نورپاشی به میدان آزادی نمادی از چرخش رژیم:
این روزها در تقارن با دهه موسوم به فجر، «میدان آزادی» با ترکیبی از دوپرچم رژیم ایران و دولت چین آذین بندی شد که موجب برانگیختن حساسیت عمومی گشت تا جائی که دست اندکاران رژیم تلاش کرده اند که این آذین بندی میدان آزادی را با تقارن زمانی دو مناسبت در دوکشور امری تصادفی و طبیعی جلوه دهند.آن ها رسانه ها و شبکه های اجتماعی را متهم به سوء استفاده از آن کردند. ولی این ادعای رژیم هم مثل بسیاری از ادعاهای دیگرش در برابرجامعه ای که خود فارغ از بوق های تبلیغاتی رژیم رأسا منویات و رفتارهای رژیم را تعبیر و تفسیر می کند و معنا می بخشد، و چه بسا متن موردنظر رژیم را به حاشیه و حاشیه را به متن تبدیل می کند رنگ باخت. بهرحال «این تقارن تصادفی» ناقض ادعای همیشگی نظام در استقلال خواهی و شعارنه شرقی نه غربی و اجتناب از ورود به بلوک های بندی اقتصادی و امنیتی و نظامی قدرت های بزرگ تلقی و بسان رونمائی نمادین از یک چرخش بزرگ راهبردی در اذهان عمومی ثبت و حک شد. چنان که حتی برخی رسانه های داخلی هم با تیتر میدان آزادی در «حصارچین» از آن یادکردند!.
بنا به دلایل دیرینه و تاریخی مردم ایران نسبت به یوغ قدرت های بزرگ حساسند. از همین رو تمکین و نزدیکی غیرمتعارف دولتمداران به قدرت های بزرگ و از جمله ورود به بلوک بندی های امنیتی و نظامی و سیاسی و اقتصادی را زیرذره بین خود گرفته و و مورد انتقادخود قرارمی دهند. بزعم آن ها رژیم بیش از آن که بفکرتقویت اقتصای و رفاه عمومی باشد بفکر تقویت خوداست. بر این زمینه رویکردراهبردی حاکمیت نسبت به دولت های روسیه و چین نه فقط با مخالفت گسترده افکارعمومی که حتی با مخالفت بخش بزرگی از حامیان و جریان های سیاسی وابسته به خودژیم هم مواجه شده است. رویکردحاکمیت آشکارا بیانگرعدول نظام از یکی از شعارهای هویتی اش یعنی نه شرقی و نه غربی است که رأسا توسط بنیان گذارنظام یعنی خمینی طراحی و به عنوان اصول و خط راهنمای نظام وارد قانون اساسی هم شده است. چنین رویکرد و شعارنفی گرایانه در اصل واکنشی بوده است به یکی از شعارهای پایه ای انقلاب مردم ایران یعنی شعاراستقلال با هدف مصادره و مسخ آن. از همین رو این پوست اندازی و چرخش مشهود چنان مسأله برانگیزشده است که موجب تلاش مذبوحانه ای در توجیه آن توسط دست اندرکاران حاکمیت از جمله رئیسی و وزیرامورخارجه و یا توسط رسانه های جیره خوار شده است.
توجیهاتی از این دست که گویا نه شرقی و نه غربی متعلق به دوره جنگ سرد بوده و کهنه شده و یا هیچگاه به معنی فقدان رابطه با دیگران نبوده و نیست و یا حتی از زبان وزیرامورخارجه و یا شخص رئیسی به عنوان ایجادتوازن در روابط خارجی توجیه می شود. اما برای عموم روشن است که گرایش پایدار سیاست خارجی حاکمیت هیچگاه ربطی به مناسبات متعارف و متوازن با دیگر کشورها و دولت ها نداشته است و بدون وقفه دوگانه سازی سیستماتیک «دشمن و نظام» بخش لاینفکی از کل حیات حکومت اسلامی را تشکیل داده و خواهد بود. رویکردی که از خصایص وجودی رژیم بحران زی و ابزاری برای بقاء و هویت بخشیدن به خود محسوب می شود. برای آن ها که قدرت همسازی با جهان امروز و غوطه ور در آن را ندارند اصل بقاء بدون برساخت «دگری دشمن» ناممکن می شود. در حقیقت رویکردغش کردن به قبله گاه قدرت های شرقی نه نافی خصیصه ذاتی که در خدمت و تداوم دوگانه سازی نظام و دشمن در فازجدیدید پوست اندازی محسوب می شود. دگردیسی جدید با عبور از اشکال پیشین و در راستای متحقق ساختن راهبرد«گام دوم» حیات جمهوری اسلامی صورت می گیرد که خود بخشی از مفاد منشوردولت «دوره انتقال» با گذر از برخی مشخصات دوره تاکنونی از یکسو و تدارک دوره پسا خامنه ای از سوی دیگراست.
مجموعه ای از عوامل بحران وجودی و شرایط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی چنین گذاری را اجتناب ناپذیرساخته است که از آن میان ورودرهبران و کارچرخانان نسل اول «انقلاب» و حکومت اسلامی به کهولت و مراحل پایانی عمرخود است. شالوده آن نیز بر فتوای خمینی مبنی بر اولویت مصلحت حفظ نظام بر هرچیزدیگر ( هدف کاربردهر وسیله ای را توجیه می کند) استوار است که حتی تعلیق موازین و وجوبات شرعی را نیز مجاز می کند و اکنون شامل اصول و آموزه ها ی بجامانده از خودخمینی هم شده است. گو این همین عبور آه و ناله حامیان او چون سرمقاله نویس روزنامه جمهوری اسلامی و یا بیت جماران را هم در آورده است. این نوع پوست اندازی ها هم فقط شامل حوزه سیاست خارجی نیست بلکه در حوزه های گوناگونی جریان دارد که تحقق آن ها دستورکاراخص دولت برگماشته رئیسی را تشکیل می دهد که می توان آن را «منشوردوره انتقال» نامید.
یکی از ویژگی های لحظه کنونی آن است که پیش برد و الزامات عملی منشوردوره گذار بخصوص در شرایطی که نظام با انباشت بحران ها محاصره شده است، تنها با مداخله کامل و روزمره خودولی فقیه حاضر می تواند صورت پذیرد. همانطور که اجرای برخی تغییرات مهم گذربه دوره پساخمینی (چون پایان دادن به جنگ و یا تغییرقانون اساسی و.. ) تنها با مداخله مستقیم وی حتی در بستربیماری می توانست صورت بگیرد. ولایت مطلقه ولی فقیه چه در نظر وچه بهنگام عمل، معنائی جز بی قدرتی مطلق دیگران و لاجرم بی قانونی مطلق نیست. از این زاویه انقلاب اسلامی به عنوان بازگشت «مشروعه» از همان آغاز در تقابل کامل با مشروطیت قرارداشت. ویژگی مهم دیگرآن است که جهت این پوست اندازی ها نه در راستای همسازی با جهان و جامعه و «اصلاحات مثبت»، که در جهت قهقرائی یعنی کنارگذاشتن تن پوش «جمهوریت» و تشریفات آن ( از جمله انتخاب مستقیم) از دوش نظام و هسته مرکز آن ولایت فقیه است و در جهت بسط اقتدارکامل آن.
تن پوشی که بدلیل ضدیت انقلاب بهمن ۵۷ با نظام سلطنتی و با بدیل جمهوریت، به نظام ولایت فقیه ولو در شکل کمیک و بی یال و اشکم شده خود تحمیل شد. در حقیقت این پوست اندازی در ُکنه خویش چیزی جز ورودپارادایم اسلام سیاسی به گندیده ترین و منحط ترین فازوجودیش و «طالبانیزه شدن» هرچه بیشترآن نیست. گرچه رانده شدن به درون پسماندها و رسوبات دینی و با ارتجاعی ترین قرائت ها به عنوان مفر و راه نجات صورت می گیرد، اما در اصل جز به استقبال مرگ رفتن نیست که با پناه بردن به آخرین دخمه های قعرتاریخ صورت می پذیرد. از این رو به نحوتناقض آمیزی مستلزم خودزنی و تعلیق پایه های وجودی یک نظام مذهبی توسط خودنظام است. رژیم هرچقدر که محیط زیستی و پیرامونی خود و جامعه را در تضاد و ناسازگاری با خود و «ارزش های مقدسش» می یابد و هراندازه که که چشمانش از دیدن دره ژرف و ترسناک بین جامعه واقعی که سر برمی کشد و جامعه نمایشی که آب می شود سیاهی برود، بهمان اندازه برای حفظ خود بدرون لاکش می خزد.
منشورانتقال را شخص خامنه ای و اتاق فکرش با راهبردهای ایجاد «دولت اسلامی و جامعه اسلامی» و «تمدن اسلامی» و نیز یک سندمتمم و اجرائی- عملیاتی به نام «گام دوم انقلاب» تدوین کرده اند. بزعم خامنه ای پیش برد و تحق کامل آن ها تاکنون بدلیل عدم سرسپردگی کامل دولت های قبلی به تعویق افتاده است و بهمین دلیل همگی آن ها به نوعی مغضوب دربارولایتند و در حقیقت تلاش خامنه ای برای فرافکنی بیلان شکست کارنامه بیش از چهاردهه به گردن کارگزارانی است که دوران مصرفشان تمام شده است و خود بیش از دیگران مسئول پاسخ گوئی به آن است.
چنان که می دانیم نخستین تلاش در این مهم با برکشیدن احمدی نژاد صورت گرفت که البته در آن زمان این لقمه در گلوی نظام گیرکرد و پروژه موقتا متوقف گردید که اینک با عزم بیشتری دنبال می شود. بطور فشرده محتوای اصلی منشوردوره انتقال به عنوان برنامه عملی دولت رئیسی در اساس خود بدنبال انطباق جامعه و ساختارقدرت و قانون اساسی با عرض و طول تخت پروکروستس اقتدارولی فقیه از طریق حذف حشو و زوائد مربوط به تشریفات«دوبنی » بودن نظام و برای مقابله با جامعه رویگردان از آن. با این وجود رژیم و دولت سعی دارند که برای جلوگیری از برانگیختگی جامعه و کنشگران و افکارعمومی تا آن جا که ممکن است دستورکاراخص دوره انتقال را که مستلزم جراحی های بزرگ بر پیکر این بیمار است با چراغ خاموش و به شکل پراگماتیستی پیش برند و بیش از شکل محتوای آن ها را زایل کنند.
الف- حذف نهادو انتخاب مستقیم ریاست جمهوری
تغییر قانون اساسی کنونی با حذف «حشو و زوائد تشریفاتی» آن که در مرکزآن الغاء انتخاب مستقیم ریاست جمهوری قراردارد. امروزه از رئیسی که با کودتای انتخاباتی با آراء اقلیتی برکشیده شده است، گاها به عنوان یک رئیس جمهورچهارساله و چه بسا آخرین رئیس جمهور نام برده می شود. پس لباسی باید دوخت در ترازسلطان جدید. همانطور که در زمان عروج خامنه ای خمینی لباسی دوخت در ترازکوتوله ای چون او که خود می گفت به حال مردمی که او رهبرش باشد باید خون گریست! و الحق که آن موقع چقدر«صادق» بود خامنه ای!
ب- برساخت اولیگارشی سیاسی جدید!
با عبور جامعه از جناح های رژیم (با شعارنه اصول گرا و نه اصلاح طلب)، دیگر برای هسته اصلی قدرت هم مسجل شد که زمان مصرف آن ها به عنوان جفت های اصلی ساختارقدرت که وظیفه پزدادن«جمهوریت» و بازنمائی جامعه را به عهده داشتند به سرآمده است. از همین رو شکل دادن به اندک سالاری و باصطلاح لایه و بخش فوقانی طبقه سیاسی جدید و تجدیدسازمان بوروکراسی بویژه کارگزاران و مدیران رده بالا با برکشیدن نسل جدیدی از میان ذوب شدگان دربارولایت، چون امام صادقی ها و سپاهیان و ارگان ها و نهادهای موازی که هم چون سربازی اطاعت از فرمانده خود را واجب می د اند و باو پاسخ گوست، وظیفه مهمی است که پروژه اش اکنون با گزینش دولت رئیسی به عنوان قاضی القضات مرگ و کارگزارمخلص و امتحان پس داده ولایت و نیز کلیه وزراء و دستیارانش و از جمله سپردن وزارت کشور بدست سپاه برای کنترل کشور کلیدخورده است. اولیگارشی جدید با ویژگی بهم پیوستن یا در هم آمیختگی تنگاتنگ بخش های اقتصادی، سیاسی، امنیتی-نظامی شکل می گیرد که در حقیقت محصول گره خوردگی نهادهای موازی به نام دولت پنهان قبلا شکل گرفته با ددولت رسمی است.
ج- شکل دادن به اتوپیای یک اقتصاد «درون زا» و غیرشرطی
به موازات سامان دادن به نوعی اندک سالاری سیاسی، شکل دادن به طبقه اقتصادی باه در هم تنیدگی نهادهای « اقتصادی، سیاسی، امنیتی»، خصولتی و شبه دولتی و بهره مند از راندقدرت، به مثابه بخش فوقانی طبقه اقتصادی و کنترل کننده گلوگاه های اقتصادی از دیگر سوداهای رژیم در این مرحله است. در حقیقت شرطی نشدن اقتصاد و امورات کشوربه خارج، اسم مستعاراقتصاد زیرزمینی، مبتنی بر مبادله کالا به کالا، زیستن در حاشیه اقتصادجهانی، شکل دادن به نوعی اقتصادرفاقتی و فامیل سالار و در عین حال صدقه پرور، رهاساختن دولت از بار وظایف خدمات عمومی و حذف درآمدهای نفتی از بودجه رسمی و «سفره مردم» و تخصیص آن به اولیگارشی و ویژه خواران پراشتهای جدید. نباید فراموش کرد که مافیاها همواره برای پنهان ساختن چپاول و غارت های خود به فرم های رسمی و پوششی هم نیازدارند. از این رو در یک اقتصادنیمه پنهان و حاشیه نشین بخش های رسمی همواره وجود خواهند داشت اما با هدف تأمین پوشش بیشتری برای بخش های پنهان. آن ها در پوست اندازی جدید فضاها و کارکردهای تازه ای پیدامی کنند.
بطورکلی انسجام بخشیدن به «طبقه سیاسی» جدید و اقتصاداصطلاح درون زا و غیرمشروط، مجموعا اقتصادسیاسی اخص نظام ولایت فقیه در دوره جدیدپوست اندازی را تشکیل می دهند.
د- در این جا به جهت اجتناب از تطویل کلام، به عناوین دیگردستورکارهای مهم دولت جهادی خامنه ای بسنده می کنیم:
همانطور که در آغاز نوشته اشاره شد عدول رسمی از اصول و سیاست دیرینه نه شرقی و نه غربی به سوی مشارکت فعال در معاهدات و پیمان های راهبردی با چین و روسیه و زیستن در زیرچترحمایتی آن ها که مفادآن ها پنهان از مردم و حتی با دورزدن قانون اساسی و حتی مجلس دست نشانده اش صورت می گیرد، از جمله فرصت های معدودی است که رژیم از ِقبل بحران جهانی و قطب بندی های جدید به آن دل بسته است. کنترل اینترنت و شبکه های اجتماعی وشکل دادن به فضای مجای باصطلاح پاک و مقدس و یا اینترنت ملی به عنوان یکی از مهم ترین اولویت های رژیم و از دیگرعناصرمنشوردولت انتقالی است. انتخاب، جاسازی و تثبیت موقعیت رهبربعدی موردنظرخامنه ای و سپاه و کلا طبقه سیاسی جدید هم یکی از وظایف همین دوره است.
در این مورد اگر رئیسی نسوزد و بتواند از هفت خوان آزمون وظایف مقرر«روسفید» بگذرد احتمالا از شانس های اصلی خواهد بود که توانسته است برای خود «سرمایه اجتماعی» بیندوزد و خود را مطرح و جابیاندازد. جوله دادن دادن وی در سراسرکشور بخشی ازهمین هدف را دنبال می کند. با این حال نمی توان مدعی شد که او تنها شانس است. کنترل بیش از پیش حوزه های مذهبی و دولتی تر کردن آن ها و برکشیدن روحانیون جیره خوار و متصل به حاکمیت و رهبری هم بخشی از الزامات دوره گذار را تشکیل می دهد. مبادرت به نوعی انقلاب ضدفرهنگی دوم از جمله شامل تصفیه دانشگاه ها و اساتید، اسلامی کردن هرچه بیشتر «علوم» و کتاب های درسی دانش آموزان و آ«وزش و پرورش، سیاست جمعیتی و خانه نشینی زنان و «شأن مادری و فرزند آوری» نیز بخش دیگری از این منشوراست.
و بالأخره باید به تلاش های حاکمیت و شخص خامنه ای به رفع تحریم های هسته ای و محاصره اقتصادی کنونی اشاره کرد. او هم چون سلفش خمینی که قبل از مرگش وظیفه پایان دادن به جنگ ایران و عراق را البته با خوردن جام زهرمعروفش بر عهده گرفت، بی میل نیست که به گونه ای مسأله تحریم های کمرشکن را نه فقط برای خروج از تنگناهای فعلی نظام و بازکردن دست و بال دولت برگماشته و درگل مانده برطرف کند، که هم چنین به عنوان میراثی برای خلف خویش بجا بگذارد. اما پیشبردآن چندان ساده نیست و حداقل با دو مانع جدی مواجه است: نخست آن که او نمی خواهد فشاری به عرصه های دیگرتنش زا چون تولید موشک های بالستیک و فعالیت ها و مداخلات منطقه ای و دشمنی اش با اسرائیل و دولت آمریکا خدشه ای واردشود، و دوم آن که بدلایل متعدد در وضعیت بی ثباتی کنونی جهان و نیزشکاف های درونی آمریکا، هرتوافقی با هر عنوانی که صورت پذیرد بطوراجتناب ناپذیر ماهیت موقتی خواهد داشت. بنابراین او ناگزیراست که به سازش های کوتاه مدت و شکننده و فاقدچشم انداز بسنده کند. هم چنین در حوزه هسته ای رژیم حاضر نیست از قابلیت خود و از جمله مزایای یک رویکردمقرون به گریزهسته ای یعنی داشتن قابلیت بالقوه و نه الزاما بالفعل تولید سلاح هسته ای دست بشوید. با این همه تمایل دارد بدلیل انباشت بحران ها، از همین پنجره فرصت های کوتاه مدت به شرطی که مخل مانور او در حوزه های دیگر نشود بهره بگیرد.
پرسش مهمی که در اینجا مطرح است این است که آیا رژیم قادر خواهد بود پوست اندازی یا جراحی سنگین فوق بربدن یک بیمارفرتوت را با موفقیت صورت بدهد؟ یا آن که هم چون دوره احمدی نژاد لقمه در گلویش گیر کرده و ناگزیر خواهد بود که آن را به بیرون پرت کرده و دست به عقب نشینی «قهرمانانه تری» بزند.
کاری را که می خواست در دوره احمدی نژاد صورت دهد و ناگزیرشد با آوردن روحانی ۸ سال به تعویق بیافکند، حالا چگونه می خواهد در شرایطی که اوضاع نسبت به آن دوره به مراتب وخیم تر شده و با انباشت بحران های عدیده مواجه است به پیش برد؟. گرچه خامنه ای مصمم است که به هرقیمت شده و در دوره حیات خود پروژه گذاربه گام دوم را عملیاتی کند، اما روندهای پیشارو و نیز منطق موفقیت آمیز این گونه جراحی ها بر تن یک بیمار چیزهای دیگری می گویند: پیش شرط جراحی های بزرگ از یک سو نیازمند ثبات نسبی شرایط اجتماعی و اقتصادی و سیاسی برای نجات موفقیت آمیز است و از سوی دیگر مفادمنشور حامل پتانسیل بزرگی از بی ثباتی است. وجودچنین پارادوکس بزرگی فراربه جلوی رژیم را بسیار ریسک آمیز می کند.
بطوری که از هم اکنون پس از گذشت شش ماه از دولت جدید نه فقط بیلان خروجی وی در کنترل بحران و نارضایتی عمومی منفی بوده است، بلکه ترکش های اولیه آن حتی صفوف خود دولت یکدست و جهادی را متشتت و دستخوش تردید و نوسان دربرخی تصمیم گیری های مهم کرده است [چنان که به عنوان نمونه چنین شکافی را در تنظیم بودجه و حذف قاطع ارزهای ترجیجی و آزادسازی قیمت ها که موجب پاره ای اختلاف و چنددستگی در صفوف رژیم از جمله در مجلس و کارگزاران رژیم شده است شاهدیم. مخالفان شوک تراپی این جراحی را در شرایط بی ثباتی اقتصادی و نارضایتی عمومی خطرناک و موجب خیزش های احتمالی می دانند و یا در نمونه دیگری نسبت به رویکردتیم هسته ای و وزارت خارجه نیز شاهدافزایش این نوع شکاف ها و منازعات هستیم و یا نارضایتی در میان برخی مراجع و حوزه نیز مشهود بوده است ]. زین اسب را در میدان جنگ عوض نمی کنند. این ضرب المثل قدیمی در حقیقت یک قانون حاکم بر جنگ را بیان می کند: مانور یا تغییررادیکال در میان معرکه و آشفتگی نا بخردی است و نقض آن بیانگردشواری و شکنندگی موقعیت حاکمیت در یک بزنگاه بزرگی است که به اراده فشرده و صفوف گسترده نیازدارد. با این همه برای رژیم رانده شدن به این آخرین سنگر تنها راه مفر از انباشت بحران ها محسوب می شود.
شرایط عمومی رژیم را می توانیم در چند گزاره زیر خلاصه کنیم:
بحران در سوخت و ساز و بازتولیداقتداررژیم در مهمترین مولفه های اقتدار یک بحران وجودی است.
باخت استراتژیکی و برتری تاکتیکی (عمدتا به مدداعمال زور و تفوق های گذرا) و سبقت گرفتن شتاب بحران بر توان مقابله و حل یا کنترل رژیم.
باخت استراتژیکی تقریبا در همه مؤلفه های مهم قدرت چون از کارافتادن زرادخانه تبلیغاتی رژیم ( جهادتبیین خامنه ای آخرین واکنش مذبوحانه وی است علیه باخت)، ناتوانی در کنترل تورم و رکود، و نیز در حوزه فرهنگی و گفتمانی و اجتماعی مشهوداست. منزوی شدن رژیم و روحانیون تا حدی که شمارروزافزونی از طلاب ناگزیر می شوند برای آن که بتوانند سوارتاکسی بشوند و آب دهان بسویشان پرتاب نشود، از خیرگذاشتن عمامه در بیرون از حوز ها بگذرند. معادله «باخت استراتژیک و تفوق تاکتیکی» به معنای فقدان عقبه استراتژیک است که برپایه آن می توان به اتخاذتاکتیک های تهاجمی پایدار امیدبست.
و وحال آن که فقدان عقبه، تهاجم تاکتیکی ررژیم را شکننده کرده و می تواند آن را طی فرایندی تضعیف و دچارتشتت کرده و نهایتا سترون ساخته و از کار بیاندازد. تحت چنین معادله ای بتدریج شاهد وضعیتی خواهیم بود که در آن از یکسو رژیم نه قادراست به شیوه تاکنونی حکومت کند و در آن هرگونه عقب نشینی بسان پاشیدن آتش به بنزین عمل کرده و منجر به ریزش نیروها و فوران خشم عمومی گردد. و از سوی دیگر نه قادر است به شیوه جدیدی حکم رانی کند. چنین وضعیتی در شرایط بحران بازتولید و بحران متابولیستی (سوخت و ساز) بطوراجتناب ناپذیر دیر یا زود معادله فوق را به سمت باخت- باخت یعنی هم باخت استراتژیکی و هم تاکتیکی و از دست دادن برتری مقطعی توازن نیرو سوق خواهد داد. چنین فرایندی را ولو با افت و خیز شاهدیم و وقتی زمانش فرابرسد، این همان لحظه های بهم خوردن موازنه قوا و تغییرجهت دوره انتقال نه به سوی تثبیت حاکمیت آن گونه که سودایش را داشت، که هم چون بازگشت بومرنگ پرتاب شده و اصابت آن به صورت خود حاکمیت است و جه بسا آغاز زوال حاکمیت و «شام آخر» خواهد بود. رانده شدن پارادایم اسلامی سیاسی به آخرین سنگر مقاومت خود در عین حال به معنی ورود به کوچه باریک بن بست هم هست. نبرد در آخرین سنگر پارادایم می تواند در حکم «شام آخر»هم باشد؟!.