قریب به هفتاد سال از خودکشی نابغه داستاننویسی ایران میگذرد
امروز شصتونهمین سالگرد مرگ صادق هدایت، نویسنده پرآوازه ایرانیست. نویسندهای که در نهم آوریل سال ۱۹۵۱ در شهر پاریس به زندگی خود پایان داد.
برای بسیاری از ایرانیان تصویر کتابهای صادق هدایت روی زمین و در بساط کتابفروشیهای کنار پیادهرو تصویر آشناتریست تا دیدن کتابهای این نویسنده پرآوازه معاصر، پشت پیشخوان کتابفروشیهای شهر. اغراق نیست اگر بگوییم تعداد نسخههای به اصطلاح «افست» رمان معروف هدایت یعنی «بوف کور» میلیونها بار تکثیر شده و از کنار پیادهروها و در کتابفروشیهای غیررسمی به دست دوستداران ادبیات معاصر فارسی رسیده است.
هرچند که صادق هدایت همواره نامی ممنوعه برای متولیان فرهنگ در جمهوری اسلامی بوده است اما در تمام سالهایی که از مرگ این نابغه داستاننویسی میگذرد جایگاه مهم او در تاریخ ادبیات معاصر ایران بیشتر تثبیت میشود.
جایگاه صادق هدایت در ادبیات داستانی ایران تنها محدود به آثار داستانی او نمیشود. هدایت در روزگاری که قضای ادبی ایران هنوز در دوران گذار از سنت به مدرنیته بود، آثار مهمی از ادبیات روز جهان به زبان فارسی ترجمه کرد. تسلط او به زبان فرانسه، جمع زیادی از جامعه ادبی ایران را با نویسندهای چون سارتر آشنا کرد. ترجمه هدایت از کتاب «مسخ» کافکا نیز از دیگر آثار مهمیست که صادق هدایت به فارسی ترجمه کرد.
به زعم بسیاری از اهل ادب، صادق هدایت بسیار جلوتر از دوران خود بود. صراحت لهجه صادق هدایت در ضدیت با مذهب و عادات ویژه او همچون گیاهخواری در زمانهای که هنوز هیچ حرفی از فواید تغییر سبک زندگی نبود، او را از بسیاری از همنسلان خود متمایز میکرد. صادق هدایت کتابی هم در فواید گیاهخواری نوشت.
میتوان به جرات گفت که هنوز در سپهر ادبیات داستانی معاصر ایران، هیچ نویسندهای مانند صادق هدایت مواضع روشن و صریحی برابر مذهب نگرفته باشد. دشوار است که در آثار هدایت بتوان گوشهای را یافت که در آن زبان به ستایش دین و یا اعتقادات مذهبی گشوده باشد.
«توپ مروارید» و «حاجی آقا» و «البعثه الاسلامیه الی البلاد الافرنجیه» از جمله آثار صادق هدایت است که در آن با صراحتی نایاب به نقد مذهب میرود.
رد پای صادق هدایت نه تنها در ادبیات که در سینما هم بسیار دیده شد. شاید معروفترین آنها اقتباس سینمایی از داستان «داشآکل» ساخته مسعود کیمیایی باشد که با بازی بهروز وثوقی مورد اقبال بسیاری از سینمادوستان ایرانی قرار گرفت.
پربیراه نیست اگر بگوییم که نویسندگان و روشنفکران بسیاری در سالهای متمادی تحت تاثیر صادق هدایت بودند و به تعبیری روشنترین تصویر از نویسنده معاصر ایرانی برای بسیاری از اهل ادب، صادق هدایت باشد.
واکنش و به یادآوری سالروز مرگ صادق هدایت در این روزهای بحرانی نزد کاربران ایرانی شبکههای اجتماعی نشاندهنده این است که اقبال و محبوبیت قلههای ادبی و فرهنگی ایران با انکار قدرتها از بین نمیرود و همچنان بیدار میماند.
دکتر تورج ایرایی، استاد تاریخ و مدیر موسسه مطالعات ایرانی و فرهنگ در دانشگاه یو سی ارواین در ایالت کالیفرنیا، همزمان با سالروز مرگ صادق هدایت، در چندین توییت با اشاره به یکی از ویژگیهای نوشتههای این نویسنده نوشت: «صادق هدایت نزدیک هفتاد سال پیش در چنین روزی از دنیا رفت، اما نوشتههایش با ما مانده است. هدایت نخستین کسی است که به صورت جدی متون پهلوی را به فارسی ترجمه کرده است.» در مدخلی که درباره صادق هدایت در دائرهالمعارف ایرانیکا منتشر شده، آمده است: «هدایت اولین ایرانی بود که این متون فارسی پهلوی را به فارسی جدید ترجمه کرد. کیفیت ترجمهها برای زمان خودش مناسب است، و او همچنین خوانشهای جدیدی را پیشنهاد کرد. او در مورد تکتک نگاشتهای قبلی درباره هر متن فارسی پهلوی مشورت کرده و آنها را نیز مورد نقد قرار داده است.»
معمولا در مورد اینکه چرا نویسنده به وادی افسردگی پای نهاده، صحبتی به میان نمیآید
دیرگاهی است که مرگ خودخواسته در میان نویسندگان و اهالی ادبیات ایران عادیسازی شده و هر از چند گاهی تلنگری به جامعهٔ ادبی ما میزند و سپس تا زمانی نزدیک بدرودمان میگوید. امری که هیچ معمولی نیست و نباید باشد. علت این پدیده چیست؟ چرا این آسیب و معضل اجتماعی در بین نویسندگان ایران شایع است؟ این پرسشها همچنان بیجواب، سربهمهر باقی مانده است و آسیبشناسی آن عزمی راسخ را طلب میکند.
نسبت مرگ خودخواسته با ادبیات ایران را میتوان در دو ساحت مورد توجه قرار داد. ساحتی که شخصیتهای اصلی رمانها و داستانها در دنیایی خیالی خود را به دست مرگی خودخواسته میسپارند و ساحتی که نویسنده و خالق داستان در جهان واقعی اقدام به نابودی خویش میکند. اگر این میل را محصول یک اندیشهٔ مرگاندیش در نظر بگیریم، میتوان گفت که این اندیشه در متن ادبیات ریشهدار است. چنانکه در زیست خود مؤلف و نویسنده نیز این اندیشه قابل مشاهده است. کافی است به سبک زندگی غالباً دشوار دلباختگان قلم در این سرزمین نگاهی بیندازیم. سالهاست که شماری از نویسندگان ایرانی در وضعیت نامطلوبی به سر میبرند. در رأس آن پدر داستاننویسی مدرن ایران، صادق هدایت قرار دارد که سایهٔ مرگاندیشش عمری است که بر قامت ادبیات ایران گسترانیده شده است.
رویکردهای مختلف نویسندگان
بیشترین دلیلی که برای این معضل در بین نویسندگان اعلام میشود، افسردگی است. اما عموماً در رابطه با اینکه چرا نویسنده به وادی افسردگی پای نهاده است، صحبتی به میان نمیآید. تحلیل این پدیده چند رویکرد رایج را در برمیگیرد. گروهی از مفسران بر سنت مرگاندیشی در ادبیات تأکید کردهاند که سالهاست زیر سایهٔ صادق هدایت رشدیافته است، گروهی دیگر به دیدگاهی روانشناسانه و فردی روی آوردهاند و معتقدند که حساسیت ویژهٔ روح هنرمندان، برخی از آنها را بهسوی سبکهای زندگیِ ناسالم همچون اعتیاد سوق میدهد، گروهی نیز با اتخاذ رویکردی جامعهشناسانه، معتقدند که انسان موجودی اجتماعی است و از این رو برساختهای اجتماعی بیش از هر چیزی در انتخاب و تحمیل سبک زندگی هنرمندان موثرند.
صادق هدایت
صادق هدایت مشهورترین نویسندهای است که خودخواسته به آغوش مرگ خزید و رنجها و خوشیهای این جهان را بدرود گفت. هدایت در داستان زنده بگور به برداشت خود از این روند اشاره میکند. برای هدایت پایان خودخواسته زندگی امری درونی، شخصی و ناگزیر است که تنها شماری از افراد را به کام خویش میکشد. کسانی که توانایی گریز از آن را ندارند.
برای برخی از تحلیلگران، پایان خودخواسته زندگی بین نویسندگان از صادق هدایت آغاز شده است. چنین اظهار نظری چندان عمیق و خردمندانه به نظر نمیرسد. چگونه ممکن است کسانی که هرکدام در سبک و سیاق اندیشیدن خود توانستهاند به دیدگاهی متفاوت و مجزا دست یابند، همچنان دنبالهرو روح سرگردان هدایت باشند؟ شاید بتوان برای موجی که در دورهای خاص راه میافتد این تحلیل را پذیرفت. اما زمانی که ماجرا سالها در یک جامعه و درون یک قشر خاص ادامه مییابد، باید به دنبال دلیل دیگری جز یک فرد تأثیرگذار گشت. دلیلی که بستر جمعی مشترک این افراد را تشکیل میدهد.
استعداد ذاتی هنرمند!
برخی از تحلیلها حول محوری روانشناسانه میچرخد و بر درک کیفیت روحی و روانی خاص نویسندگان تأکید دارند. آنها هنرمندان و نویسندگان را در زمرهٔ اقشاری طبقهبندی میکنند که از لحاظ روحی حساسیتهای عاطفی و حسی بیشتری نسبت به دیگران دارند و این حساسیتها زمینه را برای بروز بیماریهای روحی و روانی فراهم میآورد. بر اساس این تئوری، برخی نویسندگان به علت قدرت تخیل و تصور بالا و پایین بودن آستانهٔ تحملپذیریدر برابر مشکلات و نابسامانیهایی که در محیط وجود دارد، وادار به واکنشهای افراطی میشوند. گفته میشود که برخی از آنها به طور فردی و شخصیتی در برابر رنجهای خانوادگی و رنجهای اجتماعی شکنندهتر هستند و ناسازگاری بیشتری را در برابر ناملایمات زندگی تجربه میکنند. به بیان دیگر روح کنجکاو و پرسشگر آنها در برابر مفاهیم درونی و انسانی حساستر بوده و نسبت به مفاهیمی چون مرگ، زندگی، رنج، لذت، آزادی و … کشمکشها و تناقضات آزاردهندهٔ بیشتری را متحمل میشود. با این حال هیچ یک از این نظریهها به طور علمی و صد در صد تایید نشده است و اطلاعات و آمار اندکی در این زمینه در ایران موجود است.
رویکرد جامعهشناسانه
در کنار تحلیلهای فوق، تحلیلهای متکی بر رویکرد جامعهشناسانه بهتر قادر خواهد بود تا ما را در توضیح چنین آسیبهای اجتماعی یاری کند. از نظریهپردازان پیشگام پیرامون این آسیب اجتماعی، میتوان از جامعهشناس فرانسوی امیل دورکیم نام برد. دورکیم عقیده داشت که این عمل را میبایست در چگونگی رابطهٔ فرد با بستر جامعه و نیز ویژگیها و شرایط حاکم بر جامعه مورد بررسی قرارداد. از نظر او پدیدههای اجتماعی مختلف، بهخصوص بحرانهای موجود و فروپاشی اجتماعی موجب بروز و افزایش این معضل در جامعه خواهد شد.
هنرمند نیز مانند سایر گروههای جامعه تحت سیطرهٔ شرایط اجتماعی قرار دارد. ضمن اینکه در حکومتها و جوامع اقتدارگرا، نویسنده بیشتر از دیگران ممکن است در معرض انواع آسیبهای روحی، روانی و محدودیتهای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی قرار بگیرد.
شرایط اجتماعی همواره بر روندهای روانی و رفتاری افراد جامعه تأثیرگذار بوده است. در شرایط اختناق سیاسی، گستردگی فقر، بیکاری و در زمانی که نابسامانیهای فرهنگی جامعه را در برگرفته است، میزان بروز اختلالات روانی نیز افزایش خواهد یافت. با نگاه به جامعهٔ ایران میتوان دریافت که چنین مشکلاتی در سالهای اخیر افزایشیافته که بهتبع آن آسیبها و معضلات اجتماعی نیز با سیر صعودی روبهرو است. اما شرایط نویسندگان بیش از سایر گروهها همواره با دشواری همراه بوده است.
اختناق و سانسور و شرایط اقتصادی
اگر پای صحبت نویسندگان ایرانی بنشینید از مشقتهایی خواهند گفت که گاه آنها را تا مرز دیوانگی و جنون پیش میبرد. روند ارایه مجوز به آثار هنرمندان و کتابهایشان بهقدری جانکاه و ملالانگیز است که بسیاری در همان ابتدا عطای کارشان را به لقایش میبخشند.
از طرفی نویسنده بیش از هر گروه دیگری در جامعه تحت وضعیت اختناق و سانسور قرار میگیرد. چراکه کسی که قادر است بنویسد در بیواسطهترین حالت ممکن با مخاطب خود گفتگو میکند. در واقع نویسنده با بر دوش کشیدن مسئولیت روشنگری اجتماعی نقش مهم را در بهبود وضعیت یک جامعه ایفا خواهد کرد. به این خاطر است که در شرایط اختناق بیش از همه، تحت کنترل و نظارت حکومت قرار میگیرد.
این در کنار وضعیت معیشتی و آینده نامعلومی است که بسیاری از نویسندگان در آن قرار دارند. برای بسیاری از نویسندگان، ادامه نویسندگی بدون اینکه به شغل دیگری مشغول باشند، امکانپذیر نیست. چرا که درآمد حاصل از نویسندگی برای بسیاری از آنها بهقدری ناچیز است که پاسخگوی هزینههای سنگین زندگی روزمره در ایران نیست.
انزوا، واپسین پناهگاه
در جامعهای که نه حکومت و نه نهادهای فرهنگی و نه حتی عموم مردم از یک نویسنده حمایت نمیکنند، برای برخی از آنها، انزوا و سکوت آخرین پناهگاه است. انزوایی که به افسردگی تبدیل میشود و روح انسان را همچون خوره میخورد. هر هنرمندی مایل است که در جامعهٔ خود تأثیرگذار باشد. میخواهد در جریان اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور خود سهیم باشد و جامعه را به سمت روزهای روشنتر هدایت کند. این در حالی است که روزبهروز اوضاع سیاسی ایران رو به قهقرا میرود و برای نویسنده هیچ امیدی به تغییر و بهبود وضعیت وجود ندارد. این است که گاه نویسندهٔ آرمانگرای معترض رو به نیستی میرود و بار دیگر ستارهای در آسمان ادبیات ایران به خاموشی میگراید.