زمانیکه سخن از «بخشش اما فراموش نکردن» – که میراث ماندگار نلسون ماندلا و دزموند توتو در عرصهی دادخواهی است – به میان میآید، نقدهایی از برخی کنشگران و همچنین بازماندگان و آسیبدیدگان از خشونت، کشتار و ستم دستگاه حاکم بر ایران، به این کلام وارد میشود که بهطور قطع و با توجه به شدت آسیبی که متوجه آنها شده است، جای تامل دارد. بهواقع باید گفت که رویکرد انتقادی بهتمامی متوجه خواست «بخشش» است، نه خواست «فراموش نکردن» که اساس هر دادخواهی بر آن استوار است. با این حال، بد نیست که به دلایل ماندلا برای طرح خواست «بخشش»، دقیقتر شویم:
«بهترین راه جبران رنج قربانیان و گروههای اجتماعی و قدردانی از تلاشهایشان، تبدیل شدنمان به جامعهای است که به حقوق بشری که برای آن مبارزه کرده است، تحققی عینی ببخشد. باید ببخشیم اما فراموش نکنیم. رهبران ما باید از تمام احزاب و اقشار مختلف جامعه انتخاب شوند تا ملتی بسازیم که بنیانش بر امید و آیندهای استوار باشد که کنار هم خلق میکنیم.» (از مقالهی «باید ببخشیم اما فراموش نکنیم»، نلسون ماندلا، مجلهی سیویلیزیشن، ژوئیهی ۱۹۹۹).
ماندلا در کنار «فراموش نکردن» بر «بخشش» نیز تاکید میکند چرا که در غیر این صورت، تبعیض و بیعدالتی – هرچند شاید از جنس دیگر – همچنان در تار و پود ملتی که باید با بنیانهایی نو برساخته شود، باقی خواهد ماند. زمانی میتوان گفت که دادخواهی ملی به نتیجهی مطلوب دست پیدا کرده است که تبعیضها و بیعدالتیها به تمامی از بافت جامعه و ساختار حکومتش رخت بربسته باشد، نه اینکه به شکلی دیگر بازتولید شود.
هماکنون در روزهایی به سر میبریم که خاطرهی کشته شدن هاله سحابی و هدی صابر را برایمان زنده میکند؛ دو فعال ملی مذهبی که بسیار مظلومانه درگذشتند: هاله سحابی که برای شرکت در مراسم تشییع پیکر پدرش، عزتالله سحابی، از زندان به مرخصی آمده بود، با حملهی ماموران امنیتی به آن مراسم بر زمین میافتد و کشته میشود و یک روز بعد، هدی صابر در زندان، در اعتراض به کشته شدن او اعتصاب غذای خود را آغاز میکند و نُه روز بعد جان میسپارد. این سالگردها میتواند بهانهای باشد تا بیشتر به لزوم دادخواهی ملی و شیوهای از آن که به نظر اثربخشتر میآید بپردازیم. ابتدا باید دید که چگونه میتوان دادخواهی خانوادههای قربانیان و آسیبدیدگان را به دادخواهی عمومی تبدیل کرد؟
پرستو فروهر، نویسنده، هنرمند و فعال مدنی که والدینش داریوش و پروانه فروهر روز اول آذرماه ۱۳۷۷ در جریان قتلهای زنجیرهای سلاخی شدند، در گفتوگویی با محمد حیدری، از دادخواهی به عنوان «روندی برای آگاهیبخشی و نه انتقامگیری» یاد میکند و برای توضیح «انتقامگیری کور»، از «فرآیند دادخواهی در برابر ستمهای حکومت سلطنتی» در ابتدای انقلاب مثال میزند: «به نظر من آنجا نقطهی عطفیست که مسیر دادخواهی مسدود شد و اراده و خواست دادخواهی، که در جامعه وجود داشت، منحرف شد و از بین رفت.»
او خود بیش از دو دهه است که در مسیر دادخواهیاش اصل استقامت را رعایت کرده است. استقامت او نه تنها در پیگیری خواست افشای حقایق و باز شدن پروندهای که از نظر دستگاه قضایی جمهوری اسلامی مختومه است، بلکه در سفر هر سالهاش به ایران در سالروز قتل پدر و مادرش و چاپ آگهی دعوت از مردم برای حضور در مراسم سالگرد، برپایی نمایشگاههای متعدد با موضوع قتلهای زنجیرهای و نوشتن کتابهایی دربارهی زندگی و سرنوشت والدینش تجلی پیدا میکند. و این همان استقامت در «آگاهیبخشی» است که آن را مقابل «انتقامگیری» قرار داده بود. نتیجه این شد که سال به سال، در سالگرد قتل فروهرها، مردم بیشتری برای گرامیداشت یادشان، چه درون و چه حوالی منزل آنها گرد هم میآیند؛ مردمی که بیتردید بر خطر دستگیر شدن و دیگر دردسرهایی که ممکن است با این گرد هم آمدن برایشان پیش بیاید آگاهند و با این حال، جمعشان هر سال بزرگ و بزرگتر میشود تا دادخواهی جمعیشان خاری ماندگار باشد در چشم ستمگران.
با این مقدمهی بلند، به سراغ کتاب «بخوان به نام ایران» میرویم که چاپ شدنش برای سومین بار، بهانهی نوشتن این متن قرار گرفته است.
کتاب با روایت جزئیات زندگی و مبارزهی فروهرها برای آزادی، عدالت و برابری، داغشان را برای جامعهای تازه نگه میدارد که خود بیش از یک قرن یعنی از زمان جنبش مشروطه تا به امروز، مطالبهی آزادی، عدالت و برابری را نسل به نسل، به همراه داشته و داغدار برآورده نشدنش بوده است.
نویسندهی «بخوان به نام ایران» به این طریق، به خواننده تلنگر میزند که داغ فروهرها و دیگر کشته شدگان تمام این سالها، نه صرفا داغ تعدادی خانواده، که داغی ملی است و شایسته است که یک ملت به دادخواهی آن برخیزد.
مبارزهی سیاسی فروهرها به دوران دیکتاتوری محمدرضا پهلوی ختم نشد و از آنجا که معتقد بودند که در جمهوری اسلامی، «جدول ارزشهای انقلاب» یعنی همان خواستهای تاریخی چندین نسل از ایرانیان، در هم شکسته است، این مبارزه بعد از انقلاب نیز ادامه پیدا کرد و بهخصوص در سالهای هفتاد شمسی که دههی به قتل رسیدنشان است، به اوج خود رسید. پرستو فروهر در فصل آخر کتابش بهطور روشن به این موضوع اشاره میکند: «دههی هفتاد، همراه با سیر رو به رشد تلاشها و تند شدن مخالفتهای سیاسی پدر و مادرم بود. فعالان حزبی و بویژه پدرم با گسترش تماسهای خویش با دیگر گروهها و شخصیتهای مخالف در جهت دستیابی به راهکارهای مشترک سیاسی تلاش میکردند.» ( فروهر، ۲۰۱۹،ص ۳۱۹)
مبارزهی آنها در دههی هفتاد ابعاد مختلفی پیدا میکند: از «تحریم انتخابات» و «وظیفهی ملی» دانستن آن (در اطلاعیهی حزب ملت ایران) گرفته تا «نقد ساختارهای بازدارندهی حاکمیت مردم در جمهوری اسلامی» و انتشار اعلامیهای با امضای دبیرخانهی حزب ملت ایران و با عنوان «در راستای لغو کیفر اعدام» در روز نوزدهم آذرماه سال ۱۳۷۶، که پرستو فروهر از آن به نشانهی «جسارت و درایت سیاسی آنان در این برههی زمانی» یاد میکند. ( فروهر، ۲۰۱۹،ص ۳۸۶)
در همین دوران است که «بسترسازی دربارهی لزوم اعمال خشونت در برابر معترضان از سوی شخصیتهای وابسته به جناح بنیادگرا» اوج میگیرد و رحیم صفوی، فرماندهی سپاه پاسداران در یک «سخنرانی شدیداللحن» با تهدید به «زدن گردن و بریدن زبان»، شعار «مرگ بر استبداد» را «تهدیدی برای امنیت ملی» میخواند. ( فروهر، ۲۰۱۹،ص۳۹۱)
برای اینکه درک روشنتری از دلایل مبارزهی سیاسی فروهرها و آرمانهایشان پیدا کنیم، باید بازگردیم به فصل آغازین کتاب «بخوان به نام ایران» که نویسنده در آن، خاطرات دوران کودکیاش از پدر و مادرش را روایت میکند؛ خاطراتی که در عین حال، از همان سطر نخست با دکتر محمد مصدق و روز درگذشت او پیوند میخورد؛ تا بهیادمان بیاورد که زندگی، رنج و آرمان فروهرها تا چه میزان، زندگی، رنج و آرمانی مصدقی بوده است: «پدرم میگفت: «مصدق یک خاطرهی بی مرز است برای ملتی که همیشه بخش بزرگی از نیروی در هم کوبنده و سازندهی خویش را از خاطرههای عاطفی و تاریخی کسب میکند. (به نقل از گفتار داریوش فروهر در ۲۹ اردیبهشتماه ۱۳۵۷)» ( فروهر، ۲۰۱۹،ص۵)
تاثیر مصدق و راهش بر تداوم یافتن فعالیت سیاسی فروهرها قابل چشمپوشی نیست؛ چنانکه «گرامیداشت زادروز مصدق در سال ۱۳۵۵» که به همت داریوش و پروانه فروهر و جمع کوچکی از دوستان آنها در احمدآباد برگزار میشود نیز به گواهی پرستو فروهر، برای آن جمع کوچک «آغاز زمینهچینیشان برای حضور سیاسی مجدد» است. (فروهر، ۲۰۱۹،صفحات ۶۰ و ۶۱)
در عین حال، ذکر این نکته نیز مهم است که آن دو از رنجهایی که در تمام سالهای مبارزاتشان به آنها تحمیل شد – از رنج زندان گرفته تا تهدید خودشان و اعضای خانوادهشان و در مجموع، برخوردار نبودنشان از یک زندگی امن به عنوان حقی ابتدایی و انسانی – کمتر کلامی به میان میآوردند و تمامقد علیه تحمیل رنج به عموم مردم برخاسته بودند و تنها از آن میگفتند. این ایثارگری و شخصی نکردن مقولهی رنج شاید بتواند الهامبخش فعالان و مبارزان سیاسی امروز باشد تا آرمانی والاتر که همان منفعت جمعی است، محقق شود:«پدرم به ندرت از آنچه در زندان جمهوری اسلامی بر او گذشت حرفی زد. در طول سالهای بعد به گفتن یک جملهی کوتاه اکتفا میکرد که تحمل چهارده سال زندان زمان شاه برایش سادهتر از آن چند ماه زندان جمهوری اسلامی بوده است. تنها یک بار از ملاقاتهای شبانهی دادستان انقلاب و رئیس زندان اوین گفت.» ( فروهر، ۲۰۱۹،ص ۲۶۱)
پرستو فروهر، خود نیز این شیوهی والدینش را سرلوحه قرار داده است؛ چنانکه وقتی از دادخواهی سخن میگوید، تنها به رنج خود که رنج بسیار سترگی نیز هست، نظر ندارد؛ بلکه به راهی برای از میان برداشتن یک رنج جمعی میاندیشد: «انگیزهی ما در پیگیری به هیچ وجه انتقام از عوامل آن قتلها نیست… نیت و هدف ما خونخواهی نیست، مسئله باید اینگونه هدایت شود که با افشاگریها و در واقع، دادخواهی، پالایشی از خشونت صورت بگیرد تا کسی بهخاطر عقیدهای متفاوت و دگراندیشی مثل پدر و مادر عزیز من سرنوشتی آنگونه نداشته باشد.»
هانا آرنت در گزارش تحلیلیاش از محاکمهی آدولف آیشمن که آن را تحت عنوان «آیشمن در اورشلیم» برای مجلهی نیویورکر نوشت، تمام توجه خود را به پاسخ آیشمن به این سوال معطوف داشته است: «آیا به تو ثابت شده بود که یهودیان باید ریشهکن شوند که دست به چنین جنایتی زدی؟»
آیشمن پاسخ میدهد: «من یهودیان را ریشهکن نکردم، فقط دستورات مافوقم را اطاعت میکردم.»
آرنت آنجا که از آیشمن به عنوان مظهر «پیشِ پا افتادگیِ شَر» یاد میکند، در واقع دارد به ساختارهای یک سیستم ستمگر و در عین حال، بوروکراتیک و سلسله مراتبی، که در آن فرد عملا از اندیشیدن به کاری که دارد انجام میدهد بازداشته میشود، نقد وارد میکند، نه اینکه بخواهد فاجعهای انسانی چون هولوکاست را از شَر، به چیز دیگری تقلیل دهد. نگاه پرستو فروهر به مسئلهی شر نیز از همین جنس است.
بد نیست اگر بدانیم که او این نگاه را از چه کسی الگو گرفته است. کتاب با متن یکی از دستنوشتههای پروانه فروهر که برای سخنرانیاش در سالروز اعدام دکتر فاطمی آماده کرده بود، به پایان میرسد. این مراسم در روز ۱۹ آبانماه ۱۳۷۷ (یعنی دوازده روز پیش از به قتل رسیدن خود فروهرها) برگزار میشود.
و تعبیر پرستو فروهر از آن دستنوشته، حکایت از یک تاریخ رنج دارد: «انگار او [پروانه فروهر] در تصویر مرگ دکتر فاطمی، مرگ خویش و همسرش را بازگویی میکند.» (فروهر، ۲۰۱۹،ص ۳۹۵)
متن دستنوشتهی پروانه فروهر این است:
«آنگاه که انسانی به بهای زندگی خویش حقیقت زمان را واقعیت بخشد، دیگر مرگ سرچشمهی عدم نیست. جویباریست که در دیگران جریان مییابد. انسانی از این دست بستر سیلاب مرگ و زندگیست و دیگر بازی چرخ را آسان بر او دست نیست. مرگ او را جهان برنمیتابد و رهایی کشندهی او از نفرت و بدنامی محال است. آنکه چنین انسانی را بکشد، دیو مرگ را چون جرثومهای گسلنده و پاشنده در خود پناه داده است. غروب این خورشید تکوین آفتاب دیگریست که تباه کنندهی تاریکی خواهد شد.»
نمیشود از مباحث کتاب گفت و از قلم شیوای پرستو فروهر و ساختار ادبی روایتگریاش سخن به میان نیاورد؛ قلمی که باعث شده این کتاب که ۳۹۵ صفحه حجم آن است، آنقدر جذبمان کند که بیشتر احساس کنیم با یک اثر خلاقانهی ادبی روبهرو هستیم تا صرفا سیاسی. این ویژگی باعث میشود که کتاب «بخوان به نام ایران» مخاطبی گستردهتر از مخاطبان سیاسی یا علاقمند به حوزهی سیاست یا حتی فقط مردمانِ یک برهه از تاریخ، پیدا کند. و این خاصیت ادبیات است. پس شاید پربیراه نباشد اگر بگوییم پرستو فروهر با خلق چنین اثری، دادخواهی خود را به یک دادخواهی ماندگار تبدیل کرده است.
* انتشارات فروغ، آلمان. چاپ نخست: سال ۲۰۱۲، چاپ سوم: سال ۲۰۱۹.
زیتون-سپیده جدیری: