اگر تا چند سال قبل دغدغهی کارگران این بود که بعد از پرداخت اجاره خانه، تا پایان ماه برای خورد و خوراک و هزینههای فرزندان کم نیاورند، این روزها دغدغه این است که اگر همهی حقوق را بدهند، بازهم یک سقف مطمئن بالای سر نخواهند داشت.
در این شرایط، زندگی سخت است و وقتی کرایه خانه میدهی، سختتر هم میشود؛ حتی خرج خورد و خوراک یک نفر در ماه، حدود یکسوم یا یکچهارم کل حقوق است! برای اینکه این رنجها را ملموستر دریابیم، پای صحبتها و دغدغههای یک کارگر ساده مینشینیم؛ کارگری پدر سه فرزند که دو تا ازدواج کردهاند و یکی هنوز در خانه است؛ این پدرِ کارگر هنوز بعد از سه سال از پرداخت اقساط جهیزیهی کوچکی که برای دختر بزرگش خریده، رها نشده که زندگی پرهزینه او را به جایی رسانده که میگوید «دیگر نمیدانم چه کنم و از کجای زندگی بزنم….»
باقر، یک کارگر ساده با ماهی حدود ۹ میلیون تومان حقوق است، به طور دقیقتر با حق عائله و اولاد، هر ماه ۹ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان دستمزد میگیرد؛ او ناهار را به تنهایی سر کار میخورد و روزی که با ما صحبت میکند، از قیمت سنگینِ یک غذای ساده سر کار به ستوه آمده است:
«امروز ناهار یک تُن ماهیِ شیلتون خریدم ۷۴ هزار و ۹۰۰ تومان، یک کنسرو لوبیا قرمز هم به قیمت ۳۲ هزار و ۹۰۰ تومان؛ این دوتا روی هم با دو عدد نان شد ۱۱۰ هزار تومان؛ این ناهارِ یک روز من است؛ از قیمتها تعجب کردم؛ هفته قبل همین کنسرو لوبیا را با همین بِرَند خریده بودم ۲۴ هزار تومان؛ چطور تورم را کنترل کردهاند؟ حقوق ما دیگر به اندازهی خورد و خوراکمان نیست….»
این کارگر نگران روزهای باقیمانده تا پایان ماه است و میگوید: مساله این است که بیست روزِ ماه را من سر کار غذا میخورم و خانوادهام در منزل؛ اگر با هم سر سفره مینشستیم باز هزینهمان کمتر میشد؛ اما حالا حساب کنید همین ناهار ساده برای من و خانوادهام چقدر تمام میشود؟ باور میکنید بیشتر روزها تخم مرغ یا سیبزمینی آبپز میخورم تا خرج کمتر شود؟ باور میکنید چند ماه است برای خانه گوشت قرمز نخریدهام؛ خوراکمان شده بادمجان و سبزیجات و در نهایت حبوبات….»
اگر هزینهی یک وعده ناهار این کارگر را نصف کنیم و نه ۱۱۰ هزار تومان بلکه در بیشتر روزها ۵۵ هزار تومان در نظر بگیریم و فرض کنیم که خانوادهی دو نفری او در خانه هم همینقدر پول ناهار میدهند، هزینهی ناهار این خانواده در یک ماه، ۳ میلیون و ۳۰۰ هزار تومان میشود؛ اگر بازهم نگاهمان خیلی حداقلی و تقلیلی باشد و فرض بگیریم که این خانواده عینِ همین مبلغ مجموعاً خرج صبحانه و ناهار میکند، به این نتیجه میرسیم که این خانواده کارگری در ماه بیش از ۶ میلیون تومان هزینه برای غذا میپردازند، غذاهایی بسیار ساده و حداقلی که در آن به هیچ وجه کالاهای گرانی مثل گوشت قرمز نیست.
خرج میوه و لبنیات و سایر اقلام خوراکی را حذف میکنیم؛ حالا این سوال پیش میآید که کارگری مثل باقر که فیش حقوق ماهانهاش ۹ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان است و حدود ۶ میلیون تومان خرج غذاهای کمکیفیت میکند، با سه میلیون تومانِ باقیمانده چطور زندگی کند؛ وامهای بانکیِ او را که بپردازد؛ برای هزینههای جانبی فرزندان از کجا پول بیاورد و از همه مهمتر، تکلیف اجاره خانه چه میشود؟
مساله اصلی همین اجاره خانه است، سقف داشتن یا نداشتن، گزینهی قابل انتخابی ندارد؛ یک خانواده «باید» سقفی –هرچند حداقلی و کوتاه- بالای سر داشته باشد؛ باقر در این روزها درگیر همین مساله است؛ مسالهای که جای انتخاب و گزینش برایش نگذاشته است:«قرارداد اجاره خانهمان آخر خرداد تمام میشود؛ در یکی از محلات دور کرج زندگی میکنیم و چند روز قبل صاحبخانه زنگ زد و گفت اجارهی یک و نیم میلیون تومانی، امسال ۶ میلیون تومان میشود؛ وقتی پرسیدم چرا، گفت چون مستاجرِ طبقهی بالا این قیمت میدهد، چون بنگاه میگوید قیمت اجاره این است؛ من گفتم ۲۵ درصدی که دولت برای افزایش اجارهخانه تصویب کرده چه میشود؛ میدانید صاحبخانه چه گفت؟ فقط خندید، خندید و هیچ پاسخی نداد؛ چند ثانیه بعد با تحکم گفت نمیتوانید شش میلیون تومان بدهید لطفاً بلند شوید….»
وقتی دلالان بازار و چشم و همچشمیِ صاحبخانهها قیمت اجارهخانه را تعیین میکند و صاحبان خانه و بنگاههای املاک، هیچ وقعی –دقیقاً هیچ وقعی- به مصوبه دولت برای افزایش ۲۰ و ۲۵ درصدی قیمت در زمان تمدید قرارداد اجارهخانه نمیگذارند، کارگران کمدرآمد برای حل مشکل مسکن و تامین سرپناه چه باید بکنند؟ آگهیهای سایتهای مختلف مثل دیوار و پیگیریهای ما از مستاجران در بخشهای مختلف تهران و کرج، نشان میدهد که هیچکجا افزایش اجاره خانه به ۲۵ درصدِ مصوب محدود نمانده؛ صاحبخانهها در سال جدید بین ۷۰ تا ۲۰۰ یا ۳۰۰ درصد افزایش قیمت از مستاجران مطالبه کردهاند.
کارگری مثل باقر که بعد از پرداخت هزینهی خورد و خوراک ساده، فقط ۳ میلیون تومان برایش میماند، او که هنوز ماهی ۷۰۰ هزار تومان قسطِ جهیزیهی دخترش را میپردازد، چطور هر ماه ۶ میلیون تومان به صاحبخانه بدهد تا بتواند سرپناه داشته باشد؟ او وقتی اینها را کنار هم میچیند، آخر صحبتهایش به همان جملهی اول گفتگو بازمیگردد: «دیگر نمیدانم چه کنم….»