برای عینیت بخشیدن به توهماتی که در طی یک تاریخ طولانی از یک نسل به نسل دیگر انتقال یافته است، ممکن است که به نبوغی که از عقل و خرد انسانی بر میخیزد نیازی نداشته باشی، ولی یقین بدان که به عقل و خردی که از “اجتهاد” برمی خیزد سخت محتاجی. برای این امر نه به نبوغ بلکه نیازمند نظامی هستی از معانی و مفاهیمی برخاسته از توهماتی که ریشه در فراخوان بشر به “تسلیم” و “اطاعت” از خداوند یکتا و یگانه، الله دارد.
یعنی که به مجموعه ای از باورها و ارزشهای دینی نیازمندی که تنها عقل برخاسته از اجتهاد میتواند بدان وقوف یابد. وقتی دین که مظهر آن فقها، علما و طلبه ها به رهبری خمینی بر مسند قدرت جلوس یافت کمتر کسی میتوانست ظهور استبداد مضاعف دین و قدرت و پی آمدهای آنرا پیش بینی کند، آنهم دینی که بر بنیاد “تسلیم” و “اطاعت،” بنا گردیده است.
از اینروی بینش و دیدگاههای مخالف، از ملی و مارکسیست گرفته تا پیکاری و مجاهد، از آغاز بجای آنکه به مبارزه با حکومت دین بپردازند دست به مماشات با آن زدند بی خبر از آنکه استبداد مضاعف دین و قدرت به چه نیروی قهرآمیز و خشونتباری مبدل خواهد شد، چنانکه شاه ستیزان و منتقدین و مخالفین نظام شاهی، امروز به شاهپرستان و ثناگوی خدمات شاهی در آمده اند. با این وجود هنوز ترجیح میدهند که با حکومت دین به مماشات بپردازند تا به رهایی، رهایی نه از دین که ذاتا امری ست خصوصی و شخصی بلکه از دینی که انسان را باسارت و بندگی میکشد.
این واقعیت، یعنی اراده معطوف به رهایی را مردم با زبان شعار در تظاهرات 96 بصراحت اعلام داشتند که حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم. این بدان معناست که نظامی که بر دوش باورها و ارزشهای مشترک با ملت و یا دین رسمی بقدرت رسید، هم اکنون به هیولایی بی شاخ و دم تبدیل شده است که زندگی عادی و روزمره مردم را به یک زندگی دوزخی تبدیل کرده است. چهل سال است که حکومت ولایت فقیه، جامعه را به یک زندان بزرگ مبدل نموده است. مردم، از راس تا زیر، از غنی تا فقیر، در منظر، ولی فقیه که ولایتش از نوع همان ولایتی ست که الله به رسول خود اهدا کرده است، “بنده اند،” نه “انسان.” یکی عاری از عقل و خرد، تهی از انگیزه ها و غرایز طبیعی و بیگانه با آزادی و خود فرمانی، دیگری، انسان برعکس بنده، اندیشمند است و محاسبه گر و انباشتی از غرایز طبیعی که سرکوب آنها، انسان را به بند بایدها و نبایدها، محرومیت و محدودیتها، به زنجیر داده شده ها در دوران بیابانگردی و بادیه نشینی میکشد.
با این وجود و برغم اسارت در دست قواعد و مقررات دینی، “آزادی” و “خودفرمانی” در ذات انسان نهفته است. در واقع این حرکت تکوینی، رهایی از بندگی و اسارت واراده معطوف به آزادی ست که تاریخ انسان و فلسفه تاریخ را رقم میزند.
ترویج و تبلیغ “یندگی،” انسان عاری از حق و حقوق، تبدیل جامعه بیک زندان بزرگ و ستیز با هرآنچه انسانی ست و برخاسته از اراده معطوف به رهایی و آزادی، در سیاست امریکا ستیزی حکومت اسلامی بازتاب می یابد، ستیز و خصومتی که از آغاز کلید بقای نظام ففاهتی را رقم زده است. چرا که در منظر روحانیت، امریکا نماد آزادی بوده و هست، آزادی نه به معنای مثبت بلکه به معنای منفی و اساسا ضد دین و حیوانی ساختن انسان، اسیر مادیات و کالاوارگی، رها از قواعد و ارزشهای اخلاقی.
ولی فقیه آمیزش و اختلاط و دوستی با قدرتها خداناشناس و کافر شرقی را نه تنها شرعا مذموم نمیداند بلکه خود را در آغوش آنها نیز افکنده و بدان افتخار هم میکند، چون آنها به نظامی از معانی و مفاهیمی اعتقاد دارند که در تضاد با نظام معانی و مفاهیم اسلام ناب محمدی نیست. نظام ایدئلوژیک آنها نیز به انسان دهان بسته و چشم بسته نیاز دارد. اگرچه در زمان بحران و درگیری با شیطان بزرگ، آخوند خامنه ای بتواند به دریافت امداد از خداناشناسان و قدرتهای بزرگ شرقی دل ببندد. پس، بهتر است که همچنان دراین شرایط اضطراری در انتظار دریافت امدادهای الهی بماند.
واقعیت این است که زخمهای ناشی از تحریمات و فشار حداکثری امریکا، حکومت اسلامی را سخت بیمار و رنجور ساخته است، چنانکه نظام را بفکر یافتن راهکاری برای جبران از دست رفتن درآمد هنگفت نفت، وا داشت که به افزایش 300 درصدی قیمت بنزین انجامید، راهکاری که خشم و اعتراض مردم را بر انگیخت. برغم سرکوب خونین و خشونت بار بی سابقه جنبش اعتراضی مردم که بنابر گزارش رویترز بیش از 1500 نفر کشته و هزارها مجروح و هزاران بیشتر زندانی ببار آورد، گسست بین جامعه و حکومت اسلامی را بسی بسیار عمیق ساخت.
در این شرایط بحرانی است که امداد الهی از همان امدادهایی که الله، خداوند یکتا و یگانه برای رسول خود در”جنگهای” بدر و احد، گسیل داشت و پیامبر خود را به پیروزی رساند، از آسمان نازل گشت و نظام اهریمنی آخوندها را بر سر پا نگاه داشت . این امداد را الله بواسطه شیطان بزرگ، امریکا برای “ولی” منتخب خو،د آخوند خامنه ای ارسال نمود. این امداد الهی بشکل یک موشک ویران کننده، موشکی که از یک پهباد امریکای شلیک و پرقدرت ترین و پر جذبه ترین سردار اسلام، معمار امپراتوری اسلامی، قاسم سلیمانی که اشتیاقش برای نوشیدن شربت شهادت باو هاله ای از تقدس و وارستگی بخشیده و او را محبوب خاص و عام کرده بود، به پودر تبدیل و بدیارنیستی رهسپار نمود.
قتل سردار ولایت به مصیبتی غم انگیز جلوه یافت و گسست بین حکومت ولایت و مردم که در آبان ماه خونبار باوج خود رسانده بود، ترمیم نموده، مردم را به حکومت اسلامی، حکومتی که تنفر و انزجار عمومی را برانگیخته و در تشویش و هراس فروپاشی بسر میبرد، پیوند زده و در تبدیل یک جنایتکار خون آشام به یک “قهرمان” ملی، با نظام همراه ساخت، جنایتکاری که در بخاک و خون کشیدن بهترین جوانان این آب و خاک پیوسته نقش کلیدی بازی کرده است.
البته که این امداد الهی، امدادی بود دو بعدی، هم حکومت اسلامی را از فروروی در منجلاب فساد و دروغ و دورویی و وررشکستگی درهمه عرصه های اجتماعی جلوگیری کرد، هرچند کوتاه و موقتی، در عین حال هم سبب گردید اقکار عمومی که بر روی استیضاح رئیس جمهور امریکا، دانالد ترامپ بخاطر تمایلات خودکامگی و قانونگریزی، تمرکز یافته بود منحرف گردد. این مصداق سکه ای ست که یک روی آن ملیگرایی ست وروی دیگر آن، دینگرایی،* سکه ایکه یک روی آن دانالد ترامپ است و روی دیگر آن ولی فقیه، آخوند خامنه ای. تقابل و خصومت بین ملی گرایی و دینگرایی ست که سیر بشر ازبندگی و اسارت بسوی رهایی و آزادی را دچار وقفه و فراز و نشیب میکند.
برای توضیج بیشتر به مقاله ملی گرایی و دین گرایی، دو روی یک سکه! بقلم این نگارنده رجوع شود.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/