بس است؛ بس!
کنار بگذارید این رفتارهای متظاهرانه را. کنار بگذارید وعدههای پوشالی برای دانشجویانی که جز به زبان صلح، به دنبال خواستههای انسانی خود نبودند. ما خسته از این خفگی مزمن، دیگر تاب شنیدن حرفهای پوشالی شما را نداریم. ددمنشی شماست بیتوجهی به دانشجویی که حنجره خود را در راه فریاد آزادی پاره میکند. این حقارت شما را میرساند که با تکیه زدن بر صندلیهای خوشرکابتان دانشجویی را به بازی میگیرید که خاک کف زمین دانشگاه را خورده و در اندیشه آزادی همدانشگاهیهای خود بوده است. چه دلیلی دارد که زبان صلح را، با قدرت سرکوبگری چون شما، به کار ببندیم؟!
بس است؛ بس!
گمان نکنید که در سالهای قبل رضایتی از شما وجود داشته است. اگر با قتل یکی از دختران سرزمینمان بپا خاستهایم، دلیلی بجز به سر حد رسیدن ظلم و خفقان نداشته است. با نهایت نجابت، سالها اعتراض کردیم و حرفمان را به گوشتان رساندیم و جز در کردن آن از گوش دیگرتان کاری نکردید. ما دانشجویان به عنوان قشر مدنی جامعه با سعه صدر، جز اعتراض مسالمتآمیز و تحصن، روش دیگری را برای بیان مطالباتمان انتخاب نکردیم. اما دریغ و صد دریغ که سخنان، مطالبات و واکنشهای ما را با پستی تمام به سخره گرفتید و به ناحق ما را در زمره اغتشاشگران، برهمزنندگان امنیت، بازیچه و حتی مزدور قدرتهای خارجی قرار دادید؛ تا به خیال خامتان باطل و شرّ را بر حقیقت و خیر، چیره کنید.
سخن از صلح خود را با ما سر میدهید؛ با قدرتی که باد در گلوی خود انداخته، اسلحه به دست گرفته و مغزهای لِهیده جوانان را بر روی خاک مادریمان به ما تحویل میدهد، سخن بگوییم؟ در این میان، از فرصتی برای گفتگو با ما میگویید؛ حال آنکه همنشینی با تفکر متجاوز به حریم امن خانهها را با ما چه کار؟ شما که تجاوز مأمورتان به دختر بلوچ را دیدید و سکوت کرکننده سر دادید. شما، آن قاتلان بیشرافت و حقیر جوانان سرزمینمان هستید که دستاویز بیماری زمینهای و گاز گرفتن سگ و اتهام خودکشی شدید، تا رذالت و فریبکاری خود را به ما اثبات کنید. شما که با سینههای ستبر و با خیال اینکه جنایتتان عبادتتان است؛ دست به تیراندازی، ضرب و شتم و ارعاب و دستگیری اصناف دانشجویی، کسبه و صنعتگر زدید. شما که حریم امن آزادی دانشگاه را زیر چکمههای نیروهای آشوبگر خود گذاشتید. شما که شعارهای توخالیتان از ناموس و غیرت، گوش جهانیان را کر کرده، حتی آنقدر شرف نداشتید که به دختران دبستانی هم رحم کنید؛ دانشآموز کشتید و حجاب اجباری خود را سر آنها و تمام زنان سرزمینمان کردید، تبعیض را بر آنها روا داشتید و جنسیت خود را بر آنها برتر دانستید. تهوع ما از جنایتهایتان راه تنفس را بر ما بسته؛
ما را با جبهه شرّ چه کار؟!
دیگر سخنی باقی نمانده است. بدانید وقتی که کارتهای دانشجویی ما را خلاف قانون بیاساس خودتان مصادره کردید و با بیشرمی اجازه ندادید دانشجویان به خانه بر حق خود وارد شوند و برای ترساندن ما پروندهسازی کردید و در میان خود خنده زدید: «وَه!! که دیگر با خیال راحت سرمان را بر روی بالشتهامان میگذاریم.»، وضع ما دانشجویان را خودتان برساختید.
تفکرتان برای خودتان! ما خود را از شما جدا کردیم و از این پس بدانید که دانشگاه از جامعه جدا نیست و هر سرکوبی که بر سرمان بیاورید، نیرویی برای برانگیختن ما خواهد بود. هنوز آنقدر شرف داریم که مرگ خواهران و برادرانمان و درد تمام مردم این سرزمین را دادخواه باشیم. به ازای هر باتومی که بر تن خسته این سرزمین زدید، فریادی خواهیم شد تا ببینید ما فراموش نمیکنیم.
ما شما را نخواهیم بخشید!
۲ آبان ۱۴۰۱