اینروزها بحث آلترتاتیو و الترناتیوسازی، رهبری و بازی رهبرسازی داغ است. همگان در این باور شریک اند که بدون داشتن آلترناتیو و رهبر، جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، در راه رسیدن باهداف خود چندان موفق نخواهد بود. نظری که کمتر کسی را میتوان یافت که با آن موفق نباشند. این نگارنده، نیز دیر زمانی با خود اندیشیده است که نرم نرم وارد بحثی که در میان بزرگان در گرفته است بشود، بدون آنکه توجه کسی را بسوی خود جلب نماید.
اما، قبل از ورود باین بحث، بر این باورم که باید باین سوال پاسخ داده شود که چرا پس از گذشت 44 سال نتوانسته ایم طرح آلترناتیوی را ارائه دهیم. چه تا نتوانیم بفهمیم چرا نتوانستیم به یک تصویر کلی از آلترناتیو دست یابیم، آن عوامل و یا موانع بر سر جای خود خواهند ماند و برساخت نهاد آلترناتیو، همچنان دشوار و یافتن رهبرنیز دست نیافتی میماند.
دلیل این دشواری را باید در این واقعیت یافت که حکومت آخوندی، اساسا دارای یک ساختار سیاسی نیست. چنانچه صرفا سیاسی بود، آلترناتیو یابی چندان مشکل نبود، چنانکه آموخته ایم که آلترناتیو مشروعیت، مشروطیت است، دیکتاتوری، دموکراسی و سرمایه داری، کمونیسم (اگر انها را نظام هایی سیاسی فرض کنیم). در اروپا نیز در برابر حکومت خدا، انسان ظهور یافت و در برابر تاریکی، روشنایی زائیده شد، شرایطی که در آن انسان، موجودی خردمند، توانا و دانا به محاسبه سود و زیان، آزاد و مستقل ظهور یافت.
اما، از آنجا که ساختار حکومت آخوندی ذاتا ساختاریست دینی بر اساس قواعد و مقررات دین اسلام شیعی (هرچند، وقتی به مفهوم قدرت که میرسی تفاوتی بین شیعه و سنی که هردو بیک کتاب باور دارند، چندان موجود نیست) بگردش در میآید و تحت سلطه مطلق قشر آخوند، قشر مفتخوار جامعه قرار گرفته، قشری که بهزینه مردم در حوزه های علمیه از طلبه گری آغاز و بعضا به مرتبه اجتهاد رسند.
وقتی طلبه ها و آخوندها و فقها برهبری آخوند خمینی بقدرت رسیدند، یک حکومت سیاسی را با یک حکومت دینی عوض و بدل نمودند. با این تفاوت که حکومتی را که آخوندها در اختیار گرفتند، قرار بود حکومتی باشد منصف و بسی بسیار مهربان و بخشنده. کمتر کسی میتوانست بفهمد که یک حکومت دینی، یعنی حکومتی که بر اساس قواعد و مقرراتی بنیان گذارده میشود که در بیش 1400 سال پیش از این در خور نیازهای جامعه ای بیابانگرد و بدوی را بازتاب دهد، ناهمگونی ایکه در این دوران هرچه عریانتر بمعرض نمایش درآمد. و نشان داد که تمامی مصیبت ها و پس روی هایی که ملت ما تجربه کرده است ناشی ازاین ناهمگونی بوده است و هست.
این نا همگونی شدید تر شود وقتی حکومت دینی ساختار خود را براساس رجوع، بگذشته و آنچه در گذشته، در دوران رسالت و امامت و یا خلافت بوقوع پیوسته بنیان گذاری میکند. معمولا حکومت پیامبر و چهار خلیفه جانشین او بعنوان الگوی اصیل حکومت اسلامی پذیرفته شده اند، زیرا که مشروعیت خود را از کتاب قرآن حاوی سخنانی که الله، خود به پیامبر برگزیده خویش مخابره کرده است و آنچه پیامبر و امامان جانشین او بزبان رانده اند، احادیث و روایات، کسب میکند.
اگر باین دوران باز گردیم، چگونه پیامبر اسلام را میتوانیم شناسائی کنیم و یا امامان و خلفا را؟ آنها را باید رهبر، دارنده قدرت قهریه بشمریم یا یک معلم اخلاق که پرستش پروردگار و زهد وتقوا میآموزد، خوب و نیک را ستایش کند، به امتناع از بد و زشت فرا خواند و زیبای این جهان و جهان دیگر را بر شمارد. اما، پیامبر محمد در حالیکه سخنان الله را بجامعه آن دوران مخابره میکرد، در همان حال بفرمان الله گردن مینهاد، بفرمان او دست بلشگر کشی و جنگ و کشتار میزد. دفاع از یکتایی و یگانگی الله و اجباری ساختن باور به الله یعنوان خدایی که بجز او خدای دیگری نیست، بخودی خود، پیامبر را بیک رهبر سیاسی هم تبدیل نمود. در غیر اینصورت نه لشکر کشی میکرد و نه بجنگ میرفت و سر اسیرانی که قادر بپرداخت قیمت خون خود نبودند، از تن جدا نمیکرد.
در واقع، دوران رسالت و پس از ان دوران خلافت سراسر قهر است و خشونت و خونریزی. پیامبر اسلام و پیروان وی با شمشیر زنی، باور به یکتایی و یگانگی خداوند، الله را بر فرهنگها و ملتها، از جمله بر ملت ایران تحمیل نمود که بعنوان ملتی شکست خورده حق زندگی وقتی بدست میآورد که بهمان خدایی باور میاورد که فاتح سرزمینش باور میکرد، به الله، وگرنه باید تنبیه و مجازات میشد و جزیه میداد.
آنچه در 44 سال پیش در جامعه ما، بوقوع پیوست آن بود که نظام استبدادی مضاعف گردید. اگر در دوران شاه از حق و حقوق سیلسی خبری نبود، در دوران پس از شاه دچار محدویتها و محرومیت ها در تمامی عرصه های اجتماعی، فرهنگی، علمی و هنری شدیم. آنچه، اینجا داری اهمیت است آن است که تمامی قواعد و مقرراتی که مردم تا دیروز (در دوران شاه) دلبخواهانه بدانها عمل میکردند، بقانون حاکم بر جامعه تبدیل گردیدند. رفتاری که تا دیروز از نظر اخلاقی بد و ناپسند بشمار میامد، تحت حکومت دین به “جرم” تبدیل شد که ارتکاب بدان با تنبیه و مجازات و قهر و خشونت روی در روی میگشت، مثل نوشیدن می و رقصیدن، در میان بسیاری دیگر.
بعبارت دیگر، اینجا از شرایطی سخن میرانیم که دین در ذات و ساختار قدرت سیاسی نهفته است. یعنی که الله، خدایی که خود را مهربان بخشنده معرفی میکند، چیزی نمیخواهد و نجوید مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری. باینترتیب، الله، خداوند یکتا و یگانه چیزی نیست مگر بازتاب قدرت. آخوند خامنه ای و بطور کلی قشر آخوند، نیز، همان چیزی را میخواهند و میجویند که الله در پی آن است: تسلیم، اطاعت و فرمانبری. آخوند خامنه ای و یا هر آخوندی، ظاهرا، بان دلیل، تن به طلبه گری میدهند و در حوزه های علمیه به تحصیل میپردازند که بتوانند آموخته های مقدس خود را در زندگی بکار گیرند و الگویی کامل از زهد و تقوا بجامعه ارائه دهند.
جایگاه طلبه ها و اخوندها، از جمله آیت الله ها و حجت اسلامها، زمانی در حوزه های علمیه بود و برایگان بکسب علوم فقهی اشتغال داشتند. بعضا، بمنبر میرفتند و روضه خوانی میکردند ودر امدی اضافی کسب میکردند. برخی نیز، روضه خوان و خطبه خوان میشدند. در دوران شاهی بسختی میتوانستی آخوندی را در پستهای پر در آمد و پر قدرتی، مثل پست وزارت و ریاست و مدیریت مشاهده کنی. اما، امروز مهمترین وزارتخانه ها و موسسات، بویژه نهادهای اطلاعاتی و امنیتی و نظامی، بدست آخوندها سپرده شده اند، بویژه اگر از “خودی” ها باشد.
حال بفرض که ما در شرایط زندگی میکردیم که دین و متولیان آن، آخوندها بر ان حکومت نمیکردند، آنگاه بر چه جایگاهی دستگاه ولایت فقیه را بر مینهادیم؟ آخوند خامنه ای را چگونه نظاره میکردیم، بدون عبا و قبا و عمامه، یا با کراوات و کت و شلوار و بجای نعلین حتما کفش ورنی بنددار بپا.
بعبارت دیگر، اینجا، از هر الترناتیوی سخن نمیگوئیم بلکه سوال بر سر الترناتیو حکومت دین است، آلترناتیو استبداد مضاعف دین و قدرت. چرا که نمیتوان در ارائه آلترناتیو وجود و حضور دین را نادیده کرفت، امری که خیلی از تحلیلگران بدان خو گرفته اند. در حالیکه، در حکومت ولایت هییچ برنامه، بروژه و یا طرحی، هرگز باجرا در نیاید اگر در تعارض با شریعت اسلامی قرار گیرد.
درچنین شرایطی بدشواری میتوان به جدایی دین از سیاست بعنوان یک الترناتیو دل بست، چون قدرت در ذات دین اسلام، در قواعد و مقرراتش نهفته شده است. دینمداران فقیه، در چند صد سال گذشته پیوسته در سایه قدرت حضور داشته و نقش خود را در سیاست آشکار نمی ساختند. پس از در گذشت آیت الله بروجردی و ظهور خمینی بر منبر قدرت، ورق برگشت. بیدرنگ، دینمداران مقدس بر خاسته از حوزه های علمیه، بچنان بیرحمی و قهر و خشونت و انتقام ستانی دست خود را آلوده ساختند، بی نظیر در طول تاریخ دور دراز ما ایرانیان.
غرض از آنچه آمد این یاد آوریست که بدانیم در برابر چه نوع دستگاهی قرار گرفته ایم و نیازمند چگونه الترناتیوی هسیتم. اگر در برابر یک دستگاه دینی قرار گرفته ایم نمیتوان در برابر آن با یک آلترناتیو سیاسی ظاهر شویم، وقتی همه تیره بختی ها، دردها و مصیبت ها از ساختار دین و اصل و اصول و ارزشهای آن برمیخیزد و بنام الله است که قشر آخوند برهبری ولایت فقیه، آخوند خامنه ای بر جامعه سلطه افکنده است. این بدان معناست که ما باید در پی آلترناتیو آنچیزی باشیم که ما را به سیه روزی انداخته است و دچار مصیبت و نکبت نموده است، چه چیزی میتواند الترناتیو دین باشد که خود موضوعیست که کمتر کسی رغبت شرکت در آنرا دارد.
حال میتوان فهمید که چرا پیدایش آلترناتیو و رهبررا دشوار و بتعویق افتاده است. چون پای دین در کار بوده است. مگر میتوان برای دین هم آلترناتیو ساخت؟ این تمایل وجود دارد که از روی در روی قرار گرفتن با دین و پسرویها و مصیبتهایی که تا کنون برای جامعه ما بارمغان آورده است، اجتنناب بورزیم ودر موضعگیری خصمانه بسوی دین و ارزشهای دینی، باورهایی که در واقعیت منشا تمامی خواریها و حقارتهائیست که ملت با آن روبروست، جانب مصلحت و احتیاط را بگیریم. کیست که بخواهد مورد لعن و نفرین مردم قرار بگیرد و با دین اسلام در افتد.
تاکنون، کمتر دیده شده است که تحلیگران شرایط حاکم بر جامعه، آنچه آخوند خامنه ای و یا هر آخوند و یا آخوند نمایی، بزبان میآورند، نظریاتی که ابراز نموده و تصمیماتی که اتخاذ میکنند به باور آنها باصل و اصول دین اسلام نسبت بدهند. کمتر کسی کنش انتقامجویانه سرنگونی هواپیمای حامل بیش از 170 انسان را یک کنش دینی خوانده است. حال انکه بعید بنظر میرسد که آخوند خامنه ای بدون رجوع بقران مقدس فرمان انتقام خون سردار سلیمانی را صادر کرده باشد. کشتار، تنبیه و مجازات گناهکار یک امر عادیست در اسلام. اما، چقدر خشونتبار و جنایتکارانه، کنشی، مهم نیست، اگر که بر اساس دفاع از شرع اسلام و بنام الله صورت، بگیرد مشروع است. اگر الله کشتار و خونریزی، بویژه کشتار انسانهایی که دچار خطائی نشده اند سزاور مرگ نمیدانست، آیا میتوان تصور کرد که آخوند خامنه ای از امر الله سر پیچی کند؟ ولی آخوند خامنه ای بفرمان الله ای گردن مینهد که هر گونه شک و تردیدی را نسبت به یکتایی و یگانگی خویش، بنام کافر و مشرک و منافق، محکوم به نیستی و نابودی میکند. همچنانکه خون هر جوانی که در کف خیابانها ریخته میشود، مشروع ست. چون آخوند خامنه ای بنام الله، عمل میکند. یعنی که تا وقتیکه آخوند خامنه ای بنام الله، میگیرد، میزند، زندانی میکند، شکنجه میدهد تجاوز نموده و بر فراز دار مجازات انسانها را بقتل میرساند، بعید بنطر میرسد که راه ثالثی یافت مگر ارائه خدایی که برای انسانها حق و حقوق قائل میشود و آنها را آزاد و مستقل و خود مختار می پندارد. خدایی که انسان را نه بنده و رعیت که آزاد و خود گردان خلق کرده است.
مسئله اینست که چگونه میتوان یک آلترناتیوی سیاسی ارائه داد بدون آنکه تکلیف دین را در شرایط موجود روشن نماید. چرا که برانداختن حکومت آخوندی نمیتواند با براندازی اعتقادات و باورهای آخوندی هم همراه نباشد. بنابراین، آنچه کار الترناتیوسازی را دشوار ساخته است آنست که هم باید سیاسی باشد و هم دینی. چگونه میتوان گفتمان حکومت آخوندی را بنقد کشید بدون نقد باورها و اعتقادات دینی که بدان باورد دارند. آخوند بنام الله شمشیر بر کشیده و بر منبر قدرت صعود نموده است و بنام الله چه سرها که بر زمین نیفکنده است، چه ظلم و ستمها و چه زخمهای التیام ناپذی که بر روح و جسم ملت وارد نساخته است. تردید مدار هر روزیکه انسانی دیگری بنام الله در خون خود بغلتد نفرت از الله در دلهای بسیار بیشتری راه مییابد.
تردید دارم که بتوان در باره الترناتیو سخنی بزبان آورد بدون آنکه حضور و سلطه دین را مورد توجه جدی قرار داد. آلترناتیوی که که ارزشهای دینی را بچالش نکشد و دین را از جامعه خارج نساخته و بخلوت خانه نکشاند. آلترناتیو نیست. تیره بختی و سیه روزی، مصیبت و نکبت، خواری و ذلتی که جامعه ما با آن دست بگریبان است، اگر ناشی از سلطه دین و متولیان آن است. معلوم است که با دین است که روی در روی قرار میگیریم. پس آلترناتیو باید به شفاف سازی رابط دین با انسان بپردازد. مردم هم اکنون بیزاری و نفرت خود را از دین و آئین آخوندهای حاکم اعلام کرده اند. بآن دلیل که از زمانیکه دین بر مسند قدرت صعود کرده است چیزی از خود جز بیرحمی، خشونت و قهر و انتقام ستانی، بمنصه ظهور نرسانده است. آلترناتیو باید الله، خدایی که بیرحم است و بندگان خود را بسوی قتل فی السبیل الله تشویق میکند بخاک بسپارد و بمهر و بخشندگی اش امیدوار نماید.
این بدان معناست که آلترناتیو با ارائه طرحی برای قهر و خشونت زدائی از الله و شخصی سازی دین باید آغاز گردد. چه کسی به چه دینی باور دارد فقط به شخص باورمند ارتباط دارد و نباید به تبلیغ آن پرداخت. یعنی که واضح است که آلترناتیو باید راه را برای برچیدن بساط دین در سطح جامعه هموار نماید. حوزه ها علمیه و مساجد را باید بموزه تبدیل نمود و بر هر رفتار و گفتاری بازتابنده خواری و حقارت انسان بر اساس ارزشهای دینی، یکبار و برای همیشه باید مهر باطل بر آنها چسباند، کنشی که بانسان فرصت دهد که قد بر افراشته و به رهائی از موهومات و آزادی در گزینش خدایی که بآن باور میکند بخود افتخار نماید.
در اینجا، دیگر سخن از حوزه های علمیه، آموزش و آموختن رمز و رموز دین، نیست. دین برای خودش و جامعه و مردم هم، رها برای خودشان و انچه بر میگزینند بپایان رسیده است. دامنه دین تقریبا در این نیم قرن چنان توسعه یافت که کمتر کسی بدان توجه داشت. هر رفتار وپنداری از جمله مراسم عبادی، دینی و امور معنوی، به سیاست آلوده شدند، بدون انکه کسی بداند و بتواند تاثیر آن بر روابط اجتماعی را تعیین و تعریف کند. نماز جماعت در روزهای جمعه مراسمی بازتابنده یکتایی و وحدت دین و قدرت. احکام دینی، همچون حجاب و اختلاط جنسیتها، آزادی در نوشیدنیها و پوشیدنیها، تعین حد و مرز تفریحات و طرب و شادیها، عمیقا کیفیت زندگی را تغییر داد. هیچ رفتار و کرداری نیست که در جامعه تظاهریابد و تحت نظارت دین قرار نگیرد.
با ظهور جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی و آزادی آزادی، آزادی شاید جای نگرانی برای خلق الترناتیو نگذارد، چون عناصری را بمیدان میآورد که در دین اسلام جایی نمیتوان برای آنها تصور نمود. آری، آلترناتیو مرد سالاری دینی چیزی نیست مگر زن سالاری، منبع زندگی و آزادی. آلترناتیو اسارت و بندگی، تسلیم و اطاعت و فرمانبری، چه چیز میتواند باشد بجز زن زندگی آزادی. در آزادی ست که میتوان بمرتبه انسانیت برسی نه در بندگی. چه اشکالی دارد که این حقیقت را آشکار سازیم عشق و ایمان خود را بخدایی که انسان را ازاد و خود مختار خلق کرده است.
فیروز نجومی
firoz nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
fmonjem@gmail.com