شاید وقتی صحبت از کولبری میشود، سرمای طاقتفرسا و گذر کولبران از پیچوخم کوهها به ذهن شما متبادر شود. تصور کنید همین حجم از سختی و سنگینی کار در گرمای طاقتفرسای تابستان روی دوش گروهی دیگر در آجرپزیها و کورهخانهها باشد؛ مکانهایی که بسیاری آنها را به کورههای آدمسوزی قرن بیستم شبیه میدانند، چرا که هم جسم و هم روح برای چند ماه متوالی زیر آفتاب سوزان در عذاب است و هم آثار آن ممکن است برای مدتها در ذهن بماند. برای درک شرایط آنها، بهتر است پای صحبتهای خودشان بنشینیم.
برای دیدن این وضعیت لازم نیست وارد ماشین زمان شوید و به قرن بیستم برگردید، کافی است مقداری به خود زحمت دهید و با خودرویی که زیر پا دارید، به مناطقی همچون تاکستان در استان قزوین، اسلامشهر در استان تهران، ملایر در استان همدان، میاندوآب، بناب و شبستر در استان آذربایجان شرقی، مریوان در استان کردستان و بسیاری جاهای دیگر در سراسر ایران سر بزنید.
به مدت چند دقیقه که از این شهرها دور میشوید، همانجا که آسفالت تمام و جاده خاکی شروع میشود، همانجا که صف درختان به انتها میرسد و هر آنچه میبینید خاکریز و خاکبرداری است، وارد مناطقی میشوید که چند متر پایینتر از سطح زمین هستند. اینجا به دلیل خاکبرداری و استفاده از خاک آن برای تولید خشت خام به این روز افتاده است. دیگر نه از تاک و نه از تاکنشان خبری نیست بلکه هر آنچه دیده میشود، سازههای بزرگ و بیضی شکل (کوره) و خشت خام و آجر است.
وسط هر کدام از این سازههای بیضی شکل، یک دودکش قد علم کرده است. قبلترها که کورهها با نفت سیاه کار میکردند، این دودکشها فعال بودند اما حالا و با جایگزینی گاز، دودکشها عملا بلا استفاده شدهاند. دور تا دور این سازه را دریچههای یک در دو با ورودی قوسی شکل فرا گرفته است. خشتهای خام از این دریچهها توسط مردان کارگر که به آنها «خشتکِش» گفته میشود، روی چرخ دستی داخل میشوند و پس از چینش توسط گروه دیگری از کارگرها، دریچهها گل گرفته میشوند و آنگاه آتش…، تا بسوزند و از خامی درآیند.
این بلایی است که سر خشت خام میآید. اما در برابر آنچه که بر سر آدمها و سازندگان این خشتها میآید، به نظر گُم و ناپیدا است. همهچیز حول آن سازه بیضی شکل میچرخد و در واقع میتوان گفت کانون اصلی آجرپزی همانجا است.
دورتر از این سازه، شاهد مسیرهایی به نام «میدان» هستیم که هر کدام چند صد مترمربع هستند. در هر کدام از آنها یک خانواده مشغول کار است. کمی دورتر از این میادین، خانههای مسکونی قرار دارند. اتاقکهای سه در چهار و تودرتو که در آنها نه خبری از آشپزخانه هست و نه هال و پذیرایی و اتاق خواب جداگانه. هر خانواده در یک یا دو اتاقک که معمولا کاهگلی هستند، سکونت دارند. خبری از سرویس بهداشتی مجزا و حمامهای معمولی هم نیست. دو یا سه سرویس بهداشتی مشترک بین ۱۰ تا ۲۰ خانوار و حتی بیشتر و سه تا چهار حمام مجزا برای تمام زنها و همان میزان حمام هم برای مردها در نظر گرفته شده است.
این شرایطی است که یک خانواده در آن زندگی میکند. اما شرایط کاری به نسبت ناگوارتر است. در آجرپزی یک سیکل منظم در جریان است؛ تبدیل خاک به گِل، گِل به خشت و حمل آن به داخل کوره یا همان سازه بیضی شکل و سپس آجر پخته شده آماده انتقال به بازار میشود. تمامی این مراحل با دستان کارگران شکل میگیرند. اما سختترین آن درست کردن خشت خام است که تمام اعضای خانواده درگیر آن هستند و در این بین شرایط برای زنان به مراتب سختتر است.
تقسیم کار در میدانهایی که قبلا به آنها اشاره کردیم، به این صورت است که معمولا پدر خانواده یا پسر بزرگتر به کار آماده کردن گِل میپردازد. مادر هم کار پختن غذا و گاهی جمع کردن خشت خام را برعهده دارد. سایر اعضای خانواده خشت را درست میکنند؛ یعنی اصلیترین کار. هر کدام از این افراد که به آنها «قالبزن» گفته میشود، بسته به توان خود، قالبهای چهار یا پنجتایی را به دست میگیرند و هر بار آن خاکی که تبدیل به گِل شده است را در درون قالبها میکوبند و با خطکش که آن را «تراش» یا «سرتراش» مینامند، صاف میکنند. این گِل حداقل یک روز زیر پلاستیک خوابیده است تا به اصطلاح «خوش» شود. بعد از پُر کردن قالب از گِل، آن را چند متر آنطرفتر روی زمین برمیگردانند تا گلی که شکل آجر به خود گرفته است، روی زمین بیفتد و خشک شود.
گِل اختصاص داده شده به هر آجر که به آن «چونه» میگویند، به دلیل رطوبت، بین سه تا چهار کیلو، یک قالب چهارتایی حدود ۱۵ کیلو و یک قالب پنج تایی بیشتر از این وزن دارد. آجرهای خشک شده هم بین یکونیم تا دو کیلوگرم وزن دارند. ولی این کار [پُر کردن قالب و حمل آن به ۱۰ تا ۲۰ متر دورتر] هر روز چندصد بار تکرار میشود؛ یعنی اگر کارگری روزی دو هزار عدد آجر بزند، باید ۴۰۰ تا ۵۰۰ دفعه این قالبها را پُر از گِل و سپس خالی کند که در این صورت وزنی نزدیک به شش تُن گِل را جابهجا میکند.
جالب توجه این که برخی افراد روزانه سه تا چهار هزار خشت خام تولید میکنند که در این صورت هم تعداد پُر و خالی کردن قالبها و هم وزن گِلی که تبدیل به خشت خام میکنند، بیشتر میشود.
این شرایط برای زنان به مراتب خستهکنندهتر و طاقتفرساتر است، به این دلیل که آنها مجبورند پا به پای مردان کار کنند. بسته به سخت یا سهلگیری پدر خانواده، این افراد باید ساعت چهار تا پنج صبح بیدار شوند و کار خود را تا ساعت هشت شب ادامه دهند. در این بین، سه وعده غذایی، صبحانه در ساعات هفت صبح، ناهار ساعت ۱۳ و عصرانه ساعت ۱۶ صرف میشود. کارگران برای هر وعده نیم الی یک ساعت وقت دارند و مابقی ساعات روز را باید پشت سر هم کار کرد؛ یعنی در روزهایی که دولت در تعیین ساعات اداری مانده، در آجرپزیها بیش از ۱۶ ساعت کار طاقتفرسا در جریان است.
بهتر آن است که پای صحبت خود این زنان بنشینیم. دختر ۱۸ سالهای که خستگی از صدایش پیدا است، به شهروندخبرنگار «ایرانوایر» میگوید: «سال گذشته نتوانستم در کنکور قبول شوم و امسال خودم را اینجا دیدم. از ساعت چهار صبح بیدار شدهام و بکوب کار میکنم و اگر زیاد زور بزنم، شاید سه هزار خشت تولید کنم. اینجا ایستادن و استراحت غیر از روز جمعه معنی ندارد. شرایط جسمی و تواناییات در نظر گرفته نمیشود بلکه به دلیل چشموهمچشمی و رقابتی که در میان خانوادهها وجود دارد، تنها چیزی که مهم است، این است که کدام خانواده، بسته به جمعیت آن، تا آخر سال آجر بیشتری تحویل میدهد.»
زنی که در طول عمرش بیش از ۱۵ تابستان را در آجرپزیها به همراه شوهر و بچههایش سپری کرده است نیز برای مخاطبان «ایرانوایر» توضیح میدهد: «مجبورم بدون فکر کردن به هیچچیز دیگری کار کنم، چون فکر و خیال اگر سراغت بیاید، اجازه کار کردن نمیدهد و اگر هم کار نکنی، از همقطارانت عقب میافتی. در طول روز فقط به این فکر میکنم که کِی شب فرا برسد و من مقداری استراحت کنم.»
این زن با نفس عمیقی که میکشد و حاکی از درد و رنج او است، به صحبتهای خود ادامه میدهد: «فقط امیدوارم پسرم این روزهای گرم تابستان هوای درس خواندن را از کلهاش نپراند تا در آینده مجبور به ادامه این کار نباشد.»
در آجرپزی، هر کودکی که پا به ۱۰ سالگی گذاشته باشد، قطعا گوشهای از کار را به او میسپارند. کار این کودکان مادامی که نتوانند قالب بزنند، جمع کردن خشت خام و به اصطلاح «فنر زنی» است؛ به این صورت که خشتهای خام را پس از یک روز تولید و خشک شدن، چپ و راست روی هم چیده و در ردیفهای ۱۰۰ تایی و ۱۰ طبقه روی هم میچیند.
کودکانی که کمتر از این سن و سال دارند نیز در همان میدانی که به خانواده خودشان اختصاص دارد و البته دور از محل قالبزنی است، میتوانند با یکدیگر بازی کنند، به شرطی که جلوی دست و پای کسانی را که خشت درست میکنند، نگیرند. اینجا خبری از شهربازی و تاب و سُرسُره نیست، همان میدان به منزله پارک است و خاک و گِل هم حکم اسباببازی دارند.
جوانی که سابقه کار در آجرپزی را دارد، میگوید: «تنها خوبی کار در آجرپزی این بود که تمام اعضای خانواده کنار هم بودیم و بیشتر از آن هرچه بود، سختی و ناکامی بود.»
او از تجربه خود میگوید: «هر ساله وقتی کار به پایان میرسید و به شهر خود باز میگشتیم، وضعیت ظاهرمان به دلیل قرار گرفتن زیاد در معرض آفتاب به گونهای بود که برای چند روز و تا وقتی که وضعیت پوستمان بهتر شود، از خانه بیرون نمیآمدیم. علاوه بر این، ما که مدرسهای بودیم، بایستی از این مدرسه به آن مدرسه سر میزدیم تا شاید کلاسی جای خالی داشته باشد و ما آنجا ثبتنام کنیم، چون معمولا چند روز از شروع مدرسه میگذشت و ما هنوز در آجرپزی بودیم. تمام اینها باعث میشدند که همکلاسیها و حتی هممحلهایها با چشم دیگری به ما نگاه کنند، حال آنکه ما گناهی جز اجبار به کار کردن در چنین جاهایی نداشتیم.»
در مقابل چنین رنجی که آجرپزی برای جمعی از شهروندان ایران دارد، دستمزد آنها که به ازای هر آجر برآورد و در آخر سال پرداخت میشود، بسیار ناچیز است. شاید به ازای هر آجر، تنها ۳۵۰ تومان در نظر گرفته میشود. اما این پول در آخر سال به اعضای خانواده داده نمیشود، مگر یک مبلغ جزیی، چرا که پدر خانواده چون شغلی ندارد، بخشی از آن را برای خرج پاییز و زمستان نگه میدارد و بخشی نیز به دستمایه برای یک کار اختصاص مییابد. سهم سایر اعضا شاید یک دست لباس در ابتدای پاییز یا خرج مدرسه و دانشگاهشان باشد.
واقعیت این است که تنها محرومیت و نبود شغل مناسب در شهر محل سکونت میتواند یک خانواده را مجبور به ۱۶ ساعت کار سخت در روز کند. هزاران کارگر محروم سالانه و خصوصا تابستانها زیر آفتاب سوزان در آجرپزیها با حداقل امکانات بهداشتی و ایمنی مشغول کار هستند. گاهی صاحبان آجرپزیها کمترین امکانات، از جمله مسکن و جای خواب مناسب، ابزار کار مناسب و حق بیمه را هم از آنها دریغ میکنند.
این در حالی است که در این آجرپزیها، کودکانی مشغول به کار هستند که هفت یا هشت سالهاند و جدای از آن که کودکیهایشان بر باد میرود، ممکن است با انواع خشونتهای دیگر مواجه شوند که زمینههای بسیاری از آسیبهای اجتماعی و فرهنگی را ایجاد میکنند.
ایران وایر
تارا اورامی