تقابل حکومت اسلامی جدید با هرگونه گرایش به ملیگرایی، صرفا یک واکنش به باستانگرایی افراطی پهلوی نبود. بغض و کینه اسلامگرایان انقلابی حتی ملیگرایانی نظیر مصدق را نیز هدف میگرفت، چرا که رویای «امت اسلامی» از همان زمان در سر حاکمان جدید وجود داشت. همان رویایی که باعث شد «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» هرگز پسوند «ایران» به خود نگیرد تا پیشاپیش اعلام شود: مرزهای اسلامگرایی شیعی قرار نیست به این کشور محدود بماند.
سالها بعد، آنان که فریاد میزدند «نواده روحالله، سیدحسن نصراله»، صرفا پیاده نظام یک جراحی سیاسی در داخل نبودند. حقیقتی از پیش تقریر شده را عریان میکردند که: مالکان و وارثان رژیم جدید، فصل مشترکی غیر از «ایرانی بودن» دارند. حقیقتی که به سادگی در لابهلای سطور قانون اساسی نیز به چشم میآمد، اما به مصداق حکایت لباس پادشاه، ما نمیخواستیم آنچه را که میبینیم باور کنیم: «ایرانی بودن» در قانون اساسی ما جزو شروط ولی فقیه به حساب نمیآید!
در رویای تشکیل «هلال شیعی» بر بستر «محور مقاومت»، ایران صرفا به عنوان «امالقرای جهان شیعی» معنا مییاید. رویایی که با سرعت پیش رفت، مرزهایش از عراق و سوریه و لبنان گذشت و حتی به شمال آفریقا و جنوب شبهجزیره عربستان نیز کشیده شد، اما خب، زهوار کار از جای دیگری در رفت!
دهها میلیارد دلار هزینه امپراطوری شیعی، شیره جان ایران را دوشید و کفگیر به ته دیگ خورد. کشورگشاییهای شبهنظامیان شیعی نیز بالاخره با واکنش قدرتهای منطقهای و جهانی مواجه شد. عربستان و اسرائیل پیش و بیش از هرکسی احساس خطر کردند. آمریکاییها نگران دو همپیمان خود در منطقه شدند؛ ترکیه هم روی خوشی به قدرتگیری رقیب سنتیاش نشان نداد. در نهایت، شرارههای احساسات ضدایرانی به خرمن بخشی از شیعیان منطقه نیز افتاد. طغیان مردم عراق این باز از استانهای شیعهنشین آغاز شد تا نشان دهد رویای امپراطوری با ملاط مذهبی چه شیرازه سستی دارد.
شکستها که شروع شد، پرسشها نیز شکل انتقادی به خود گرفتند. حاکمیت به لاک دفاعی رفت اما این بار چاه «احساسات مذهبی»، از پس چند دهه فشار اقتصادی و سرکوبهای اجتماعی و اختناق سیاسی چنان خشک شده بود که حتی بدنه وفادار را هم راضی نمیکرد. پس آنانکه زمانی برای دفاع از مرزهای کشور نیز فقط از شعارهای اسلامی مایه میگذاشتند، مجبور شدند حتی برای توجیه ابرپروژه «هلال شیعی» هم دست به دامن ناسیونالیسم شوند. حالا دیگر حتی سردارِ آن سپاهی که در اسماش هم نامی از ایران به چشم نمیخورد و در حین سفر از سوریه به عراق ترور شده باید به صورت «سردار ملی» به مردم معرفی شود.
کفگیر احساسات مذهبی که به ته دیگ خورد، پروداگاندای حکومتی هر بحرانی را به یک «مساله ملی» قلب کرد. کلیدواژهها حالا تغییر پیدا کردهاند: امنیت ملی، تمامیت ارضی، خطر تجزیه، سوریهای شدن و در یک کلام: همه ساکت، چرا که دشمنان «ایران» پشت دروازه هستند. سناریویی که در لحظاتی هم بارقههایی از اثرگذاری در آن دیده شد و دستکم در سطح یک دستهی عزاداری توانست اقشاری از جامعه را همراه سازد.
تردیدی نیست که کشور ما در معرض خطرات جدی امنیتی قرار گرفته، اما این خطر از همان روزی آغاز شد که گروهی تصمیم گرفتند ایران را به پای رویای «امت شیعه» ذبح کنند. ما همان زمانی در مسیر سوریهای شدن گام برداشتیم که پول مالیات ایرانیان را صرف تشکیل لشکریان چند ملیتی کردیم تا بیحساب و کتاب از مرزهای کشور عبور کنند و «سوریهای شدن با چراغ خاموش» را رقم بزنند.
امروز دیگر قاطعانه میتوان گفت رویاپردازی فرامرزی اسلامگرایان شیعی به شکست انجامیده است. حکومتی که تمام برگهای خودش را صرف یک قمار منطقهای کرد، حالا در ورای مرزهای ایران شکست خورده و «چون برف آب خواهد شد». در این میان اما، جای نگرانی اگر باشد، در نابودی احساسات میهندوستانه ایرانیان است. فریادهای «دشمن ما همینجاست، بیخود میگن آمریکاست» فقط یک هشدار است. میهنپرستان واقعی اگر بیش از این تعلل کنند، بر سر عرق ملی و میهنی این مردم نیز همان میآید که بر سر احساسات مذهبیشان آمد.
منبع: مجمع دیوانگان