چادر اجباری: تجربه یک خواهر!فیروز نجومی
می گفت مادر بد جوری مریض بود. بیست روزی بود که سرما خورده بود. نفسش بزور با لا میآمد. هر قدمی که بر میداشت نزدیک بود که قلبش از سینه اش به بیرون بپرد. بدروازه بیمارستان که رسیدیم برای مادر پیر تقاضای ویل چیر کردیم. گفتند که ندارند. زیر بغل مادر را گرفتم کشان کشان… ادامه مطلب »