ملیکا عماری، شهروندخبرنگار، تهران
با آمدن محرم، دوباره تهران را سیاهپوش کردهاند. تهران بختبرگشتهای که در یکسال گذشته اکثر مردمانش سیاهپوش و عزادار جانهای عزیزی بودند که از دست دادند، اما حتی اجازه برگزاری یک مراسم عزاداری ساده و خانوادگی هم به آنها داده نشد. مردمی که حالا باید تابع اقلیتی اکثریتنما باشند و سیاهپوش شوند و زبان به دهان بگیرند تا آنها هرچه میخواهند برای عزای حسینی، بر سر و سینه خود بکوبند.
همه جای شهر پر شده است از بنرهایی که خبر از سخنرانیهای منصور ارضیها، پناهیانها، حاج مهدی رسولی و امثالهم را میدهد و مردمی که بیتوجه به آنها رد میشوند و گاهی شاید پوزخندی نصیب تصاویر کنند. مادران داغدار، یک سال گذشته بدون تریبونی رسا و تنها از طریق شبکههای اجتماعی اعلام کردند که نهتنها سیاهی که سالها به اجبار تن کردهاند را نمیپوشند، بلکه سفیدپوش خواهند شد. حالا اما در شهر که راه میروی، سفیدی سفیدپوشان، در میان عزاداران سیاهپوش حسینی، خوب به چشم می خورد. سفیدپوشان معترضی که در میان دستهها، هیاتها و ایستگاههای صلواتی، یکدیگر را از روی رنگ پیدا میکنند و همبستگیشان را بههم نشان میدهند.
«لیلا»، دختر سفیدپوش زیر پل سیدخندان درحالیکه در انتظار تاکسی است میگوید: «من با آگاهی سفید پوشیدم. بهنظرم خیلی مهمه که ما بتونیم با ابزارهای ساده اعتراض کنیم. مثلا الان چرا منو بخوان بازداشت کنن؟ چون سفید پوشیدم؟ اگر این کار رو هم بکنن که دوباره اطلاعرسانی میشه و توی کل دنیا آبروشون میره. فک کن که خبر این باشه که یک دختر بهدلیل اینکه شومیز سفید پوشیده بود، بازداشت شد.»
لیلا جوان است، اما پخته حرف میزند. «عسل» هم حرفهای لیلا را تایید میکند و در تکمیل حرفهایش میگوید: «ما باید همدلی ایجاد کنیم. نباید احساس تنهایی کنیم. آنها جشن غدیر راه میاندازند و قدرتنمایی میکنند. ما هم یک بلوز سفید بپوشیم. شما باور کنید که همین سفید پوشیدن ما صد برابر جشنها و عزاداریهای آنها تاثیر دارد.»
تکیههای شبانگاهی
پیرمرد با پیراهن مشکی، چایاش را از ایستگاه صلواتی حضرت عباس (ع) میگیرد و روی لبه جدول مینشیند، آهی از حسرت میکشد و میگوید: «همهچیز رو از معنا خالی کردن. یک کاری با ما کردن که هیچی رو دیگه باور نمیکنیم. قبلا این بچهها میومدن تو هیات سینه میزدن و اشک میریختن، آدم کیف میکرد. اما حالا همشون تا زیر ابروهاشون رو برندارن و گوشه موهاشون رو با تیغ یه “یا حسین” نندازن که دخترپسند باشن، پا توی تکیه و هیات نمیذارن. طفلکیها تقصیری هم ندارن، مملکت و مسوولین این بلا رو سرشون آوردن. همهچیز رو براشون بیمعنا کردن. قبلا ایستگاه صلواتی و محرم حرمتی داشت. الان این ایستگاهها شده پاتوق شبانه جوونا.»
پیرمرد پر بیراه نمیگفت. به ایستگاههای صلواتی که نگاه کنی، اگرچه مداحی از آنها پخش میشود و بساط چایی و قند، شیر کاکائو داغ و یا شربت زعفرانشان به رسم قدیم به راه است، اما چیزهایی، شبیه همین چند سال پیش هم نیست. دخترها و پسرها که تفریح خاصی در تهران ندارند و همین تفریح کافه، سینما و رستوران رفتن هم برایشان هزینه دارد، الان دست در دست هم به خیابانها آمده و تا نزدیک صبح در خیابانها قدم میزنند، چای و شربت رایگان میخورند و نگران این هم نیستند که کسی بهخاطر تا پاسی از شب بیرون ماندنشان در خیابان، به آنها گیر دهد. شامشان را هم در یکی از این هیاتها میخورند و بهنظر میرسد این تفریح خوبی است برای جوانانی که اکثرا بیکار یا دانشجواند و یا در محدودیتهای مالی و خانوادگی هستند.
کارناوال محرم
میادین اصلی شهر و خیابانهایی که سبک مذهبیتر و سنتیتر خود را از دیرباز حفظ کردهاند، یکپارچه سیاهپوشند. سمت میدان امام حسین تا محدوده پیروزی، بهشکل بیمارگونهای این عزاداری نمود دارد. بیرون هر هیات، علمی گذاشته شده است که هر هیات سعی کرده بهشکلی از هیات قبلی و بعدی، برتر باشد. یکی پر علم را بلندتر کرده، دیگری به عرض علم اضافه کرده است و آن یکی، دو علم جلوی در گذاشته است.
همین چند سال پیش بود که «قانعی راد»، استاد جامعهشناسی ایرانی، قبل از مرگش، از مراسم محرم بهعنوان کارناوال مذهبیون یاد کرد و حالا اگر کمی در تهران وقت بگذارید و هیاتها را ببینید، به صحت این گفتار میرسید.
اینطور که معلوم است، پیرمرد هم پر بیراه نمیگفت، همهچیز را از مفهوم اصلی تهی کردهاند، ولی به قول «آقا سید»، به ریش نیست، به ریشه است. آقا سید ۶۵ ساله میگوید: «وقتی تمام برنامههای تلویزیون را قطع میکنند و مردم را به زور وادار به عزاداری میکنند، نتیجهاش همین میشود. نتیجهاش میشود ریاکاری مردم. خودشان این ریاکاری و دورویی را بین مردم ترویج میدهند. شاید کسی نخواهد عزاداری کند، وقتی زور بالای سر باشد، نتیجه همهچیز عکس میشود. یکی نیست بگوید که به ریش نیست، به ریشه است. اگر به ریش بود که سعید طوسی هم ریش داشت.» اشاره او به «سعید طوسی»، قاری و معلم قرآن و از نزدیکان بیت رهبری است که متهم به آزار جنسی و تجاوز به شاگردانش شد.
نگران پسرهایم هستم
«آتنا» خانم مدام سرش را از پنجره آپارتمان بیرون میآورد و از بچههای توی کوچه سراغ پسرهایش را میگیرد. گاهی هم پسرهایش را توی کوچه گیر میآورد و فحشی نثارشان میکند و میگوید که برگردید خانه، ساعت از ۱۲ هم گذشته است. این خیابانگردیها و هیاتنشینیها در ایام محرم برای خانوادهها موضوع غریبی نیست. محرمها و مخصوصا ده روز اول محرم، خیلی از نوجوانها بهتنهایی و گاه به همراه خانوادههایشان تا پاسی از شب در هیاتها و خیابانها هستند. ولی آتنا خانم میگوید که از وقتی اخبار «ثقتی» و «طوسی» را شنیده، برای بچههایش نگران است. «مهدی و محمد، ۱۲ و ۱۶ ساله هستند. حق دارم با این اوضاع کشور برای هیات رفتنشان هم نگران باشم. سعید طوسی هم کلاس قرآن برگزار میکرد و چه بلاها که سر پسرهای مردم نیاورد. یک خبری هم تازه شنیدم، اما نمیدونم چقدر درسته. میگن فیلمش هم هست. اغلب این خبرها هم یا از آدمایی درمیاد که ظاهر مذهبی دارن و یا در جاهای مذهبی بودن. والله از اول محرم که این بچهها میرن بیرون، تنم میلرزه تا برگردن.»
مهدی را سر کوچه میبینم و میپرسم که تا این موقع توی این هیاتها چهکار میکنید، که گوید: «محرم خیلی خوش میگذره. ما تا صبح تو هیات میشینیم و با بچهها قلیون میکشیم، چای میخوریم، میخندیم و بعضی وقتها برای شام فردا شب هیات هم کمکی کنیم. عاشورا و تاسوعا هم که میریم بیرون زنجیر میزنیم، دوستان و فامیل رو میبینیم. خوش میگذره دیگه.»
اینطور بهنظر میرسد که محرم برایش مفهوم خاصی ندارد و هیات برایش شبیه جایی است که با گعده دوستانش، خوش میگذراند و اصل محرم برایش درجه دوم اهمیت است.
از آلودگی صوتی، تا ترافیک شهری
صدای بلندگو هیات محله آنقدر بلند است که برای اکثر اهالی مزاحمت ایجاد میکند. همسایه بالایی سرش را از ساختمان بیرون میآورد و میگوید: «ممد تو رو به خاک پدرت، صدا رو کم کن. من از سر کار اومدم خستهام؛ آرامش ندارم.» اما محمد آقا در جواب او میگوید که ۱۱ ماه سال ما شما رو تحمل میکنیم، ۱۰ روز هم شما ما را تحمل کن و بعد راهش را میکشد و میرود. همسایه بالایی هم فحشی نثار اموات و ایام محرم میکند و پنجره را میبندد. او میگوید: «ما یازده ماه سال چهکار میکنیم که اینها ما را تحمل میکنن، نمیدونیم! هر روز صدای نوحه رو از ساعت ۷ بعدازظهر تا ۱ شب زیاد میکنن. من ۲ شیفت کار میکنیم و الان چند شب شده که راحت نخوابیدم. مملکت رو قرق کردن.»
به این فکر می کنم که احتمالا «کبری» خانم، پیرزن همسایه روبهرویی که مریض است هم در همین اوضاع و احوال است. انگار گیر افتادهایم و راهی جز تحمل کردن نداریم.
ماشین را بهسختی از پارکینگ بیرون میآوریم، داربستهای هیات کوچه را تنگ کردهاند و بهسختی از کوچه بیرون میرویم. در خیابان اصلی ترافیک و بلوایی است. ماشینها را نگه میدارند و به آنها سینی چای تعارف میکنند. ماشینها توقف می کنند و ترافیک بیشتر میشود. ایستگاههای صلواتی داخل خیابانهای اصلی زده شدهاند و راه را تنگ کردهاند. در این میان هم از شانس بد، دسته متوسلان حضرت عباس از تکیه بیرون میآیند و در خیابان راه میافتد و خیابان بسته میشود. چند نفر که چفیه به کمر و دست بستهاند، ماشینها را به سمت دیگری هدایت میکنند و راننده ماشینی با عصبانیت داد می زند: «این حق الناس نیست؟ شما با بستن خیابان و ایجاد این وضع، حق ما را ضایع نمیکنید؟» مرد چفیه به دست بسته جلو میآید و سعی میکند با آرامش پاسخ دهد و به راننده معترض میگوید: «این کارها بهخاطر خودمان نیست که ناراحت میشوی، اینها بهخاطر امام حسین است. دنیا باید بفهمد که به حسین و مسلمانان چه ظلمی شد.» تا مرد میخواهد جواب بدهد، همسرش شیشه را بالا میکشد و او را از جواب دادن منع میکند و مسیر ۳۰ دقیقهای که باید تا مقصد پیموده میشد، بیش از یک ساعت و نیم طول میکشد.
ایرانوایر