عصرایران؛ احسانمحمدی- برای سخنرانی در یک نشست نیمهدولتی دعوت شده بودم. رو به حضار گفتم: «سخنرانی در ایران به دو شکل درآمده است؛ یک نوعش این است که همهچیز را بیندازی گردن توطئههای دشمن، از تلاش مسئولین خستگیناپذیر بگویی و قدرنشناسی مردم و اینکه اوضاع ما نه تنها بد نیست که داریم به سرعت رو به بهبود میرویم. اینطور محبوب مدیران میشوی، کارت هدیه میگیری و احتمالاً به عنوان یک گزینه مطلوب برای ارائه سخنرانی به نهادها و استانهای دیگر معرفی میشوی، میروی و چه بسا پُست هم بگیری و در نهایت «دنیایت» را میسازی.
نوع دیگرش این است که تند و تلخ حرف بزنی، همهچیز را زیر سوال ببری و هی سرت را تکان بدهی و دریغادریغ کنی که تمدن ما را مدیران بر باد دادند و حق ما که این همه ثروت و نعمت خدادادی داریم این است که مثل مردم سوئیس زندگی کنیم و اصلاً چرا باید کار کنیم؟ و اُف بر مسئولین و …
در این سبک سخنرانی کارت هدیه نمیگیری اما لایک چرا! تکههای یک دقیقهای از سخنرانیات با تیترهای «سخنان شجاعانه و کوبنده» در فضای مجازی پخش میشود، به شهرت میرسی و به تاخت میتوانی آنقدر جلو بروی که حتی احضار بشوی، بعد از احضارت، پیراهن عثمان میسازی و تندتر حرف میزنی و در آخر هم بازداشت چند روزه و احتمالاً خروج از کشور و پناهندگی و …
این روزها انگار هیچ خط میانهای دیگری وجود ندارد. هر کس میگوید یا پشت تریبونی حرف میزند در این دو دسته باید قرار بگیرد! فضای دو قطبی هر روز دارد ما را از شکاف، به سمت گُسل پیش میبرد.
میشود به سبک همان دو شکل سخنرانی در خصوص این ماجرا نوشت. اینکه مشکلات اقتصادی جنگ روانی دشمن و بزرگنمایی است و مردم پول دارند و از کالای ایرانی خوششان میآید و قیمتها «واقعی» شده است و هیچکس اجباری نکرده که به زور بخرند. تقاضا هست و عرضه میشود. مردم خودشان میخواهند. اگر نخواهند نمیخرند و نخرند هم یا تولید نمیشود یا اینقدر گران فروخته نمیشود و شرکتها مجبور میشوند قیمت ها را کم کنند.
پس اگر تقصیری هست تقصیر همین مردم است که خودشان به خودشان رحم نمیکنند. به عبارت دیگر یعنی همین مردمی که صبح تا شب در مورد کیفیت بد پراید برای هم حرف میزنند و شکوه میکنند که این قیمتها واقعی نیست و دلالی شرکتهای خودروساز است در 45 دقیقه یورش بردهاند و همه خودروهای گران و بیکیفیت را خریدهاند و حتی پیه عدم تحویل در تاریخ معین و تجمع جلوی شرکت را هم به تن مالیدهاند!
یا میشود گفت کار مردم نیست. مردم پول ندارند ولی عقل دارند. برای همین این کار را نمیکنند. بازارگرمی دلالهای نزدیک به شرکتهای خودروساز است که اینطور پلکانی دارند قیمتها را بالا میبرند و خون مردم را در شیشه کردهاند. نه نظارتی روی کیفیت کارشان هست و نه کنترلی روی قیمتگذاری و تحویل. در غیاب قدرت بالادستی و عدم وجود رقیب، میبُرند و میدوزند و …
در کنار تحلیلهای متضاد، ذکر یک نکته ضروری است؛ اگر مردم برای پیشفروش هر کالایی از خودرو گرفته تا پوشک و ربگوجه و گوشت یورش میبرند، ریشه آن در «بیاعتمادی به فرداست». اینکه به تجربه دریافتهاند اگر امروز نخرند، فردا مجبورند گرانتر بخرند و ایمان دارند که هیچ چیز ارزان نمیشود.
ریشه این ماجرا هم در کارآمدی مدیران و مسئولان است. مردم احساس میکنند کنترل اقتصاد کشور از دست مدیران در رفته است. در دو سال گذشته قیمتها آنچنان رشد صعودی داشتهاند که باورکردنی نیست. با شعار و وعده هم نمیشود این ایمان و اعتماد و اطمینان را برگرداند.
مردم فشارهای بینالمللی و جنگ اقتصاد را میفهمند اما انتظار دارند در چنین شرایطی کشور هوشمندانه مدیریت شود، در روز خوشی که مدیریت نباید این همه دشوار باشد! دریا وقتی طوفانی شد، کیفیت ناخدا مشخص میشود.
اینکه فرهنگ دلالی درون همه ما ریشه دوانده است و از «ملت» دور شدهایم و هرکس به فکر این است که در این طوفان کلاه خودش را بچسبد البته که گزارههای خطایی نیستند. سرزنش کردن مردم آسان و بیخطر است. اما در این ماجرا مردم خطاکارترند یا سیستم؟
پراید اگر صدمیلیون تومان بشود باز هم خریدارانی دارد اما سوال اینجاست که چرا باید کالایی که تولید و نظارت و مدیریت آن بر عهده حاکمیت است و به یک «شاخص» در ارزیابی کشورداری مسئولان تبدیل شده اینطور جهش قیمت پیدا کند؟
انصاف بدهید در این آشفته بازار مردم خطاکارترند یا مسئولان؟