صدای آسانسور و زنگ در بیموقع وحشتزدهشان میکند، تنها ماندن در اتاق آنها را یاد انفرادی میاندازد، صدای بلند تمرکزشان را میگیرد و خاطرات روزهای بازجویی را توی ذهنشان ردیف میکند.
بسیاری از افرادی که تجربه بازداشت و زندان دارند، پس از آزادی نیز اثرات روانی زندان را تا مدتها با خود حمل میکنند.
«سارا» یکی از زنانی است که مهر سال گذشته بازداشت شد. او میگوید: «فرقی نمی کند چند روز بازداشت و یا کدام زندان بودهای، زندان قرچک، اوین، رجایی شهر، کرج، گیلان و هر زندان دیگری که بوده باشی، حتی برای یک روز، چیزهایی تا مدتها هرگز رهایت نمیکنند. خاطرهها، ترسها و غمهایی که تا مدتهای مدیدی که معلوم نیست یک سال است یا ده سال، همیشه با تو میمانند و بعضا سر بزنگاههایی گلوگیرت میشوند. بزنگاههایی که وقتی با هجوم ترسها، خاطرهها و غمهایی از جنس زندان روبهرو میشوی، دلت میخواهد یکی روبهرویت بنشیند و نه فقط به روایتهایت گوش دهد، بلکه دلت میخواهد حرفهایت را بفهمد و درک کند و امان از روزی که چنین کسی نباشد.»
او میگوید مراجعه او و تعدادی از همبندیهایش به روانشناس برای آنها کارساز نبوده است و در مواردی، وضعیت آنها را بدتر کرده است.
یک روانشناس ساکن تهران که نمیخواهد نامش عنوان شود، میگوید: «روانشناسان کمی هستند که میتوانند روی موضوع حساس و خاص زندان کار کنند. چراکه تجربه چنین مراجعینی را بهصورت گسترده از قبل نداشتهاند. ما تجربه تروماهای زیادی را داشتهایم و این تروماها روشهای درمانی دارند، اما حقیقت این است که این تجربه بسیار حساس است و بهدلیل تجربه کم روانشناسان، روانپزشکان و یا تراپیستها اغلب مراجعین این حوزه، تجربههای موفقی در ایران ندارند.»
سارا که خودش در جریان اعتراضات سراسری مدتی را در بازداشت گذرانده، با چند تن از زنانی که پس از آزادی از زندان با ضربات متعدد روحی دستوپنجه نرم میکنند، گفتوگو کرده است.
نازنین: موتوریها تعقیبم میکنند؟
«نازنین» زنگ میزند و هقهق گریهاش نمیگذارد حتی صدایش را بشنوم. خودم را بهسرعت به خانهشان میرسانم. پردههای خانه را بهصورت عجیبی کشیده و از گوشه پرده بیرون را نگاه میکند.
نازنین نزدیک به دو ماه در بازداشتگاه بند دو الف زندانی بوده است. بازداشتگاهی که انفرادیهایش کمنور و سلولهای چند نفرهاش بسیار کوچک بودهاند. آنطور که تعریف میکرد، یک موتوری که پلاکش را پوشانده ردش را تا خانه زده و ساعت ۱۲ شب با هجوم نیروهای امنیتی به منزلش، بازداشت شده است و حالا دوباره احساس میکند که یک موتوری دنبالش کرده و میخواهند بازداشتش کنند. او می گوید: «همیشه احساس میکنم یک نفر تعقیبم میکند. خیلی وقتها بدون اینکه لازم باشد، مسیرم را عوض میکنم که مثلا ردم را نزنند. بهنظرم تمام موتوریها ماموران اطلاعاتی هستند که دارند همه ما را تعقیب میکنند.»
سحر: با صدای زنگ در، تپش قلب میگیرم
آن روز ساعت ۴ صبح بود که به خانهاش هجوم آوردند و برخلاف همیشه، او بیدار نشسته بود و اخبار را رصد میکرد. بدون اینکه زنگ آیفن تصویریاش را بزنند، در واحد را زدند. از چشمی نگاه کرد، ولی، انگار انگشتشان روی چشمی بود و چیزی دیده نمیشد. همسرش را صدا کرد و در خانه باز شد. در که باز شد، ده نفر همزمان وارد خانه شدند و به او حمله عصبی دست داد. «سحر» از آن روز، از صدای در خانه دلشوره میگیرد و میترسد. بیهوا پشت در پنهان میشود و گوشیاش را در یخچال قایم میکند. سحر میگوید: «دلم میخواهد در زدن و صدای در را از زندگیام حذف کنم، با صدای در تپش قلب میگیرم و بارها این موضوع را با روانپزشکم در میان گذاشتم، اما او دز داروهایم را زیاد کرده است. ولی درد من دارو نیست. دلم میخواهد این موضوع را حل کنم.»
مریم: بازجو از خواب بیدارم میکند
«مریم» اما روایت عجیبی دارد. وقتی چشمهایش را باز میکند، مردی بالای سرش ایستاده و میگوید «خانم پاشو بریم.» مریم را از توی تختش کشان کشان میبرند و در آخرین بازجوییاش، بازجو میگوید:«امروز وثیقه میشوی، ولی بترس از روزی که دوباره چشمهایت را باز کنی و من را بالای سر تختت ببینی.»
مریم از آن روز هنوز در اتاق خوابش نخوابیده و با اختلال خواب روبهرو شده است. خواب سنگیناش، جایش را به خوابی سبک داده که با کوچکترین صدایی از خواب می پرد. تراپیست او گفته که باید درباره آن روزها بیشتر حرف بزند، ولی مریم میگوید که دفعه اول که بخشی از ماجرای بازداشتش را گفته، تراپیستاش بغض و با او همدردی کرده و گفته که تو برای همه ما افتخاری، ولی این جملاتی نبود که برای مریم کارساز باشد و هنوز میگوید: «من همان مایه افتخاری هستم که از اینکه آدمها مرا از خواب بیدار کنند، میترسم. من همان مایه افتخاری هستم که از خوابیدن و بیدار شدن، میترسم. احساس میکنم هیچکس حرفم را نمی فهمد، حتی آقای بابایی که قبل از این ماجراها تراپیستم بود.»
سعیده: خواب میبینم در هواخوری قرچکام
«سعیده» هم میگوید که خواب خوبی ندارد. او میگوید که روزهای زیادی را در حیاط هواخوری قرچک در خواب راه میرود، با بچهها حرف میزند و سیگار میکشد. او یک ماه را در زندان اوین و یک ماه را در زندان قرچک زندانی بوده است. به قول خودش هنوز نتوانسته غمهایش را درستوحسابی بیرون بریزد. گاهی از آن روزها برای همسرش تعریف میکند و همسرش غمگین میشود و از او میخواهد که آن روزها را فراموش کند و حالا او مانده با باری از غم که شاید گاهی با دیدن همسلولیهایش و گپی چند دقیقهای و مرور خاطرات، کمی سبک شود.
فهیمه: میخواهم به خودم حق بدهم
مدام تکرار میکند: «جواب بده. جواب بده»، و بدون اینکه چند دقیقهای مکث کند، مدام شماره تلفن فهیمه را میگیرد. فهیمه گوشی را برمیدارد و رضا فریادزنان توضیح میخواهد که چرا تلفنش را برنداشته است؟ رضا میگوید که فهیمه همیشه تلفنش را جواب میداد، تا ۲۵ آبان که یکهو تلفنش را جواب نداد و او و مادرش برای پیدا کردنش، آواره خیابانها شدند. فهیمه همان روز بازداشت شد، حالا رضا از اینکه حتی چند دقیقه تلفنش جواب داده نشود و یا پیامش بیپاسخ بماند، نگران است. فهیمه میگوید: «بار غم آن روزها و ترسهای خودم به کنار، هندل کردن خانوادهام باری مضاعف روی دوشم شده است. به آنها حق میدهم، ولی نمیتوانم به خودم هم حق ندهم. اگر یک ساعت بدون پاسخ بمانند، آنها زمین و زمان را بههم میدوزند و من از این ماجرا خستهام.»
صدای آسانسور، اتاق تاریک و….
صدای آسانسور بیموقع برای خیلیها دلهرهآور است، اتاق تاریک باعث نفس تنگیشان میشود، تنها ماندن در اتاق آنها را یاد انفرادی میاندازد، صدای بلند باعث میشود تمرکزشان را از دست بدهند و اینها، بخش کوچکی از اتفاقاتی است که خیلیها در دوران بازداشت و یا قبل از بازداشت تجربه کردهاند و حالا برایشان ترومایی عمیق شده است. ترومایی که به قول همان آقای دکتر، نبود روانشناس، روانپزشک و تراپیست متخصص روی بحث زندان، باعث شده درون خیلی از بازداشتیها باقی مانده باشد و هر روز در حال دستوپنجه نرم کردن با آنها باشند.
«زهرا» که خود دستی در روانشناسی دارد، می گوید: «من دانشجو این رشته هستم و خیلی از دوستان خودم هم بازداشت شدند و شاهد تروماها و حالات آنها بعد از آزادیشان بودم و به یکی از اساتید هم پیشنهاد کردم که شاید بد نباشد گروهی تشکیل دهیم و حرفهای این بازداشتیها را بشنویم و مستند کنیم، تا بتوانیم برای آنها کاری کنیم، هم اینکه برای خود ما هم خوب است که بدانیم با این کیسها باید چطور برخورد کنیم.»
بااینحال، هنوز پیشنهاد زهرا به عینیت نرسیده است. در جریان اعتراضات سراسری بیش از ۲۰ هزار نفر بازداشت شدند. آنها حالا کجا هستند؟ آیا ضربات روحی ناشی از زندان را درمان کردهاند یا که با تروماهای مختلف در شهرها، بیپناه رها شدهاند؟
ایرانوایر
سارا رسولی، شهروند خبرنگار