دیگر در میان مردم صحبت از قحطی است. غنیسازی اورانیوم به قیمت فقیرسازی تمام شده و انتقال فشار تحریمها با کرونا و فساد و سوءمدیریت ترکیب شده و مردم را به روز سیاه نشانده. گزارش میدانی.
مردم ایران، فعالان سیاسی و اجتماعی، اهالی رسانه و روشنفکران سالها است درباره تحریمها حرف میزنند.
مردم از قحطی میترسند. اینکه چیزی برای خریدن وجود نداشته باشد یا پول کافی برای خرید چیزی وجود نداشته باشد. سالها پافشار جمهوری اسلامی بر فعالیت اتمی و سالها پافشاری ایالات متحده آمریکا بر تحریم ایران تازه دارد اثرات خودش را نشان میدهد. مردم از اینجا متوجه وضعیت شدهاند که میبینند: «چرخ زندگی دیگر نمیچرخد.»
از دوران ریاست جمهوری محمود احمدینژاد که جمهوری اسلامی فعالیتهای اتمی خود را گسترش داد و تحریمهای شدیدی علیه ایران وضع شد تا امروز، در ادبیات سیاسی و اجتماعی مربوط به تحریمها با توصیفاتی مانند «تحریمهای سنگین»، «تحریمهای فلجکننده»، «تحریمهای کمرشکن»، «فشار حداکثری» روبهرو هستیم.
در ادبیات تولید شده درباره مناقشه هستهای جمهوری اسلامی با جهان، همواره اینگونه تصور شده است که نهایت فشار تحریمها به جمهوری اسلامی، نظام اقتصادی و البته مردم ایران وارد شده است اما آیا این تصور درستی است؟
«تحریمها تازه دارد خودش را نشان میدهد»
این عقیده یک نانوا درباره اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی ایران و جهان است. برای گزارشی پیرامون موضوع کمبود نان در ایران به او مراجعه کرده بودم اما موضوع دیگری خودش را تحمیل کرد.
قیمت پیاز و سیب زمینی اندک اندک دارد بالا میکشد. نان در برخی مناطق ایران کمیاب شده است. در ایران جمهوری اسلامی پاییز و زمستان فصل گرانی است. در پایان فصل زمستان به دلیل نزدیکی به نوروز تقریباً همه چیز گران میشود. در ابتدای پاییز به دلیل شروع فصل سرما قیمت سبزیجات، میوه و حبوبات بالا میرود. چون خطر گرما به اندازه تابستان شیر، لبنیات، گوشت و مرغ را تهدید نمیکند امکان انبار کردن این محصولات بیشتر است. واسطههایی که محصولات غذایی را از تولید کننده خریداری میکنند و به مصرف کننده میرسانند در فصل سرما بیشتر بازار را دستکاری میکنند.
بازار ایران بهشت دلالان است. نظارت وجود ندارد و آن به اصطلاح ناظران خودشان دلال و واسطه هستند. نظام جمهوری اسلامی یک نظام شکل گرفته برحسب تقسیم سهم و امتیاز است. هر جناحی از قدرت بخشی از اقتصاد ایران را به محل تغذیه خود تبدیل کرده است. این ساختار سیاسی و نظام تقسیم امتیاز دارای اثرات مهمی بر اوضاع اقتصادی است و نقش تشدید کننده تحریمها را دارد. فشار حاصل از فساد سیستماتیک در جمهوری اسلامی روی شانههای مردم ایران، اگر بیشتر از فشار تحریمهای آمریکا نباشد، کمتر از آن نیست.
تحریمهای آمریکا بهانه مناسبی برای فساد و رانتخواری در نظام شده است. ارز ۴۲۰۰ تومانی برای خرید مایحتاج مردم را میگیرند و بیکیفیتترین کالاها را وارد ایران میکنند و با قیمتهای دلار بازار آزاد به فروش میرسانند. اجناس با کیفیت به صورت قاچاق به کشورهای همسایه صادر میشود. تجارت مرگآوری است که سود سرشاری دارد و جز در جمهوری اسلامی در کشوری دیگری از جهان دیده نمیشود. سپاه پاسداران که نیروی نظامی-امنیتی-اقتصادی اصلی در ایران است، چنانکه مقامات هم به طعنه و اشاره میگویند، خودش مهمترین عامل قاچاق در ایران است. اقتصاد یک کشور پهناور با ابعاد ایران، که دارای ذخایر بالای نفتی و معدنی است و جمعیت قابل ملاحظهای دارد، در چندین لایه از فساد پیچیده شده است.
در چنین وضعیتی وقتی قیمت مرغ از ۱۶ هزار تومان به ۲۶ هزار تومان افزایش مییابد دیگر مانند سابق توجه مردم روی قیمت یک کالا متمرکز نیست. مردم ایران درباره افزایش قیمت مرغ، پیاز، برنج، گوجه، میوه، حبوبات، لوازم خانگی و… گفتوگو میکنند اما ترس بزرگتری در گفتههای آنها است. مردم از قحطی میترسند. اینکه چیزی برای خریدن وجود نداشته باشد یا پول کافی برای خرید چیزی وجود نداشته باشد. سالها پافشار جمهوری اسلامی بر فعالیت اتمی و سالها پافشاری ایالات متحده آمریکا بر تحریم ایران تازه دارد اثرات خودش را نشان میدهد. مردم از اینجا متوجه وضعیت شدهاند که میبینند: «چرخ زندگی دیگر نمیچرخد.»
از یک فروشنده لباس زنان درخواست کردم منظور خود را از نچرخیدن چرخ زندگی واضحتر بیان کند. او مغازه دارد و به قول خودش قابل تصور نیست که وضع بدی داشته باشد اما وضع او به دلایلی که توضح میدهد «خراب است»:
«دولت روحانی دلار را تحویل گرفت سه و نیم. دلار رفت بالا رسید به هفت هزار، ما همه گفتیم بدبخت شدیم و تمام شد. برادر خانم من گفت بیا هرچه داری بفروش و دلار بخر من گفتم دیگر گران شد و ما از قافله جا ماندیم. خبر نداشتیم که دو-سه سال بعد دلار میشود سی و دو هزار تومان. این مغازه را سال ۹۶ گذاشته بودند برای فروش هفتصد میلیون. قیمتش از آن روز تا امروز شده هشت میلیارد. الان صاحب ملک میخواهد کرایه ملک هشت میلیاردی را بگیرد، ولی درآمد مردم مثل زمانی است که مِلکاش هفتصد میلیون بوده. میگوید کرایه را زیاد کن؛ اما چقدر؟ من جنس را باید ده برابر قیمت بفروشم تا کرایه را ده برابر کنم. مردم پول ندارند. هیچکس چیزی نمیخرد. تک و توک. تا چند ماه پیش برای نگاه کردن داخل مغازه میشدند اما دیگر جوری شده که مشتری داخل مغازه نمیآیند. میگوید من که نمیتوانم بخرم برای چه بروم نگاه کنم و غصه بخورم؟»
یک کارگر میگوید زندگی او خلاصه شده است در تامین مواد غذایی برای سیر کردن شکم. او با اضافهکاری هر ماه نهایتاً دو نیم میلیون تومان حقوق میگیرد. مخارج خانواده او عبارت است از «ششصد هزار تومان کرایهخانه، صد و پنجاه هزار تومان قسط وام خانگی، ماهی سیصد و سی و شش هزار تومان هزینه رفت و آمد به محل کار، تقریباً صد هزار تومان قبض» و هر آنچه باقی میماند صرف تامین مواد غذایی میشود. باقیمانده درآمد ماهیانه این کارگر معادل سیزده کیلوگرم گوشت است. با این پول باید هزینه لوازم بهداشتی، مواد شوینده، تحصیل فرزند، هزینههای پزشکی، تعمیرات، تفریحات و همه مسائل زنگی پرداخت شود. چنین چیزی امکان ندارد. هیچکس در هیچ نقطهای از ایران نمیتواند با این درآمد اندک زندگی کند مگر آنکه تعریف از زندگی در حد قناعت به بقا پائین آمده باشد. برای یک زندگی بخور و نمیر در حدی که خانواده دچار فقر غذایی نباشد در شهرهای مختلف بین پنج تا هفت میلیون تومان درآمد نیاز است. این به شرطی است که این خانواده فرضی فعالیتی در زمینه مسائل فرهنگی، تحصیلی، تفریحی و ورزشی نداشته باشد.
این کارگر با حقوق دو و نیم میلیون تومان در ماه یک فرزند دارد. اگر این خانواده سه نفره هر روز نفری یک عدد نان لواش مصرف کنند در ماه ۲۷ هزار تومان هزینه نان خانواده است اما این کارگر میگوید خانواده او ماهی چهل و دو هزار تومان برای نان هزینه میکنند. عجیب نیست که این شهروند با دقت همه مخارج زندگی را حساب کرده است. از سوالی که در این زمینه میپرسم دلگیر میشود اما پاسخ میدهد: «مجبور. نشستیم همه چیز را حساب کردیم تا ببینیم چه خاکی باید توی سرمان بکنیم.» او اضافه میکند به جز تلاش برای سیر کردن شکم خانواده فعالیت دیگری ندارد.
دو قسمت از حرفهای این کارگر بسیار دردناک و بازتاب دهنده فشاری است که تحمل میکند:
− «سال دیگر نمیتوان بچه را مدرسه بفرستم. امسال به خاطر کرونا در خانه است. اگر مدرسه باز شود نمیتوانم خرج کیف و کفش او را بدهم. قیمت دفتر از سیگار وینستون بیشتر است.»
− «ای کاش ترامپ زودتر بزند و تمام اش کند. خودمان که عرضه نداریم آخوندها را بیرون بریزیم کاش آمریکا کاری بکند. خانه شده یک میلیارد. من وقتی بمیرم یک خانه کلنگی از من برای این بچه ارث نمیماند. امارات سی سال پیش فقط شتر داشت، امسال سفینه فرستادند مریخ. ما در ایران رسیدیم به جایی که دیگر نمیتوانیم بچههایمان را به مدرسه بفرستیم. بگذار بزند تا تمام بشود این بدبختی.»
کرونا جمهوری اسلامی را نجات داد
یک استاد اقتصاد که مخالف اعلام هویت و نام دانشگاهی است که در آن تدریس میکند معتقد است که آنچه جمهوری اسلامی را همچنان سرپا نگاه داشته است قوای نظامی یا شدت سرکوب نیست بلکه این ویروس کرونا است که در بدترین شرایط تاریخ جمهوری اسلامی به کمک نظام آمده است.
استاد میگوید:
«چه دورانی بوده که وضعیت نظام تا این اندازه بحرانی باشد. در زمان جنگ ما شاهد بودیم که اقتصاد ایران با اینکه از جنگ طولانی رنج میبرد اما به هر حال سرپا بود. دورهای جنگ نفتکشها وجود داشت اما صادرات نفت قطع نشد. بانکها تحریم نبود. تراکنش مالی با مشکل مواجه نبود. بهترین قیاس برای فهم این اوضاع به نظرم جنگ است و آن مقطع سال ۸۹ تا ۹۲ که تحریمهای سازمان ملل به تصویب رسید. آن دوره ذخایر ارزی وجود داشت و راههای مختلف برای دور زدن تحریمها، اما در این دوره اینها را نداریم. در جلساتی که شرکت میکنیم خود آقایان اعتراف دارند که ادامه این وضعیت امکان ندارد. آقایانی که خیلی محافظهکار بودند و به دلیل مقامی که داشتند بسیار مراقبت میکردند در جلسات حرفی نزنند که خاطر مقامات بالاتر مکدر نشود دیگر تعارف را کنار گذاشتهاند…
کارها را رها کردهاند… به این شکل که دیگر نمیشود کاری کرد مگر آن افرادی که باید تصمیم بگیرند سیاستها عوض شود نظرشان عوض شود.
دوستان ما در این جلسات از مکتبهای مختلف هستند. افکار ما گاهی تا ۱۸۰ درجه مخالف یکدیگر است ولی همه میگویند با این وضع نمیشود ادامه داد.
آقایی که وزیر بودهاند قبلاً و امروز سمت دیگری دارند از قول یک وزیر فعلی گفتند که تا پایان پاییز دلار بین ۳۵ تا ۴۰ هزار تومان است و در فروردین ۱۴۰۰ منتظر دلار پنجاه هزار تومانی هستند.»
از این استاد دانشگاه درخواست کردم درباره تبعات دلار پنجاه هزار تومانی روی اقتصاد ایران توضیح دهد. پاسخ داد:
«یا باید قیمتها بر اساس دلار ۵۰ هزار تومانی رشد کند و یا باید دولت قیمتها را کنترل کند و سوبسید بدهد. اگر سوبسید بدهد که قاچاق رونق میگیرد و مواد غذایی از کشور خارج میشود و اگر قیمتها بر اساس دلار پنجاه هزار تومانی تنظیم شود نیمی از جمعیت کشور دچار سوء تغذیه میشوند. جدای از شورش و اثرات سیاسی در این وضعیت باید نگران قحطی بود.
تاریخ دقیق را خاطرم نیست اما در یکی از جلسات آمار از اداره گذرنامه بود که در برخی استانهای مرزی روزی دویست تا سیصد هزار ورود قانونی و غیرقانونی به کشور ثبت شده است. از کشورهای مرزی میآیند ایران و هرچه در بازار هست را میخرند. از گوشت مرغ تا ظروف پلاستیکی و ابزار. نظام شانس آورد که الان تقریباً یک ماه است مرزها به دلیل شیوع کرونا بسته است. اگر مرزها مانند قبل از بهمن ۱۳۹۸ باز شود مطمئن باشید ایران دچار قحطی مواد غذایی خواهد شد. تخم مرغ کیلویی دو و نیم دلار با قیمت امروز یعنی هشتاد هزار تومان. وقتی در کشور همسایه قیمت گوشت ۱۲ دلار است یعنی هر کیلو گوشت سیصد و هشتاد هزار تومان است. چند درصد جمعیت ایران میتوانند با تخممرغ کیلویی هشتاد هزار تومان و گوشت کیلویی سیصد و هشتاد هزار تومان زنده بمانند؟ قیمت یک کیلو گوجه در ترکیه تقریباً شش لیر است. اگر بخواهند جلوی قاچاق را بگیرید باید قیمت گوجه در ایران برود بالای کیلویی بیست هزار تومان. در زمستان قیمت گوجه باید نزدیک به سی هزار تومان باشد تا قاچاق نشود. با دلار ۳۲ هزار تومانی قیمت گوشت باید چهار برابر شود تا جلوی قاچاق آن به عراق گرفته شود. هر چیزی که قیمت آن با قیمت جهانی تفاوت داشته باشد قاچاق میشود. میخواهد دارو باشد یا کود شیمیایی. اگر این وضعیت تداوم پیدا کند شاهد آن خواهیم بود که ماشینآلات صنعتی را قطعه قطعه میکنند و به خارج قاچاق میکنند. در همین سال جاری دلار در عرض چهار ماه بیش از هفتاد درصد افزایش قیمت پیدا کرد… در این شرایط تولید معنایی ندارد. همه چیز قاچاق میشود به کشورهای همسایه.
آقای خمینی میگفتند جنگ نعمت است. اگر ایشان زنده بود امروز میگفت کرونا نعمت است. اگر کرونا نبود در این یک سال آمریکا موفق میشد نظام را وادار به قبول خواستههایش کند.»
مردم داغ بودند
یک مهندس جوان میگوید با وجود دردناک بودن ضربه حاصل از تحریمها به اقتصاد ایران مردم ایران تازه به مرحلهای رسیدهاند که متوجه اتفاقی که افتاده است بشوند. او برای توضیح خود از مثال درگیری فیزیکی استفاده میکند:
«وسط دعوا کسی متوجه نمیشود که ضربه خورده یا زخم برداشته است. موقع دعوا بدنها داغ است و نمیفهمند. وقتی که بدن سرد میشود درد شروع میشود.»
او میگوید مردم روی اخبار و قیمتها متمرکز بودند و متوجه نبودند که زندگی آنها تا چه حد در معرض تغییر است:
«پساندازها دیگر تمام شده. هر کسی تا امروز به بقیه پول قرض میداده حالا دیگری نمیتواند چون کسانی که پسانداز داشتهاند تبدیل کردهاند به مسکن، طلا، دلار و ماشین. افرادی را میشناسم که خودرو خارجی خریدهاند و نگه داشتهاند. در یک سال هفتصد میلیون تومان روی قیمت ماشین رفته است ولی کاری نمیتوانند با آن بکنند. نمیتوانند آنرا بفروشند چون ریال به درد نمیخورد. همینطور قیمت ماشین بالا میرود ولی ماشین گوشه پارکینگ است. کسانی که سکه و دلار دارند همین وضعیت است که نمیتوانند بفروشند. نقدینگی منجمد شده در ملک، طلا، دلار، سکه و ماشین. کسی پولی ندارد که قرض بدهد. من که نمیتوانم به همکارم بگویم بیا سکهات را بفروش به من قرض بده. هفتهای یک میلیون میرود روی قیمت سکه. یک ماه پول او دست من باشد ۲۵درصد قیمتش از بین میرود.»
یک خانم کارمند نظری مشابه نظر بالا دارد اما روی نقش امید در روابط اقتصادی مردم جامعه تاکید دارد.
«مردم امید داشتند که این اتفاقات موقتی است. خود من فکر میکردم با آمریکا مذاکره میکنند. مدیران شرکت ما میگفتند مدتی مجبوریم تحمل کنیم تا وضعیت عادی شود. از یک جایی به بعد مردم فهمیدند قرار نیست چیزی درست شود. دلار از دوازده و نیم حرکت کرد به سمت چهارده و نیم، بعد شد شانزده، بعد شد هجده و نیم، سرمان را چرخاندیم دلار شد ۳۲ هزار تومان. کجای این قرار است درست شود؟ چقدر درست میشود؟ اگر با آمریکا توافق کنند دلار ۳۲هزار تومانی چقدر ارزان میشود؟»
او در ادامه میگوید:
«کسی پول نگه نمیدارد. با این گرانی یا خرج میشود یا تبدیل میشود به طلا و دلار. برادر من نزدیک به بیست و هشت هزار دلار پسانداز دارد ولی میگوید دلم نمیآید بفروشم. من قبلاً هر زمانی که پول لازم داشتم از برادرم قرض میکردم ولی میگوید دلار میدهم و دلار پس میگیرم. برادر من خیلی آدم لارجی بود. وقتی او به این روز افتاده که به خواهر خودش پول قرض نمیدهد، شما حساب کنید غریبهها چطوری شدهاند. قبلاً اگر کسی از همسایه یا آشنای دور خود پول قرض میگرفته است دیگر نمیتواند.»
خانم کارمند اضافه میکند:
«میگوئیم این دلارها را میخواهی چکار کنی؟ میگوید قصد دارم خانه بخرم. پدرم میگوید بیا زودتر خانه بخر، میگوید شاید بخواهم از ایران بروم. شاید اگر مرزها باز بود تا حالا رفته بود. ما نمیدانیم قرار است چکار کنیم. هیچکس تکلیف زندگیاش معلوم نیست. مردم هیچ امیدی ندارند. فکر نمیکنم دیگر کشور ما درست شود. فقط باید منتظر باشیم مرزها باز شود و فرار کنیم.»
رضا شکری, رادیو زمانه :