کودتای فراموش‌شده؛ سرنگونی خسرو پرویز چگونه ایران را تضعیف کرد؟‌

By | ۱۴۰۱-۱۲-۰۶

خسرو پرویز، آخرین شاهنشاه قدرتمند ساسانی، ۱۳۹۵ سال پیش کشته شد

روزهای اول اسفند در تقویم سیاسی ایران یادآور کودتای سال ۱۲۹۹ و برآمدن رضاخان است که اندکی بعد رضاشاه شد و قصه تاریخ ایران را عوض کرد. اما چند قرن پیش از آن، ایران‌زمین در همین روزها کودتای دیگری به خود دید که نقشش در تاریخ شاید بسیار مهم‌تر نیز بود: سرنگونی خسرو پرویز، پادشاه ساسانی،‌ در ۲۵ فوریه سال ۶۲۸ میلادی.

خسروپرویز سه روز پس از سرنگونی بی‌رحمانه، به دست پسر خودش اعدام شد

از سنت‌های بد ایرانِ امروز این است که تاریخمان را اغلب در قالب اسطوره و افسانه به یاد می‌آوریم و انگار روایت اصلی تاریخ فراموش می‌شود. این است که امروز خسروپرویز را بر اساس قصه‌های شاهنامه به‌عنوان عاشق خسته «خسرو و شیرینِ» نظامی گنجوی‌ می‌شناسیم و بر اساس کتاب‌های درسی جمهوری اسلامی شاه گستاخی که نامه پیامبراسلام را دریافت و پاره کرد. اما تاریخدانان حرفه‌ای ایرانی و ایران‌شناس ده‌ها سال است تلاش کرده‌اند با استفاده از منابع و روش‌شناسی دانشورانه‌، روایتی تاریخی از دوره ساسانی ارائه دهند. از ساسانی‌شناسان برجسته سال‌های اخیر در دانشگاه‌های خارج از کشور می‌توان به تورج دریایی و خداداد رضاخانی اشاره کرد که هر دو از شاگردان مایکل مورونی، تاریخدان شهیر آمریکایی در دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس بودند و پروانه پورشریعتی که دکترایش را در دانشگاه کلمبیای نیویورک گرفت. ادامه علاقه جدی و علمی به تاریخ ایران باستان در دانشگاه‌های داخل و خارج باعث شده است پژوهش‌ها در این زمینه راکد و متکی به آثار قدیمی نمانند و پویا باشند.

دسیسه خاندان‌ها

مورونی پایان‌نامه دکترایش را در‌مورد بین‌النهرین در زمان فتوحات اسلامی و پس ‌از آن نوشت. این منطقه بین دو رود دجله و فرات امروز بخش عمده کشور عراق را تشکیل می‌دهد و در آن روزها قلب ایران و به‌اصطلاح همان زمان «دلِ ایران‌شهر» بود. قرن‌ها پیش از اینکه بغدادی وجود داشته باشد، پایتخت ایران شهر «تیسفون» بود که در کرانه شرقی دجله، در حدود ۳۵ کیلومتری جنوب شرقی بغداد امروزی، برپا شده بود. این است که پایان‌نامه مورونی که بعدها با عنوان کتاب مشهور «عراق پس از فتوحات مسلمانان» منتشر شد، در واقع تاریخ ایران نیز است. مورونی در این کتاب به وصف کودتایی که خسرو پرویز را سرنگون کرد می‌پردازد.

در شب ۲۵ فوریه سال ۶۲۸ مطابق رسم هر شب نگهبان تیسفون نام پادشاه ایران را فریاد می‌زد، اما از فریاد همین نگهبان معلوم شد که کودتایی صورت گرفته اشت و خسرو، شاهنشاه ایران و انیران که به‌خاطر فتوحاتش لقب «پرویز» گرفته بود، دیگر بر سر قدرت نیست، چرا که نگهبان نام «شیرویه» را فریاد زده بود، پسر جوان پادشاه که مدت‌ها در حصر بود.

اما خاندان‌های بزرگ محرمانه شیرویه را از حصر بیرون آورده بودند تا تغییری نو به میان آورند. چنان‌که پورشریعتی روایت می‌کند جمعی از بزرگان وقت و چهره‌های «هفت خاندان» بزرگ ایرانِ وقت گرد هم آمده بودند تا پس از قریب ۴۰ سال، به حکومت خسروپرویز پایان دهند و پسر جوانش را بر تخت بنشانند. از خاندان اسپهبدان، فرخ‌هرمز بود و دو پسرش، رستم و فرخزاد، از خاندان مهران، شهربَراز بود -که لقبش «گراز امپراتوری» معنی می‌دهد: گراز یا همان براز، نماد وهرام، ایزد پیروزی در دین زرتشت است- و از ارمنی‌ها نیز نماینده‌ای حضور داشت و به همین منوال بقیه خاندان‌ها نیز نماینده داشتند.

خسروپرویز سه روز پس از سرنگونی بی‌رحمانه، به دست پسر خودش اعدام شد. شیرویه که حالا با نام «قباد دوم» شاهنشاه شده بود، تمامی پسران خسرو، یعنی برادرانش را نیز قتل‌عام کرد.

۲۶ سال جنگ

آنچه بزرگان را به این نتیجه رسانده بود که خسروپرویز باید برود، سال‌های طولانی جنگ بود. جان آن‌ها به‌خصوص زمانی به لبشان رسید که هراکلیوس،‌ امپراتور بیزانس (روم)، در سال ۶۲۷ در نبرد نینوا به همراه ترک‌های هم‌پیمان خود پیروز و راهی تیسفون شد. یک سال بعد حتی دستگرد، اقامتگاه محبوب شاهنشاه در نزدیکی تیسفون، هم مورد تاراج هراکلیوس قرار گرفت و از آن پس بود که ناقوس مرگ برای خسرو پرویز نواخته شد. بزرگان می‌خواستند به آن همه سال جنگ پایان دهند.

تصویر سرنگونی خسروپرویز از شاهنامه‌ای قرن هفدهمی

البته جنگ‌های خسروپرویز همیشه همراه با شکست نبودند. هر چه باشد او لقب «پرویز» (به معنای پیروز) را بیهوده نگرفته بود. این نوه انوشیروان عادل در سال ۵۹۰ میلادی سر کار آمد، اما مدت کوتاهی بعد سرنگون شد و تنها با کمک موریس،‌ امپراتور وقت بیزانس، بود که خسرو به تخت بازگشت. پادشاهی که به دست پادشاه کشور همسایه بر تخت آمده باشد، با آن دیار در صلح است، اما در سال ۶۰۲ که موریس به دست رقیبش، فوکاس، کشته شد، خسروپرویز فرصتی دید تا ساسانیان را به جلال روزهای گذشته و حتی به دوران اوج امپراتوری هخامنشی برساند و این ممکن نبود مگر با تاختن به قلمروی رومیان.

این بود که لشکرکشی‌های ساسانیان در جهت غرب تحت فرمان خسرو آغاز شد. این جنگ‌ها اهمیت مذهبی نیز داشتند. خسروپرویز زرتشتی بود  و در مقابل بیزانس مسیحی، اما تعداد مسیحیان دیار ایران شاید حتی بیشتر از بیزانس بود و ساسانیان در مقابل مسیحیت رسمی بیزانس، از کلیسای نِستوری به‌عنوان اولین انشعاب جدی در مسیحیت پشیتبانی می‌کردند. (قبلا در مورد این کلیسا و نقش ژئوپلیتیک ایران در اولین انشعاب مسیحیت نوشته‌ام.) از سه همسر خسرو پرویز دو نفرشان مسیحی بودند: یکی شیرینِ احتمالا ارمنی و دست‌مایه قصه نظامی و دیگری مریم (ماریا)، دختر موریس و مادر شیرویه. تهاجم به قلب سرزمین‌های مسیحی، به‌خصوص شامات و فلسطین را باید در چنین چارچوبی به یاد آورد.

ارتشیان ایران از «دل ایران‌شهر» در بین‌النهرین، به شمال و غرب زدند و به نواحی مختلف بیزانس تاختند: از مصر و شامات تا آناتولی و قفقاز و ارمنستان. ایرانیان تا دریای اژه رفتند و قسطنطنیه، آرزوی فاتحان متعدد در دل تاریخ را محاصره کردند. ایران در ۲۰ سال اول موفق بود و خسروپرویز انگار به‌راستی مرزهای امپراتوری را به اوج هخامنشی آن نزدیک می‌کرد. شامات به دست ایران افتادند و در سال ۶۱۴ شهر مقدس اورشلیم نیز سقوط کرد و خسرو موفق شد «صلیب حقیقی»، همان صلیبی که عیسی مسیح بر آن مصلوب شده بود را به نزد محبوبش، شیرین، بیاورد. اسکندریه،‌ پایتخت مصر سقوط کرد و برای اولین بار پس از سال‌ها سرزمین مصر نیز به دست ایران افتاد و شهربراز فرماندار آن شد. بخش‌های عظیمی از شبه‌جزیره آناتولی و جزایر دریای اژه به دست ایرانیان افتادند. تنها چیزی که مانده بود فتح قسطنطنیه و شاید پایان امپراتوری بیزانس می‌بود.

اما در نهایت این‌ همه لشکرکشی فرجامی به‌جز عقب‌نشینی نداشت. فوکاسِ نامحبوب با شورش مشترک هراکلیوس پدر و پسر سرنگون شد. هراکلیوس پسر که در سال ۶۱۰ سر کار آمد، فرمان جنگ را به دست گرفت و از حوالی سال ۶۲۲ ورق برگشت. یکی از پیروزی‌های مهم هراکلیوس وقتی بود که توانست اورشلیم و در نتیجه، «صلیب حقیقی»‌ را پس بگیرد و این پیروزی چنان مقدس شد که تا همین امروز هم برخی مسیحیان آن را به‌عنوان «روز تکریم صلیب» جشن می‌گیرند. ایرانیان در سال ۶۲۶ به همراه قوم‌های آوار و اسلاو متحد خود، قسطنطنیه را محاصره کردند، اما هراکلیوس موفق شده بود خان‌های ترک را از آسیای میانه با خود متحد کند و این‌گونه بود که بیزانس در آن نبرد تاریخی پیروز شد و به‌تدریج دست به اخراج ایران از آسیای صغیر زد و تا آشورستان و حتی «دلِ ایران‌شهر» هم پیش آمد.

پیروز تضعیف دو امپراتوری که بود؟

خسرو پرویز در قریب چهار دهه فرمانروایی خود از یک‌طرف درگیر جنگ با روم بود و از سوی دیگر درگیر شورش‌های داخلی اقوامش همچون دایی‌اش، ویستهم و بهرام چوبین. آن همه سال جنگ بالاخره در سال ۶۲۸  با بازگشتن ایران و روم به مرزهای سابق خود پایان گرفت. اما قباد دوم با اینکه توانست به‌راحتی با هراکلیوس صلح کند، قادر به دستیابی راحت به صلح داخلی نبود. ایران‌زمین وارد جنگ خونین داخلی پنج ‌ساله‌ای شد که در آن خاندان‌های مختلف در مقابل هم قرار گرفتند. از بد ماجرا یکی از بزرگ‌ترین همه‌گیری‌های تاریخ ایران نیز در سال ۶۲۸ درگرفت و به «طاعون شیرویه» معروف شد.

شاهنشاه هنوز به یک‌ سال پادشاهی نرسیده بود که بر اثر همین طاعون درگذشت تا تاج‌وتخت به پسرش، اردشیر سوم، که هفت سال بیشتر نداشت برسد. شهربراز دو سال بعد او را سرنگون کرد و کشت و شاهنشاه شد، ‌اما او تنها ۴۰ روز بعد به ضرب نیزه فرخ‌هرمز کشته شد و تاج‌وتخت به دختر خسروپرویز و خواهر شیرویه، بوران، رسید. بوران، اولین پادشاه زن ساسانی و یکی از تنها سه زن تاریخ ایران است که طعم شاهنشاهی را چشیدند. اما نزاع و فتنه داخلی ادامه پیدا کرد و امپراتوری در خطر چند‌شقه شدن بود. جنگ داخلی تا سال ۶۳۲ ادامه پیدا کرد و در این هنگام بود که نوه هشت‌‌ساله خسروپرویز، یزدگرد سوم (که شیرویه پدرش، شهریار را در همان کودتای سال ۶۲۸ کشته بود) سر کار آمد و توانست ۱۹ سال تاج‌وتخت را با کمک فرماندهان وفادارش حفظ کند. تاریخ به یاد دارد که او رفت تا آخرین شاهنشاه ساسانی باشد و هنگام فرار به دست آسیابانی در مرو کشته شود.

عاقبت ۲۶ سال جنگ ایران و روم این بود که قوای دو امپراتوری بزرگ خاورمیانه تضعیف شد. از این زاویه کودتای ۶۲۸ که نتیجه بلافصلش صلح بود و حتما بسیاری آن را نیک می‌دانستند، به چهار سال جنگ داخلی خونین منجر شد که از همان ابتدا با کشتار سبعانه بخش اعظمی از خانواده سلطنتی آغاز شد و از بد ماجرا با طاعونی همراه شد که طبق برخی روایت‌ها تنها در تیسفون ۱۰۰ هزار کشته بر جای گذاشت. نتیجه کودتا، تضعیف ایران‌زمین بود.

اما برنده واقعی روم نیز نبود. پنج سال پس از سرنگونی خسروپرویز، نیروی جدیدی از شبه‌جزیره عربستان که درست در میان سرزمین‌های اصلی ایران و روم واقع شده بود سربرآورد: قوای عرب با دین جدیدی به نام اسلام. در افسانه‌های اسلامی بعدها گفتند که وقتی محمد بن عبدالله به دنیا آمده، طاق کسریِ ساسانیان در تیسفون ترک خورده است. از افسانه که بگذریم، در تاریخ واقعا هم‌زمانی غریبی ثبت شده است: حدود یک هفته پس از وفات پیامبر بود که یزدگرد سوم بر تخت نشست تا جنگ داخلی چهارساله ساسانی‌ها پایان بیابد. ساسانیان حالا امید داشتند که سامانی بیابند، غافل از آن‌که نیروی سیاسی جدیدی که پیامبر اسلام آورده بود، از یک‌سو دست امپراتوری بیزانس را برای همیشه از شامات کوتاه کرد و از سوی دیگر، امپراتوری ایران را نابود کرد.‌ چند قرن طول کشید تا ایران به‌عنوان یک واحد سیاسی مشخص دوباره ظهور کند، گرچه ققنوسِ این ملت دوباره از خاکستر بلند شد و قریب ۱۴ قرن بعد هنوز زنده و بیدار است.

اما سوال تاریخی همچنان پابرجا است: اگر جنگ‌های ایران و روم در اوایل قرن هفتم میلادی، فرجامی بهتر از کودتای ۲۵ فوریه ۶۲۸ پیدا کرده بودند، اگر زودتر خاتمه یافته بودند، یا اگر چیدمانی متفاوت بین تیسفون و قسطنطنیه، آرایش سیاسی منطقه را تغییر داده بود، آیا امکان داشت که لشکرکشی خلفای راشدین با مقاومت دو امپراتوری جهان کهن، به جزیره‌العرب محدود بماند و گسترش پیدا نکند؟ شیرویه جوان که در‌ آن شب دست به آن کودتای خونین زد، بی‌شک از عواقب ‌پیش‌بینی نشده تصمیم‌هایش بی‌خبر بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *