آیا سپاه نقش کاگب هنگام فروپاشی روسیه را بازی میکند؟
۲۰ سال پس از سقوط بوریس یلتسین و برشدن ستاره بخت سرهنگ ولادیمیر پوتین، مطالب زیادی نوشته شد؛ از جمله یورونیوز در گزارشی یادآور شد که شهروندان روسیه ۲۰ سال پیش در چنین روزی یعنی در ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹، هرگز انتظار نداشتند سال جدید میلادی را با رئیسجمهوری جدید آغاز کنند؛ اما سرنوشت سیاسی این کشور یکشبه تغییر کرد و بوریس یلتسین، رئیسجمهوری که از مجریان فاز نهایی تغییر رژیم و فروپاشی حکومت کمونیستی در روزهای پایانی سال ۱۹۹۱ بود، در سخنرانی سال جدید، استعفایش را اعلام کرد و گفت: «از قدرت کنارهگیری میکنم. هر کاری که میتوانستم، انجام دادهام.»
در آن زمان، بوریس یلتسین بسیار بیمار بود و اطرافیان او این را بهخوبی فهمیده بودند که صبر کردن تا پایان دوره ریاستجمهوری او بسیار پرخطر است و لازم است که کرملین هرچه سریعتر به فکر جانشینی برای یلتسین باشد. البته جانشین بوریس یلتسین در ماه اوت، یعنی چند ماه پیش از اعلام استعفا، انتخاب شده بود؛ همان زمان که ولادیمیر پوتین به مقام نخستوزیری روسیه منصوب شد.
زمان اعلام خبر پایان ریاستجمهوری یلتسین نیز با دقت انتخاب شد: آغاز سال جدید میلادی؛ زمانی که تقریبا همه مردم در حال تماشای تلویزیوناند و از برنامههای شاد کمدی و موسیقی لذت میبرند و در انتظار شنیدن سخنرانی سالانه رئیسجمهوریاند. آن شب شبی خاص بود. بوریس یلتسین پیر و خسته که به الکلی بودن شهرت داشت، خداحافظی کرد و ولادیمیر پوتین جوان و پرانرژی تنها لحظاتی قبل از به صدا درآمدن زنگ نیمهشب، آغاز هزاره جدید را به مردم روسیه تبریک گفت.
سرگئی استانکوویچ، مشاور سیاسی بوریس یلتسین، میگوید: «چنین انتقال قدرت دراماتیکی آن هم در آستانه سال جدید مطمئنا تضمینی برای جلوگیری از عملی شدن هرگونه سناریو غیرمنتظره و تمایل برای پر کردن خلاء بهوجودآمده در قدرت محسوب میشد. در آن زمان، کمونیستها و پوپولیستها خیلی قوی بودند و میتوانستند با سنگاندازی در روند انتقال قدرت یک بحران سیاسی جدی به وجود آورند.
اتابک فتحاللهزاده در تاریخ ایرانی مینویسد: «روزگار چه زود میگذرد. باورم نمیشود به همین زودی ۳۰ سال از فروپاشی شوروی گذشت. در آن روزهای فروپاشی، دو بار از سر ضرورت پایم به مسکو، پتروگراد، تاشکند و به دو روستا در قزاقستان رسید. مردم در شهرها با بهت و ناباوری به ویترین مغازههای خالی نگاه میکردند. من تاکنون چنین قیافههای ماتمزده، شوکهشده و سردرگمی ندیده بودم. چنین به نظر میرسید که دیگر از فردا خورشید طلوع نخواهد کرد. در آن زمان، من درکشان نمیکردم اما مردم حق داشتند که در چنین حالتی قرار بگیرند؛ زیرا آنان از جنگهای داخلی شوروی و جنگ جهانی دوم خاطرات نفرتانگیز و ملموسی داشتند.
در آن زمان [فروپاشی شوروی]، هنوز کسانی به عینه شاهد بودند که در جنگهای داخلی میلیونها انسان از گرسنگی تلف شدند و چگونه آدمهای نیمهجان از گرسنگی حتی گوشت مردهها را میخوردند و هنوز کسان بسیاری از اهالی لنینگراد شاهد بودند یا از بزرگترهای خود شنیده بودند که مردم و نظامیها در جنگ جهانی دوم از شدت گرسنگی به هیچ جنبندهای اعم از موش و سگ و گربه هم رحم نمیکردند. مردم حتی از جنازه بوگرفته اسبهایی که با گلولهباران فاشیستها کشتهشده بودند، نیز نمیگذشتند.
در آن روزهای فروپاشی، پسانداز ناچیز میلیونها نفر در حد کاغذتوالت بیارزش شده بود. اولین روزی که در پتروگراد پا به خیابان گذاشتم، شنیدم دختربچهای تقریبا چهارساله از مادرش خواست یک شکلات کوچک و کمارزش برایش بخرد. مادر جواب داد دخترم الان پول ندارم بعدا برایت میخرم. با اصرارهای دختر کوچولو مادر کنترلش را از دست داد و دخترش را زد. زن مسنی که آنجا بود، رو به مادر دختر کرد و گفت: زن مگر دیوانه شدی، خب چرا بچه را میزنی؟ مادر که زنی زیبا و جوانی بود، بدون اینکه چیزی بگوید زد زیر گریه…»
و آنچه من دیدم…
من شاهد روزهای پایانی نبودم اما وقتی به مسکو رسیدم و سپس از هشت جمهوری آسیای میانه و قفقاز دیدن کردم، قدرت مافیا را دیدم، کازینوهای مرکز پولشویی را دیدم و هجوم روسپیها را که اغلب زیبا و جوان بودند و از چهار گوشه اتحاد جماهیر سابق میآمدند. برایم سخت نبود فروریختن بنای ۸۰ ساله لنین و استالین و مشتی پسران فروشکسته از نوع چرنینکو یلتسین دائمالخمر را پیشبینی کنم. در ۱۸ مقاله، گزارش و مصاحبه در صوت الکویت، برداشتهای خود را بیان کردم. از آن همه جبروت فقط کاگب باقی مانده بود و سرهنگ ورزشکار باریکمیانش، پوتین. الباقی مشغول غارت میراث حزب بودند. کارخانهها به فروش میرفتند، میلیونرهای جدید سر برمیآوردند و سفارتخانههای غربی با صف مراجعان جوان و اغلب صاحبمال، برنامهای پروپیمان داشتند. تئاتر بالشوی هم شبیه عاقبت نسیهفروش در تصاویر حجرههای قدیمی بود.
آیا حکایت شوروی یا روسیه در خانه پدری ما در حال تکرار است؟
زرادخانه روسیه در قویترین وضعیت بود و بهجز دزدیهای گاهبهگاه نظامیان در جمهوریهای سابق و فروش بخشهایی از آن به کشورهای آفریقایی، ایران، سوریه و عراق و…، انبارهای موشکهای قارهپیمای اتمی و بالیستیک، هواپیماهای فوقمدرن و سامانههای دفاعی مدرن سرجایشان بودند. روسیه لرزان و گرسنه دستها را جلو غرب بالا برده بود، حال آنکه حتی در عصر گورباچف هم میکوشید اقتدار خود را ولو در ظاهر، حفظ کند.
در ایران، ۱۷ دستگاه امنیتی برخلاف کاگب، ناکارامدی خود را آشکار کردهاند و ضربات امنیتی از خودی و بیگانه، به آنها برای یافتن یک جانشین و بالا بردن پرچم پوتین ایرانی، مجالی نمیدهد. اما شرایط مشابه با روسیه روزبهروز مشهودتر میشود؛ سقوط ریال، تورم بالای ۶۰ درصد، نکول سفتههای بینالمللی، تحریمها، بیاعتباری رژیم و رهبرانش در نزد جهانیان، آدمکشیهای مستمر و حالا مسموم کردن پریچههای ما چیزی برای چانه زدن رژیم با مردم خود و دولتهای قدرتمند جهان باقی نگذاشته است.
در روسیه، یک روز صبح گاز و برق قطع شد و روز دیگر مغازهها خالی ماندند. روسها پستهخور نبودند که پسته کیلویی یک میلیون تومان در زندگیشان اثر داشته باشد، اما نبود یک برگ ژامبون و یک قاچ لبو و استکان ودکا خیلی محسوس بود؛ دختران جوان و پسران خوشسیما و ورزشکار در خیابانها به امید لقمهای نان پرسه میزدند. با این حال نه یلتسین و نه پوتین جنایتی چون مسموم کردن غنچههای جوان در مدارس را مرتکب نشدند اما در ایران عصر سیدعلی این کار انجام شد.
غلامعلی حدادعادل، کیفکش اسبق سید حسین نصرالله، پدرزن آقا مجتبی و مدیر مشترک کارخانه چاپ اسکناس (مدرسه غیرانتفاعی فرهنگ) ضمن دفاع از نوکری رژیم به روسیه و چین تاکید میکند: آیا سیاست درستی است که ما به دولتهایی نزدیک شویم که هدفشان براندازی نظام است؟ گروههای پهپادی سپاه برای آموزش و بهینهسازی هواپیماهای بدونسرنشین همه ماهه به روسیه و نظامهای مشابه (بلاروس، کره شمالی و ونزوئلا) در آمدوشدند.
در معیاری صدها بار کوچکتر، اسلحهخانه نایب امام زمان هم پروپیمان است. بالاخره اهداف اسرائیلیها باید ارزش بمباران شدن را داشته باشند.
آیا لحظه فروپاشی در خانه پدری میتواند مانند روسیه باشد؟
با تفاوتهای اندکی، پاسخ مثبت است. بهویژه داستان مسمومیت و جدایی بخشهایی از وابستگان و بنیانگذاران جمهوری ولایتفقیه از کل رژیم (میرحسین موسوی، زهرا رهنورد، مصطفی تاجزاده، ابوالفضل قدیانی، سردار حسین علایی و …). تعبیر از تاجزاده [شاهزاده رضا پهلوی] تا تاجزاده [مصطفی تاجزاده زندانی در اوین] در ایران در محفل خبرگان سر زبانها است.
حرفهای خامنهای در قشلاق احمدشاهیاش (ظاهرا افسرده و غضبناک از احوالات روزگار و مسموم کرده پروانهها) بعد هم فرمانش به دستگیری و مجازات مرتکبان جرائمی که فقط از دست یک تشکیلات بزرگ با لجستیک وسیع و پرمایه و افراد بیشمار برمیآید، و روز بعد پس از چهار ماه عجز، ادعای دستگیری شماری از مجرمان، نشان میدهد که رژیم در حال از هم گسستن است. از فردای نمایش خونین شاهچراغ باید این را میدانستیم؛ تکرار خطاها و تجارب شکستخورده و ناهماهنگی دست چپ با دست راست نظام.
آیا واقعا میتوان این رژیم را حتی اگر آقایان رافائل گروسی و رابرت مالی و جوزف بورل و اصلا خود جو بایدن عاشقانه دلبسته مقام ولایت باشند، حفظ کرد؟
دستگاههای امنیتی رژیم عاجز از حفظ رژیماند در عین حال قابلیت ظهور به عنوان آلترناتیو را ندارند. میماند سپاه که به عقیده من، این نیروی ۱۷۰ هزار نفره با ۴۵ هزار سرباز و درجهدار و افسروظیفه، هم پوتین خود را یافته است و هم پرویز مشرفهای ذخیره را و کنترل کشور برایش چندان سخت نیست زیرا منهای آدمخوارهایی چون حسین سلامی و اسماعیل قاآنی و محمد خاکپور، صدها افسر بلندپایه در واحدهای سپاه خدمت میکنند که نگاه و نظرشان، به قدرت رسیدن منهای آخوند است.
سپاه ۴۳ سال پیش قوام یافت؛ تصویر سپاه در نگاه اغلب مردم، کاملا متفاوت با امروز بود. در واقع آن سپاهی که در عهد خمینی با عدهای از بچهتوحیدیهای صف و مجاهدین انقلاب اسلامی شکل گرفت، بعد از او به دست رفسنجانی و خامنهای هم امنیتی شد، هم مافیایی و هم تاجر و هم فساد در ابعاد باورنکردنی اخلاقی، خرید کازینوها و روسپیخانهها در ماکائو برای کسب سود بالا و پولشویی، سپاه را در شرایط دیگری قرار داد.
سیدعلی خامنهای برخلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمر بر تودهها و جاذبه مذهبی و شخصیت خود تکیه داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را حائز بود و نه از نظر شخصیتی اعتمادبهنفس خمینی و قدرت و جاذبه او را داشت، تکیهگاهش را بر دو محور امنیتی و نظامی قرار داد. ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به بیت رهبری و احراز بالاترین مقام در این دفتر نخستین نشانه تغییر تکیهگاهها با رفتن خمینی و آمدن خامنهای بود.
در این مرحله، مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیفاللهی، ایزدی، حسین علایی، احمد وحید و احمدی موسوی در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک حسن فیروزآبادی و علی شمخانی که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهدهدار شد و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاستجمهوریاش، قالیباف و سردار حجازی، فرمانده بسیج، و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، به جمع حاضران جلسات پنجشنبه شب خامنهای پیوستند. جلساتی که در ساعت آخر با خروج غیرنظامیها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتلهای زنجیرهای و از بین رفتن سعید امامی، یکچند دری نجفآبادی و جواد آزاده و سپس ایروانی و محسنی اژهای و البته مجتبی خامنهای و محمدی گلپایگانی) به مرور عنوان «اتاق فکر رهبری» بدان اطلاق شد.
سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی و صاحب درجه و لقب تیمساری شدن حدود ۹۰ تن از فرماندهانش و بالا گرفتن کار اطلاعات سپاه با همدلی و همکاری کامل علی فلاحیان، وزیر سابق اطلاعات با سپاه و ارگانهایش، با ماموریتهای تصفیه سران و فعالان اپوزیسیون در خارج که به دست عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه صورت گرفت، میخ خود را بر زمین کوبید.
بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوبیها و قتلها در داخل و خارج کشور، امروز کاملا آشکار شده است که سپاه و دستگاه اطلاعاتش در قتل برجستهترین رهبران اپوزیسیون نقش ویژه داشت. بعدها با اعترافات سعید امامی و اکبر خوشکوشک و مرتضی قبه، مشخص شد فلاحیان که ظاهرا خود را بیاطلاع نشان داده بود، در تمام مراحل طرحریزی و اجرای ترورهای مورداشاره مشارکت مستقیم داشت.
برعکس، امروز وزارت اطلاعات عملا در تبعیت کامل از اطلاعات سپاه است. بعضی از دوستانم مثل دکتر سازگارا بر این باورند که قضیه مسمومیت پروانههای معصوم ما میتواند ترفندی از جانب سپاه برای قبضه قدرت به بهانه بیعرضگی دولت و ارگانهای امنیتی باشد. در مسکو، گاراژی بود که دو برادر چچنی و یک شریک تاتار صاحبش بودند. تخصص اینها در سرویس و خدمات به خودروهای آلمانی بود. در کمتر از شش ماه، دهها مشتری این گاراژ ناپدید و خودروهایشان از طریق لهستان به اروپا برده شد و با شمارههای ساختگی جدید به فروش رفت. سرانجام ماموران پوتین در یکی از آمدوشدهای برادران چچنی، آنها را شناسایی و دستگیر کردند و دو ماه طول کشید تا با شکافتن آسفالت، ۳۷ جسد بیرون کشیدند و بعد، فروپاشی ابعاد آشکارتری پیدا کرد.
سپاه حداقل در بخشهایی، منسجمترین نیروی نظام است. من نگاه سپاه را رو به سوی دیگری میبینم. در این باب بیشتر خواهم نوشت. سپاه برای نجات نظام پا به میدان نمیگذارد، بلکه نجات خود را در نظر دارد؛ گو اینکه سوگندش حفظ نظام است. اما این رویای سپاه با جنبش «زن، زندگی، آزادی»، به کابوسی تلخ و سنگین بدل خواهد شد. تنها یک راه میماند: سپاه در کنار مردم در جهت تحقق آرمان بزرگ ایرانیان؛ دموکراسی سکولار با انسانهای برابر.
ایندیپندنت فارسی