درحالیکه یک سال از قتل «مهسا (ژینا) امینی» در بازداشتگاه میگذرد، انگار دنیا ماجرا را فراموش کرده. اما آتش اعتراضات انقلابی که در پی مرگ مهسا چندین ماه در جریان بود، هنوز در قلب مردم ایران روشن است و آنان از ما میخواهند دفعه بعدی که با خواست تغییر بنیادین سیاسی به پا میخیزند، پشتیبانی موثرتری از آنها انجام دهیم.
در پانزده سالی که من مشغول حمایتگری از هموطنان ایرانی خود هستم، هرگز شاهد مخالفتی به پرشوری مخالفتی که امروز در ایران با حکومت روحانیون میشود، نبودهام. اعتراضات سراسری که جرقهشان در پی قتل مهسا زده شده و شعار «زن، زندگی، آزادی» که از دل این جنبش بیرون آمد، بزرگترین خطری است که در طول حکومت چهل و اندی ساله این حکومت دینسالار، موجودیت آنرا تهدید کرده است. سرکوب جنبش هم دقیقا به همین اندازه وحشیانه انجام شد. از شهریور (سپتامبر) سال گذشته تاکنون، بیش از ۵۰۰ معترض کشته شدهاند، بیش از ۲۰ هزار تن دستگیر شدهاند و حداقل هفت تن اعدام شدهاند و دهها تن دیگر هم هنوز با حکم اعدام مواجه هستند. هزاران ایرانی کور شدهاند، با گاز خفه شدهاند، بهطور اجباری ناپدید شدهاند و یا مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفتهاند.
در روز ۱۹مه۲۰۲۳ (۲۹اردیبهشت۱۴۰۲) خبر آمد که جمهوری اسلامی در پی محاکمههای نمایشی و اعترافات اجباری، سه معترض دیگر را هم اعدام کرده است. احساسی عمیق از ناکامی مرا در گرفت، چراکه بهنظر رسید ضعف اپوزیسیون، بر شهوت خون حکومت افزوده است. این لحظهای بود که مرا به فکر فرو برد. احساس انزوا و تنهایی میکردم. این اعدامها فوریت اندیشیدن به این سوال را نشان میداد، ما برای رسیدن به اهداف خود باید چه کارهایی را متفاوت انجام میدادیم؟ اصلا اگر ما آماده نباشیم که از اشتباهات خود بیاموزیم و به کمبودهایمان رسیدگی کنیم، آن همه حمایتگری به چه دردی میخورد؟ البته روشنسازی و نقد تنها زمانی موثر است که منطقی و سازنده باشد و با این هدف که ما را یاری دهد، و نه آنکه تفرقهگر باشد.
در ژانویه ۲۰۲۳ و در پی چند هفته جلسههای از راه دور، من در پاسخ به فراخوانهایی که از ایران میآمد و مردم در آنها از چهرههای سرشناس مخالفین در خارج میخواستند ائتلافی تشکیل دهند تا به مردم ایران برای رسیدن به آمال دموکراتیکشان کمک شود، به گروهی پیوستم که بعدها «همبستگی برای دموکراسی و آزادی در ایران» نام گرفت و به «گروه همبستگی مهسا» معروف شد. ما گروهی متنوع بودیم که تا حدودی براساس تقاضای مردم بهخاطر تلاشهای هرکداممان برای صدا دادن به معترضین گردهم آمده بودیم. این گروه شامل شاهزاده «رضا پهلوی»، «مسیح علینژاد»، روزنامهنگار، نویسنده و کنشگر حقوق زنان، «شیرین عبادی»، برنده جایزه نوبل، «عبدالله مهتدی»، رهبر سیاسی کُرد و «حامد اسماعیلیون»، رهبر مدنی، نویسنده و دندانپزشک بود.
پیشینهها و مهارتهای ما متفاوت بود، اما شور مشترکمان، کمک به آرمان دموکراسی سکولار برای میهنمان بود. قصدمان ایجاد چارچوبی از همکاری برای وحدت بخشیدن به ایرانیان در دستیابی به این هدف و استفاده از گردهم آمدن تجربیات و پلاتفرمهای خود بود. هدفمان رهبری مردم ایران نبود، که منعکس کردن و تعقیب اهدافشان با تاثیرپذیری بیشتر و دستجمعی بود. تماسهای طولانی و مرتب بین ما چند نفر کاملا محترمانه بودند. پس از مدت کوتاهی بر تشریفات و نگرانیها فائق آمدیم و رابطهمان حتی گرم و صمیمی شد.
در طول چند ماه (برای اولین بار برای نزدیک به نیم قرن) به صداهای اپوزیسیون دموکرات ایران پوشش رسانهای جهانی اعطا شد، با رهبران جهان دیدار کردند و در مجامع بینالمللی بهجای مقامات جمهوری اسلامی قرار گرفتند. جمهوری اسلامی از اصلیترین نهاد تقنینی سازمان ملل در موضوع حقوق زنان اخراج شد و شورای حقوقبشر سازمان ملل، رای به تشکیل یک کمیته حقیقتیاب مهم داد و این امیدی بود برای برخورد با قصور نظاممند مرتکبین جنایات از عدالت. این دستاوردهای بیسابقه در وهله اول خبر از شجاعت عظیم مردم ایران میدادند و در عین حال اما، مدیون وحدت ایرانیان خارج از کشور علیه حکومت در آن مقطع زمانی نیز بودند.
اما درحالیکه بیشتر ایرانیان درون کشور عمدتا و بهطور متحد خواهان تشکیل ائتلافی متنوع از اپوزیسیون میشدند، در ماههایی که در پی آمد، شاهد ریزش این همبستگی بودیم؛ با وجودی که تفاوتهایی در دیدگاهها راجعبه مسیر و اهداف نهایی جنبش ظهور کردند. هدف مشترک اعضای گروه همبستگی مهسا این بود که عاملیتی که دهها سال از مردم ایران دریغ شده بود به آنها بازگردانده شود، همزمان ناراحتیها و تنشهای درون گروه ما و کل جامعه ایرانیان خارج از کشور نیز ظهور کرد. ارتش سایبری جمهوری اسلامی که معرف حضور همگان است، به کمک افراطگرایان دگماتیک جناحهای مختلف، بیشک بر این تنشها افزودند. شکافهای قدیمی (چپ علیه راست، سلطنتطلب علیه جمهوریخواه) گسترش یافتند و عمیقتر شدند.
امید من این بود که پلی برای تفاوتهای گروهمان باشم و پلتفرم خود را در اختیار جنبشی هماهنگ و دموکراتیک قرار دهم و در عین حال، بلندگویی برای مردم ایران در صحنه جهانی باشم. طبیعتا نقشهای ما متفاوت از یکدیگر بود و انتظارات مردمی از شاهزاده بهخاطر جایگاه تاریخیاش، متفاوت بود.
تصمیم من برای خروج از گروه همبستگی مهسا در پی خروج دو عضو دیگر به آسانی گرفته نشده بود. فعالیتهای من همیشه نتیجهمحور بوده و خواهد بود. اگر راهی جواب نمیدهد، باید مسیر را عوض کرد. همین بود که احساس کردم ماندن در گروهی ازهمپاشیده که برنامه مشخص و راهبردی برای رقم زدن تغییر معنیدار ندارد، وعدهای توخالیست به مردم ایران.
کسانی که درگیر کار نیستند شاید تصور کنند که انتقاد از تلاشهای گروه همبستگی مهسا برای پیریزی بنیانهای دموکراسی سکولار در ایران آسان است. ما تلاش خودمان را کردیم، و گرچه تابهحال به اهداف نهایی خود نرسیدهایم، ولی این تلاش به رشد ما کمک کرد. به قول ضربالمثل فارسی «مشق نانوشته غلط ندارد»؛ اما البته که امر حیاتی این است که این خطاها را تکرار نکنیم.
اگر موفقیت را بهعنوان «فرصت به اضافه آمادگی» تعریف کنیم، وظیفه ما این است که درسهایی را که میتوانیم برای افزایش احتمال موفقیت در آینده به کار ببندیم، نام ببریم.
اول، برای مقابله با چالشهایی که جمهوری اسلامی عرضه میکند باید به روشنی اهداف خود را تعریف کنیم و سپس راهحلهای برای تسهیل رسیدن به این اهداف طراحی کنیم. ما هیچکدام از این کارها را بهصورت موثر انجام ندادیم. آرمانگرایی به ما امکان میدهد چشماندازی جسورانه برای آینده بهتر ترسیم کنیم، اما این عملگرایی است که به ما امکان دست یافتن به این چشمانداز را میدهد. باید بین این دو توازن ایجاد کرد.
دوم، ما هم به رهبری با چشمانداز، و هم به رهبری سازمانی-تشکیلاتی نیاز داریم. ما علیرغم تجربه حمایتگری و سیاسی، فاقد تجربه در سازمان، ظرفیتسازی و روندهای درونی و مدیریت کارزار بودیم. ما در ضمن نتوانستیم چشماندازی تدوین کنیم که تمام ایرانیان بتوانند با آن رابطه برقرار کنند و آنها را به این سمت سوق دهد که حول پرچم واحد دموکراسی سکولار متحد شوند. ما در آینده باید شمار بسیار ایرانیان دارای مهارت، دستاورد و نفوذ در سراسر جهان را به خدمت بگیریم تا بتوانند در حوزههایی مثل ارتباطات و کارشناسی در زمینه قانون اساسی، پشتیبانی محتوایی ارائه دهند.
سوم، جمهوری اسلامی مثل تمامی نظامهای استبدادی با راهبرد «تفرقه بینداز و حکومت کن» سرپا مانده است. در نهایت اپوزیسیون در عمل متفرقتر از حکومت از کار درآمد. تا زمانی که حکومت متحد و ما متفرق بمانیم، آنها قدرت را حفظ میکنند.
اما نقاط روشنی وجود دارد که به من امید میبخشد.
نسل «زد» در ایران همچنان به خرده اعتراضات خود ادامه میدهد. مثلا در خیابانها با ترانه گروه سوئدی «آبا» اسکیتبازی میکنند و اسمش را گذاشتهاند «تزریق شادی به جامعه.» میبینیم که زنان با شجاعت همچنان در خیابانهای پایتخت، قانون حجاب اجباری را زیر پا میگذارند و زندانیان دگراندیش پس از آزادی، همچنان به مخالفت با حکومت ادامه میدهند.
آیتالله «علی خامنهای»، ۸۴ سال سن دارد و بیمار است. او از سال (۱۳۶۸)۱۹۸۹ رهبر جمهوری اسلامی بوده و پیرترین و دیرپاترین دیکتاتور زمان ما است. مرگ او احتمالا خلا قدرت ایجاد میکند و فرصت جدیدی برای آن مخالفینی که آمادگی، سازماندهی و بینش کافی برای استفاده از فرصت را داشته باشند.
حکومتهای خودکامه سرسختند؛ اما شکستنی. همین است که انقلابها معمولا تا لحظه وقوعشان قابل تصور نیستند. اما ما باید آماده رسیدن آن موقعیت باشیم و این بر عهده ما است که اختلافاتمان را کنار بگذاریم و برای مقابله با جمهوری اسلامی، با همدیگر همکاری کنیم.
اولین قدم، اندیشیدن به این موضوع است که رویکردمان دفعه آینده باید چه فرقی نسبت به دفعه قبلی داشته باشد. من هر آنچه در توان دارم برای همکاری با جامعه مدنی ایران و گروهها و افراد بیرون از ایران انجام میدهم. هدف ما رسیدن به آزادی پایداری است که مردم ایران خواهان آن بودهاند و سزاوارش هستند.
بیایید درحالیکه کنار مردم ایران مقابل جمهوری اسلامی میایستیم، به گفته بنیانگذار امپراتوری هخامنشی، «کوروش بزرگ» عمل کنیم: «تنوع در مشورت، وحدت در فرماندهی.» تنها راه غلبه بر استبداد همین است.
***
نازنین بنیادی فعال حقوق بشر و بازیگر سینما است
ایرانوایر
نازنین بنیادی