حامد اسماعیلیون: بستن چشم‌ها بر قتل‌ها در دهه‌های گذشته اشتباه بزرگی بود

By | ۱۴۰۱-۱۰-۰۴

حامد اسماعیلیون سخنگوی انجمن خانواده‌های قربانیان پرواز پی اس۷۵۲، همزمان با سومین سال آخرین دیدار با همسر و دخترش، در صفحه فیس‌بوک خود خطاب به همسرش پریسا نوشت: فردا درست سه سال از رفتن تو و ری‌را از این خانه می‌گذرد،‌ در فرودگاه بوسیدمتان اما سیزده روز بعد برنگشتید، من بودم که به ایران آمدم و با تابوت‌های چوبی شما به خانه بازگشتم.

او اضافه کرد:‌« بسیاری چشم بر قتل شما بستند، شکایتی از بسیاری ندارم، جای من نبودند، خوب بود اگر همراه می‌شدند اما نشدند. همین اشتباه را خیلی‌ها در دهه‌های گذشته کرده بودند. خودم را هم مقصر می‌دانم. در سال‌هایی که گذشته بود از قتل‌ها و کشتارها و تبعیض‌ها نوشته بودم اما خشمم هم‌سنگ خشم بازماندگان دیگر نبود. من هم درمیان کسانی قرار می‌گرفتم که بعد از شنیدن فریادها به زندگی برگشته بودند.»

حامد اسماعیلیون در ادامه با تاکید بر اجرای عدالت درباره قاتلان همسر و فرزندش نوشت : «نگذاشتم ذهنم از انتقام لبریز شود. نگذاشتم مثل آن‌ها بشوم. نگذاشتم خوی آدم‌کشی سایه‌ی تاریکی بر روحم بیندازند. همیشه گفتم دادگاه. همیشه گفتم دادرسی عادلانه. شوخی که نداریم. وقتی خیلی سال پیش به اسید ریختن در چشم اسیدپاش اعتراض کرده بودم یکی در وبلاگم نوشته بود قربانی دختر خودت نیست که این‌طور نظر می‌دهی. تا همسر و دختر خودم را کور که نه، با ترکش‌های داغ تکه‌تکه کردند و باز گفتم دادگاه. باز گفتم هیئت منصفه، باز گفتم دادگاه بین‌المللی، باز گفتم دادخواهی. نمی‌شود شبیه قاتلان شما شد. اما می‌شود رسوای‌شان کرد.»

او در ادامه یادداشت خود خطاب به همسرش می‌نویسد: «پریسا جانم، آخر تابستان بود و از یکی از این سفرها تازه برگشته بودم که در ایران غوغایی در گرفت. انقلابی که به همه‌ی ما زندگی دوباره بخشید. صد روز گذشته است. نسل جوان یک باره طغیان کردند. انقلاب شده بود. انقلاب شده است. چاره‌ای نیست. روسری‌ها را از سر انداختند، با مشت‌های گره‌کرده جلوی دیکتاتور ایستادند، ترانه ساختند،‌ ساچمه خوردند، باتون خوردند، زندانی شدند، از بلندی پرت‌شان کردند، تیر خلاص به پیشانی‌شان زدند، از پشت به رگبارشان بستند اما خاموش نماندند. مغازه بستند، اعتصاب کردند، تحریم کردند، از نان شب خودشان گذشتند اما سکوت نکردند. باید بتوانند آن‌طور که می‌خواهند بپوشند، بخورند، راه بروند، برقصند، عاشق بشوند، کار کنند. گمان کنم سال چهارمِ رفتن تو، سال سقوطشان باشد. طولانی و جانکاه است اما شدنی است.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *