زینب سلیمانی با تهدید خانوادههای سربازان آمریکایی نفرتپراکنی عریانی را ابراز کرد
کشتار خونین آبانماه با چنان سرعتی از دید رسانهها ناپدید شد، که حتی تصور آن یک ماه پیش غیرقابل پیشبینی بود. اتاقهای فکر حکومت حتی قبل از ترور قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، درفرودگاه عراق، درصدد انحراف افکار عمومی از این واقعه خونین بودند. نشان آن، موشک پراکنیهایی است که در عراق از جانب نیروهای نیابتی ایران صورت میگرفت. همان واقعهای که منجربه کشته شدن یک پیمانکار آمریکایی و حوادث پس از آن شد. اما حکومت شوک ترور را انتظار نداشت و به نوعی غافلگیر شد. در این نوشته به چگونگی رفتار حکومتهای دیکتاتوری – از جمله جمهوری اسلامی میپردازیم که چگونه با اتکا به رسانه، جنگ روانی، بحرانسازی در سیاست خارجی و دردست گرفتن فضاهای عمومی تلاش دارد بحران داخلی به فراموشی سپرده شود و با تکیه بر احساسات اسلامی – ناسیونالیستی افکار عمومی را از خیزش آبان خونین منحرف کند.
قدرت رسانهها در خدمت قدرت
امروز رسانهها حرف اول را میزنند، نه تنها رسانههای مسلط، بلکه شبکههای اجتماعی نیز خود موج ایجاد میکنند. اگر تا دیروز خبر کشتن و بعد بازداشت همه اعضای خانواده پویا بختیاری و دستگیری هفت هزار نفر درخیابانهای ایران در صدر رسانهها بود، امروز کسی حتی از کشتار ۴۰۰ تا ۱۵۰۰ نفرمعترض سخنی به میان نمیآورد. رسانهها این قدرت را دارند که با بمباران اطلاعاتی ۲۴ ساعته درباره سوگواری و شخصیت قاسم سلیمانی، حافظه کوتاهمدت بخش بزرگی از ایرانیان را دچار اختلال کنند. به ویژه صدا و سیما به عنوان «رسانه ملی» از یک سو بر طبل سوگواری ابرقهرمان و از سوی دیگر بر طبل جنگ میکوبد. فضای دیگری برای تفکر و چرایی نمیماند، به ویژه برای افرادی که برای مدت کوتاهی غم نان را نیز به فراموشی سپردهاند.
جنگ روانی – خطر جنگ
زمانی که حکومتی دچار فساد و فلاکت اقتصادی میشود و قادر به رفع نیازهای ابتدایی مردم – از جمله نان، کار، رفاه و امنیت نیست، با موجی از نارضایتی و خشم روبرو میگردد. اینها همه مولفههای بحران و رفتن در سراشیبی سقوط است. همان موجی که ما در آبانماه امسال از سوی معترضینی که هیچ چیز برای از دست دادن نداشتند و در مقابل گلوله ایستادند، روبرو بودیم. در چنین شرایطی ژوزف گوبلز، وزیر تبلیغات حکومت نازی، فرار از بحران را اینگونه تئوریزه میکند: «در چنین موقعیتی حکومت باید اذهان عمومی را به سوی یک موضوع فرعی – اما بزرگ، منحرف کند. باید وارد یک جنگ شود، دشمن بتراشد، حتی اگر دشمن خارجی یا داخلی نبود دشمن خیالی بتراشد. مرتب از توطئه دشمنان بگوید، باید دائم درگیر بود، درگیر تبلیغات علیه همسایگان، علیه کشورهای قدرتمند، علیه سازمانهای جهانی؛ باید بحران ساخت.» رمز موفقیت و ماندگاری حکومتهای ضعیف، ماندن در موقعیت جنگی و بحران است.
در چنین شرایطی مردم مشکلات مالی، معیشتی و شغلی خود را فراموش میکنند و با حکومت همدل میشوند. این بهترین فرصت برای سرکوب منتقدین است. کشور که آرام شود، مردم طلبکار حکومت میگردند. در ایران ما نیز از یک سو ترامپ رییس جمهور آمریکا که خود با مشکلات عدیده انتخاباتی در دور دوم و استیضاح کنونی روبروست، هر روز با توییتهای تحریککننده بمباران مناطق فرهنگی (که اساسا فقط گزافه گویی است، درغیر اینصورت نشانی میداد) بر طبل جنگ روانی میکوبد. ازسوی دیگر خود حکومت با بهره بردن از موقعیت فراهمشده ترور سلیمانی، کشور را در حالت بحران -نه جنگ، نه صلح، نگه میدارد، به امید اینکه چند صباحی با این ماشین تبلیغاتی فرودستان حاشیه نشین را همراه خود ساخته و حافظه تاریخی آبان خونین را کمرنگ کند. به خاطر داشته باشیم که حکومت ایران نه از نظر نظامی آنقدر قوی است که وارد یک جنگ کلاسیک شود و نه اکثریت ایرانیان را پشت سر خود دارد. امروز با دهه ۶۰، که پایههای حکومت بسیار لرزان داشت، تفاوتهای اساسی دارد.
جنگ قدرت
واقعیت آن است که قاسم سلیمانی مرد شماره دو جمهوری اسلامی پس از خامنه ای بود؛ هم به خاطر بزرگنماییهایی که رسانهها – از جمله سینماگران، از او میکردند وهم به خاطر نقشی که در جنگ ۸ ساله میان ایران و عراق داشت. به اضافه نقشی که در سرکوب مردم سوریه، پاسداشت بشار اسد بر سریر قدرت، سرکوب تظاهرات عراق و به خون کشیدن خیزش آبان ۹۸ ایفا کرد. بنابراین به نوعی از او قهرمان درست کردند که بتوانند بهرهبرداری لازم را در زمان لازم انجام دهند. او از یک سو مرد قابل اتکای قدرت و از سویی شخصیتی منفور برای بخشی از مردم منطقه بود. بی جهت نیست که تصاویر او را در تظاهرات عراق به آتش کشیدند و یا کردهای عراق اساسا برای به رای گذاشتن ترک نیروهای آمریکایی از عراق درمجلس حضور نداشتند.
سوگواری در فضای بازپس گرفته
در حالی که نه تنها خانوادههای کشتار آبان اجازه سوگواری ندارند، بلکه به خاطر اصرار بر عزاداری عزیزانشان دستگیر میشوند، (از جمله کل خانواده پویا بختیاری) ما شاهد عزاداری چند صدهزار نفره در شهرهای گوناگون ایران برای قاسم سلیمانی هستیم. چرا ایرانیان، حتی آنانی که نسبت به حکومت بیتفاوت و یا منتقد هم بودند، در این نمایش آیینگونه شرکت کردند. اول آنکه رسانهها با نمایش جسد قطعه قطعه شده، نوعی مظلومیت برای او ایجاد کردند. دوم آنکه هرچند حکومت با ایجاد بحران خارجی قبل از ترور در صدد انحراف افکار عمومی بود، ازشوک ترور او بهترین استفاده ممکن را کرد؛ تحریک احساسات اسلامی – ناسیونالیستی. آنان که از زاویه اسلامی مینگرند با نگاه خدمات او درسپاه در این سوگواری شرکت جستند و آنها که ترامپ را به عنوان خطر حمله به تمامیت ارضی میدیدند، از زاویه ناسیونالیستی در این نمایش شرکت کردند. فراموش نکنیم، خیابان به عنوان فضای عمومی - که دیروز در تسخیر درگیری خون و آتش بین حکومت و معترضین بود، این بار در فضای پس گرفتهشده از سوی حکمرانان که با ایدههای مختلف آمده بودند، به سر میبرد.
انتخاب زینت سلیمانی هم پوشش تبلیغاتی مناسبی برای هسته سخت قدرت بود. سخنرانی او که در پایان خانوادههای سربازان آمریکایی را تهدید میکرد، نشان از نفرتافکنی بدون تفکر داشت. سربازانی که به جبهههای جنگ برای آمریکا میروند، همان اندازه از حکمرانان رنج میبرند که سربازان ایرانی. اغلب آنها از خانوادههای فقیر هستند که به خاطر حداقل معیشت و سپس شاید تحصیل رایگان در کالج به ارتش میروند. اینجاست که منافع این سربازان فقیر این دو سرزمین بدون آنکه خود بدانند به هم گره میخورد.
آیا بحران آفرینی و سوگواری پایان ماجراست؟
فراموش نکنیم ۱۱ دیماه ۹۸، نامهای از سوی ۵۰ نفر از فعالان اصولگرا به خامنهای منتشر شد که به او درباره بریدن و جدا شدن مردم از نظام دینی در ایران هشدار داد. آنان اشاره کردند، «اگر اصلاحات بنیادین و ساختاری انجام نشود، اضمحلال نظام قطعی است.» این شرایط تغییر نکرده بلکه عقب افتاده است و شکی نیست که به تعویق انداختن، به پاک کردن بحران نمیانجامد. حکومت شاید بتواند یک هفته یا یک ماه فضا را پرتنش نگهدارد، اما بحران فقر، گرانی، بیکاری، فساد و حافظه تاریخی کشتار خیزش ۹۸ قابل پاک کردن نیست، به این دلیل ساده که اینها شرایط عینیای هستند که ایرانیان روزانه با آن سرو کار دارند. این آتش زیر خاکستر با یک بهانه دیگر شعله ور میشود.
ایندیپندنت فارسی: