نگاهی به زندگی سیدحسن نصرالله

By | ۱۴۰۲-۰۸-۱۴

سرانجام بلبل آستان ولایت به صدا درآمد

نگاهی به زندگی سیدحسن نصرالله و نمای کامل «فرصت‌طلبی» و «دروغ» در سخنان اخیرش

سرانجام بلبل آستان ولایت به صدا درآمد منتها به جای صدای روح نواز، بانگ کفتاری به گوش آمد که به قول لبنانی‌ها زی البلبل به تن دارد و چون جامه ناهماهنگ با شکل و اطوار حسن آقا است، برای من که نمائی نفرت‌انگیز داشت.

بعد از مرگ خمینی که حسن نصرالله به لبنان بازگشت، درست مثل عروسک کوکی روزی به آهنگ ولی فقیه رقصید و زمانی به بانگ چنگ علی‌اکبر محتشمی‌پور که حزب‌الله را از طریق سزارین از رحم جنبش امل بیرون آورده بود و روزی دوزانو در برابر رحیم صفوی عرض ادب می‌کرد و زمانی دست محمدحسن اختری را می‌بوسید (تعجب نکردم که در ردیف نخست مستمعان سخنرانی حسن نصر الشیطان، آن‌ هم بر پرده تلویزیون ۱۲۰ اینچی، او را مشاهده کردم. ظاهرا ولی فقیه او را فرستاده بود تا فرزندی را دلداری دهد و اطمینان بخشد که نگران نباش، شیر شرزه ولایت حامی تو است. شیوه مرضیه ایشان را پیش بگیر و دهان به شعار بگشای و از شعور دوری کن).

من سه بار سخنان حسن خان را شنیدم. طی این سال‌ها که رفتار و اطوار او را پاییده‌ام، تقریبا با احوالات و زیروبم احوال او آشنایم و می‌دانم این سبزی‌فروش باهوش لبنانی کی میل جنگ دارد و چه زمانی برق جنگ در دیده و شیون و روضه بر لب.

نگاهی به زندگی شاطر حسن آشکار می‌کند که این موجود دست‌آموز ولایت که سی‌واندی سال است لبنان را به گروگان گرفته و به جای آوای آسمانی فیروز و ماجده و ودیع الصافی، عرعر خمینی ای امام و قائدنا سیدعلی را در شارع الحمراء دانشگاه آمریکایی بیروت و آثار رومی بعلبک، طنین‌انداز کرده است. لبنان، نورچشم منطقه، کشوری ثروتمند با دموکراسی و احزاب سیاسی و ده‌ها دانشگاه را که آموزشگاه‌های بزرگان سیاست و فرهنگ و اقتصاد و هنر منطقه بودند، به اسیری سرشکسته بدل کرده است و بزرگانش را یک‌به‌یک از حریری تا جبران توینی در خون نشانده و طبیعی است که امروز بکوشد خون از عبا و عمامه اربابش که به او لقب «سیدالمقاومه» داده پاک کند.

من در تمام طول هفته پیش علی‌رغم جنجالی که شبکه‌های خبری غربی و عربی و جمهوری ولایت فقیه راه انداخته بودند که وای جمعه چه شود و امپراتور شر چه‌ها خواهد گفت، بارها تاکید کردم خبری نیست و جست‌وجوگر سوراخ‌موش مثل سید علی به‌دنبال توجیه سکوت شرم‌آور خویش و «او» است.

بچه سبزی‌فروش چه گفت   

حسن عبدالکریم نصرالله مردی است از روستایی به نام البازوریه در شرق بیروت که در دوران کودکی به همراه پدر و مادر و برادران و خواهرانش مثل بسیاری از خانواده‌های شیعه فقیر راهی بیروت شد تا در شهرِ پول و نور و زیبایی لقمه نانی برای خانواده بزرگ خود پیدا کند. عبدالکریم، پدر حسن، میوه‌فروش دوره‌گرد بود و توانست در منطقه کرنتینا (قرنطینه) در نزدیکی اردوگاه آوارگان فلسطینی و محلات سن الفیل و برج البراجنه (اردوگاه دیگری از فلسطینی‌ها) کوخی اجاره کند.

مدتی بعد، با کمک یکی از ثروتمندان شیعه از خانواده «الخلیل» که همسر عبدالکریم با او نسبتی داشت، توانست دکان میوه‌فروشی کوچکی به راه اندازد. حسن و برادر بزرگ‌ترش، حسین، همه‌روزه بعد از مدرسه به دکان پدر می‌رفتند و به او کمک می‌کردند. در این دکان، دو تصویر بر دیوار بود: عبدالناصر و امام موسی صدر.

حسن آن گونه که خودش می‌گوید، سخت دلبسته امام موسی صدر بود، اما چون در مدرسه با فلسطینی‌ها و بچه‌شیعه‌ها و سنی‌هایی همکلاس بود که عبدالناصر را خدای روی زمین می‌دانستند، او نیز به‌مرور جزو بچه‌های «ناصر»ی شد. محیط زندگی سید حسن در جنوب بیروت، هر بچه‌ای را با شعارهای انقلابی پیوند می‌داد. اما او چنان که خود در گفت‌وگویش با فیگارو در سال ۱۹۹۷ می‌گوید، خیلی زود از جمع بچه‌های ناصری به گروه عاشقان امام موسی صدر پیوست. شب‌ها در سن‌الفیل و نبعه به مساجد و حسینیه‌هایی می‌رفت که سخنرانانش همه واژگان خود را با نام سید موسای ایرانی لبنانی‌شده آ‌غاز می‌کردند.

مدرسه ابتدایی را در دبستان «نجاح» به پایان رساند و به دبیرستان دولتی سن‌الفیل رفت. بچه‌ای درسخوان و متدین بود که معلمانش بسیار عزیزش می‌داشتند و فقر او را مایه فخرش می‌دانستند. هنوز وارد پانزدهمین سال زندگیش نشده بود که با کشته‌شدن شماری از فلسطینی‌ها در اتوبوسی در «عین الرمانه» در شرق بیروت جنگ‌های داخلی لبنان شعله‌ور شد. پدر بعد از مدتی زیستن در زیر باران گلوله بساط برچید و همراه خانواده به جنوب رفت و در دهکده زادگاهش «نسوریه» مستقر شد و حسن و برادرانش نیز در مدرسه دولتی صور ثبت نام کردند، شهری که خاستگاه حرکت محرومین امام موسی صدر بود و حسن خیلی زود به این حرکت پیوست که بعدها به جنبش امل تغییر نام داد. در شهر صور چند ایرانی بودند که با سید موسی صدر روابط نزدیکی داشتند از جمله آن‌ها مصطفی چمران خیلی زود سیدحسن را جذب کرد. مصطفی به علت دانستن زبان انگلیسی و رفتار انسانی و آرامشی که در ذاتش بود، به معلمی برای همه جوانان جنوبی تبدیل شده بود.

مصطفی چمران با کمک‌های سابق دولت شاه، در جنوب لبنان هنرستانی برپا کرده بود که دو تن از برادران سیدحسن در آن درس می‌خواندند. بعضی شب‌ها نیز مصطفی برای جوانانی که مشتاق شنیدن بحث‌های دینی به شیوه تازه‌ای بودند در حسینیه صور سخنرانی می‌کرد. در یکی از این شب‌ها وقتی سیدحسن به حسینیه رفت، سیدی را دید متفاوت از دیگران، بسیار خوش‌رو و از آن برتر، خطیب. او قبل از مصطفی سخن گفت و در پایان شب سیدحسن نزد او رفت. استاد بزرگ نام شما چیست؟ نام من سیدمحمد الغروی است. سیدحسن آرزویی را که مدتی در دل داشت، با سیدمحمد در میان گذاشت. دوست دارم به نجف بروم و مثل سیدموسی مجتهد شوم. محمد الغروی که خانواده سیدحسن را می‌شناخت، همان‌جا در حسینیه نامه‌ای به یکی از شاگردانش، عباس الموسوی که از لبنان چند سالی بود به نجف رفته بود، نوشت. «این جوان بچه صادق و بااستعدادی است. او را نزد استاد بزرگمان سید محمد باقرالصدر ببر تا از محضرش بیاموزد. خودت نیز مواظب او باش و اجازه نده طلبه‌های پاکستانی و افغانی از راه به‌درش کنند. همین‌طور مواظب باش گیر بچه‌طلبه‌های عراقی شاذ ـ منحرف ـ نیفتد، او خوش برورو است و باید خیلی مراقبش باشی. به سیدمصطفی ـ خمینی ـ بگو از پدرش ماهی چند دینار برای این بچه بگیرد. چون محمدباقر ـ الصدر ـ خیلی محتاط است و وجوهات را فقط بین طلبه‌ها و مدرسینی پخش می‌کند که مطیع و منقاد او باشند، اما از خمینی حرف‌شنوی دارد.»

سیدحسن با این نامه در پانزده‌سالگی با مبلغی معادل ۵۰ دلار راهی نجف شد. سه روز بعد، پس از پیمودن سوریه و اردن، سیدحسن به همراه عده‌ای از زوار شیعه وارد نجف شد و از گاراژ باب‌السلام پرسان‌پرسان خود را به حرم حضرت علی رساند و آن‌طور که سید محمد الغروی او را راهنمایی کرده بود، به دفتر سید حیدر کلیدار رفت (همان مردی که مقتدی صدر قصد کشتن او را کرد و چون زنده‌یاد عبدالمجید خویی به دفاع از حیدر برخاست، دستور داد عبدالمجید و حیدر را باهم بکشند.) و از او سراغ عباس الموسوی را گرفت. عباس که از شاگردان سیدمحمدباقر الصدر و روح‌الله الخمینی بود، در طبقه دوم مغازه قبادوزی حاج ابوجعفر الغروی، خواهرزاده سیدمحمد الغروی، خانه داشت. حیدر سیدحسن را به خانه او برد و معرفی‌اش کرد. سیدعباس مطابق توصیه سیدمحمد الغروی، سرپرستی سیدحسن را عهده‌دار شد و در اتاق خود گوشه‌ای را به او داد. سیدحسن صبح‌ها به درس سیدمحمد روحانی می‌رفت (مرحوم آیت‌الله سیدمحمد روحانی، برادر آیت‌الله سیدمحمدصادق روحانی )

با انقلاب ایران و کشته‌شدن مرحوم باقر صدر به دست صدام حسین، پیدا بود سراغ او هم می‌آیند.

در این زمان سیدحسن با کسب اجازه از عباس الموسوی راهی تهران شد و بعد از دیدن آموزش نظامی در لویزان به قم رفت تا دروس دینی خود را تکمیل کند. در قم او در دروس چند تن از روحانیون سرشناس، ازجمله مرحوم آیت‌الله روحانی، میرزاجواد تبریزی، وحید خراسانی و کاظم حائری حاضر می‌شد و با کسانی مثل هانی فحص (پدر حسن نماینده الحیات در تهران) و سید علی حائری هم‌مباحثه بود.

اوایل دهه ۹۰ با راهنمایی محتشمی‌پور و توصیه علی فلاحیان، وزیر اطلاعات وقت، سیدحسن به مجلس خامنه‌ای راه یافت و همانجا بود که طوق سرسپردگی به گردن انداخت و در حلقه اصحاب خاصه سیدعلی درآمد. با کشته‌شدن عباس الموسوی در سال ۱۹۹۲ به‌دست اسرائیلی‌ها، خامنه‌ای به نصرالله دستور بازگشت به لبنان را داد و پیش از رسیدن او به بیروت، دستور بیعت با سیدحسن به شورای حزب داده شده بود. سیدحسن درحالی که فقط ۳۲ سال داشت، بر کرسی زعامت حزب‌الله جای گرفت. او با استعداد ذاتی و کاریزمای بسیار، خیلی زود همان‌طور که پیش از این در نوشته‌هایم یادآور شده‌ام، توانست حزب‌الله را به مهم‌ترین گروه سیاسی- نظامی لبنان و منطقه تبدیل کند.

در باب افکار و میزان سرسپردگی‌اش به خامنه‌ای گفتنی‌ها را به وقت دیگری می‌گذارم و سراغ امروزش و خطابه جمعه عصر می‌روم. برجسته‌ترین فرازهای نطق او که درعین‌حال، بر منافق‌بودن او و اربابش تاکید می‌کند، از این قرار بود:

– عملیاتی که القسام و دیگران در ۱۶ مهر انجام دادند، عملیات بزرگ و مبارکی بود و ۱۰۰درصد تصمیم فلسطین و ۱۰۰درصد فلسطینی بود.

– عملیات طوفان‌الاقصی حتی از دیگر گروه‌های مقاومت برای حفظ محرمانه بودن آن پنهان بود، حتی ما از آن اطلاعی نداشتیم.

– تصمیم‌گیری با رهبران گروه‌های مقاومت است و ایران آن‌ها را تحت فشار قرار نمی‌دهد، آن‌ها را کنترل نمی‌کند، فقط از آن‌ها حمایت می‌کند و به خودمختاری آن‌ها احترام می‌گذارد!!

– دولت اسرائیل اهداف بلندی را تعیین کرده است، اما نمی‌تواند به آن‌ها دست یابد.

– اسرائیلی‌ها نمی‌توانند اسیران خود را بدون مبادله آزاد کنند، زیرا زمانی که مقاومت قبلا اسیر می‌کرد، این اتفاق نیفتاد، اما اسرائیل از این موضوع درس نمی‌گیرد.

– همان‌طور که از متحدان خود شنیده‌ایم، اقدام‌های بیشتری علیه اسرائیل در چند جبهه مختلف انجام خواهد شد و این در چند روز آینده واضح‌تر خواهد شد.

– این جنگ مانند جنگ‌های قبلی نیست، یک درگیری تاریخی سرنوشت‌ساز است و آنچه بعد از آن می‌آید، مانند گذشته نخواهد بود».

– مسئولیت ما توقف جنگ علیه غزه و پیروزی حماس است. ما باید به وضوح این را هدف خود قرار دهیم.

– بعضی می‌گویند اگر حماس پیروز شود، ایران پیروز می‌شود یا اخوان‌المسلمین پیروز می‌شود، اما این دروغ است. اگر حماس پیروز شود، غزه پیروز می‌شود، فلسطین پیروز می‌شود، اقصی پیروز می‌شود.

– پیروزی غزه به نفع منافع ملی کشورهای منطقه مانند اردن، سوریه، مصر و… و اول از همه لبنان است.

– ملت‌های عربی و اسلامی باید حداقل برای آتش‌بس تلاش کنند، حتی اگر بعضی‌ها نخواهند بجنگند و نخواهند چیزی قربانی کنند، این کمترین کاری است که می‌توانند انجام دهند.

– ما به مردم عرب می‌گوییم که سلاح و ارتش شما را نمی‌خواهیم، ​​اما آیا شما حداقل این افتخار را ندارید که گذرگاه رفح را باز کنید؟

– بعضی‌ها از ما می‌خواهند که یک جنگ تمام‌عیار را آغاز کنیم و ممکن است برای آن‌ها اقدام‌های در مرز شمالی محدود به نظر برسد، اما اصلا چنین نیست.!!

– حتی اگر تاکنون اقدام‌های ما را محدود بنامید، همان چیزی که شما می‌گویید «محدود» باقی نمی‌ماند و آنچه اکنون در حال رخ دادن است، بی‌سابقه است.

– به‌رغم آنچه برخی می‌گویند، حزب‌الله از ۸ اکتبر جنگ واقعی را به راه انداخته است و هیچ‌کس جز کسانی که در آن حضور دارند، نمی توانند احساس کنند که واقعا چه اتفاقی می‌افتد.

– ما خود را برای کمک به غزه باشکوه در معرض خطر قرار دادیم.

– امروز نیمی از ارتش اسرائیل در مرز لبنان حضور دارند که بیشتر آن‌ها نیروهای نخبه‌اند.

– یک‌چهارم نیروی هوایی اسرائیل و نیمی از نیروهای دفاع هوایی اسرائیل در جبهه لبنان‌اند.

– ۴۳ شهرک اسرائیلی در شمال تخلیه شده است و اکثر ساکنان آن‌ها اکنون سربازند.

– هر روز پیام‌هایی از اعراب دریافت می‌کنیم که از ما التماس می‌کنند که اقدامی نکنیم (پیدا است این تقاضاها، دستوراتی است که از تهران می‌رسد و حسن اختری حامل آن‌ها است).

– آمریکا ما را تهدید می‌کند که اگر جبهه شمالی را باز کنید ما را بمباران می‌کنند، این تهدیدها موضع ما را تغییر نمی‌دهد.

– اگر اسرائیل غیرنظامیان ما را بمباران کند، ما غیرنظامیان آن‌ها را بمباران خواهیم کرد، نحوه عمل آن‌ها تعیین‌کننده نحوه عمل ما است.

– در جبهه لبنان همه گزینه‌ها روی میز است، تکرار می‌کنم همه گزینه‌ها روی میز است.

– ما برای ناوهای آمریکایی تدارک دیده‌ایم و از آمریکا می‌خواهیم که شکست‌های خود را در افغانستان، عراق، سوریه و لبنان به یاد داشته باشد.

– اگر آمریکا می‌خواهد از جنگ منطقه‌ای جلوگیری کند، باید جلوی تجاوز به غزه گرفته شود.

این حرف‌های حسن نصرالله، نمایی کامل و شامل از روحیه فرصت‌طلبی است که ریزه‌کاری‌های فرصت‌طلبی را نزد اربابش سید علی خامنه‌ای آموخته است. ازهمان اول دروغ می‌گوید که او و اربابش سیدعلی از نقشه حمله حماس بی‌خبر بودند در حالی‌که طرح عملیات دوماه پیش در تهران و بیروت ریخته شد . تمرین‌های اینترنتی از تهران هدایت می‌شد. در ماه اوت اسماعیل قاآنی، فرمانده سپاه قدس، علی‌اکبر احمدیان، دبیر شورای عالی امنیت ملی، و علی فدوی، جانشین فرمانده سپاه پاسداران، و تنی دیگر از سپاه و امنیت خانه مبارکه درسوریه بودند و بعد از طریق مرز صنایع به بعلبک رفتند و در یک پناهگاه زیرزمینی با نمایندگان حماس و جهاد اسلامی و حزب‌الله دیدار داشتند. قصه روباه و دمش اینجا عینا تکرار می‌شود و دم در جنوب لبنان قسم می‌خورد که حضرت روباه از چیزی خبر ندارد و اگر دهانش رنگ خون دارد، اشتباه نکنید این آب لبو است.

ایندیپندنت فارسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *