توهم تاریخی امروز و انقلاب اسلامی ۱۹۷۹

By | ۱۴۰۲-۰۸-۲۴

– در سال ۱۹۷۸ در پایتخت‌های اروپایی و واشنگتن در ایالات متحده تظاهراتی مشابه این روزها در دفاع از «فلسطین» و حماس، علیه شاه و به نفع انقلاب اسلامی و روح‌الله خمینی برگزار می‌شد.
– کسانی که دائم دم از تشکیل «دولت فلسطین» می‌زنند، ولی هیچ اشاره‌ای به ضرورت دموکرات بودن آن نمی‌کنند، گویا متوجه نیستند که اگر این گروه‌های تروریستی اسلامگرا قادر به جنایت‌هایی در شرایط بدون «دولت» و «کشور» هستند، وای به روزی که از تشکیلات یک کشور مستقل مثل ارتش و نیروی‌های نظامی متعارف برخوردار شوند! عین گروه اسلامگرایی که سال ۱۳۵۷ در ایران به قدرت دولتی و حاکمیت یک کشور دست یافت و جمهوری اسلامی را با همه پیامدهای خونبار و ویرانگرش بنیان گذاشت!

بهرام فرخی – این روزها که تظاهرات و راهپیمایی‌ها در هواداری از فلسطین و حماس و علیه اسراییل  پایتخت‌های اروپایی را فرا گرفته و روشنفکران چپ در اروپا و لیبرال‌ها در آمریکا، آتش بیار معرکه شده‌اند، برای کسانی که خاطرات‌شان اجازه می‌دهد که حوادث سال‌های ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ در ایران و غرب را به یاد بیاورند، نکات مشترک زیادی را تداعی می‌کند.

تظاهرات هواداران حماس و اسلامگرایان افراطی و حامیان آنها/ لندن / ۱۱ نوامبر ۲۰۲۳

در سال ۱۹۷۸ در پایتخت‌های اروپایی و واشنگتن در ایالات متحده تظاهرات مشابهی علیه شاه و به نفع انقلاب اسلامی و روح‌الله خمینی برگزار می‌شد.

در آن سال‌ها گل سرسبد فیلسوفان و نویسندگان سرشناس و روزنامه‌نگاران و شخصیت‌های سیاسی برجسته چپ در اروپا و لیبرال در آمریکا دچار یک توهم بزرگ شده بودند.

در چنان شرایطی از تلویزیون‌های ماهواره‌ای و اینترنت و رسانه‌های اجتماعی خبری نبود و تنها راه خبررسانی از خارج  اعلامیه‌ها و شبنامه‌ها و یا یک رادیو ترانزیستوری موج کوتاه بود که در پاره‌ای از ساعات شب قادر به گرفتن  بی‌بی‌سی انگلیس می شد.

حامیان غربی انقلاب به خوبی توانستند با همین وسایل اندک و به ظاهر ابتدایی ایده‌های واهی خود را در بین مردم بی‌خبر ایران منتشر کنند و پیر و جوان، باسواد و بی‌سواد، شهری و روستایی و… را دچار همان توهمی‌ کنند که خود دچارش شده بودند.

نسلی هم که از نظر فکری معروف به «پنجاه و هفتی» شده، کورکورانه و در کمال ساده‌لوحی راهی را رفت که بعد از ۴۴ سال ،نه تنها خودشان را قربانی کردند بلکه آتش این حماقت تاریخی همچنان گریبان نسل‌های بعد از آنها را نیز در داخل و خارج ایران می‌سوزاند.

در این روزها که «۵۷» به عدد کوردلی و بلاهت تبدیل شده و از آن به عنوان نوعی ناسزا استفاده می‌شود، باید منصفانه گفت که آن زمان نه تنها مردم ایران بلکه روشنفکران و سیاستمداران جهان، به ویژه در غرب که عمری را به تحقیق و تفحص در امور فرهنگی و اسلامی و سیاسی و حقوق بشر گذرانده بودند نیز گرفتار این توهم ویرانگر شدند.

آن زمان تازه اوایل دوران اغواگری بزرگ غرب بود؛ زمانی که دموکراسی‌های غربی هنوز باور داشتند که می‌توانند لکوموتیو اسلامی را کنترل کنند و سیاستمداران ساده‌لوح آنها اسلام سیاسی را سدی علیه توسعه‌طلبی اتحاد جماهیر شوروی می‌دانستند.

چهل و پنج سال پیش، بزرگان فرهنگ و سیاست اروپا و آمریکا  به شخص کوردل و تاریک‌اندیشی مثل رهبر انقلاب اسلامی در ایران ابراز احترام می‌کردند.

روشنفکران چپ در غرب خمینی را چون چه گوارا می‌دیدند که بساط باتیستا (شاه) را از ایران «سرتاسر فساد و وابستگی به یانکی‌ها» در هم می‌کوبید.

در نوشته‌های آنها حتی ادعا می‌شود که «انقلاب اسلامی یک بیداری مردمی‌ از آلودگی تولیدشده توسط جامعه سرمایه‌داری و فرهنگ منحط آن است!»

لیبرال‌های آمریکا در نشئگی عجیبی که سلول‌های عقل و خرد آنان را به تمامی بی‌حس کرده بود، روح‌الله خمینی را با بنیانگذاران دموکراسی در ایالات متحده مقایسه می‌کردند!

در تبعید فرانسوی‌اش در نوفل لوشاتو، خمینی شبانه‌‌روز توسط خبرنگاران و روشنفکران  چپ در پاریس احاطه شده و هر سخن بی سرو ته و خالی از معانی او را با کلی ویراستاری و بزک روانه صفحات روزنامه و رادیو تلویزیون‌ها می‌کردند.

به جرأت می‌توان گفت که  گویا همه با چشمان نافذ و شرربار وی هیپنوتیزم شده بودند! شرری که قرار بود به زودی رژیم «وابسته» شاه را به آتش بکشد و البته با همین کار، منطقه خاورمیانه را برای چند دهه دچار بی‌ثباتی و درگیری‌های خونین کند که نخستین آن در غیاب حکومتی توانمند و ارتش ملی که سرانش یا اعدام و یا اخراج شده و یا مجبور به ترک کشور شده بودند، گریبان خود ایران را گرفت: جنگ هشت ساله!

لیست شخصیت‌های فرهنگی دنیای غرب که برای خمینی هورا می‌کشیدند بسیار طولانی است؛ از برندگان جایزه نوبل آینده مانند گابریل گارسیا مارکز و گونتر گراس گرفته تا ژان پل سارتر، روژه گارودی و میشل فوکو و اریک رولو که در مقالات خود خمینی را با شخصیت‌های اسطوره‌ای غرب مقایسه می‌کردند.

این روزها که در رسانه‌های اجتماعی، عکس‌ها و کلیپ‌هایی دیده می‌شود از راهپیمایی فمینیست‌ها و جامعه LGBT و دگرباشان جنسی در حمایت از فلسطین و حماس، به خوبی به یاد می‌آورم که در  آن دوران نیز شخصیت‌های فمینسیت و LGBT معروف دنیا حمایت‌شان را از انقلاب اسلامی و خمینی به روشنی ابراز کرده و حجاب زنان تظاهرکننده در شهرهای ایران  را نماد مقاومت در برابر «استبداد سلطنتی» و «امپریالیسم غرب» می‌نامیدند.

همان زمان فمینیست‌هایی از جمله کیت میلت آمریکایی به تهران رفتند. سیمون دوبووار فرانسوی که ریاست «کمیته بین‌المللی دفاع  از حقوق زنان» را بر عهده داشت، یک هیئت بیست نفره‌ به ایران فرستاد که از فمینیست‌های روزنامه‌نگار، نویسنده، حقوقدان و کنشگر جنبش زنان از ملیت‌هاى گوناگون مانند فرانسوی، ایتالیایی، آلمانی و مصری تشکیل می‌شد. در هیئت همراه آنها افراد جامعه دگرباشان جنسی نیز حضور داشتند. اعضای  این هیئت که با پشتیبانی از انقلاب اسلامی رفته بودند تا از حقوق زنان ایران دفاع کنند با بسیاری از زمامداران آن دوران از جمله روح‌الله خمینی و مهدی بازرگان و محمود طالقانی دیدار و گفتگو کردند

شاید بتوان در مورد ، اوریانا فالاچی استثنایی قائل شد که پس از مصاحبه با خمینی، فجایعی را که در راه بودند از جمله حجاب اجباری، سنگسار و  از دست دادن هرگونه حقوق مدنی برای زنان ایران را تا حدی پیش‌بینی کرد و بعدها که هجوم اسلامگرایان به غرب را دید، در مقالات و  کتاب خود به دولتمندان دموکراسی‌ها علیه اسلام سیاسی هشدار داد و پاسخ‌اش را با اتهام  «اسلام‌هراسی» دریافت کرد!

سیاسمتداران چپ اروپا و دولتمندان لیبرال هوادار حزب دموکرات آمریکا نیز از این توهم مستثنا نبودند.

تقریبا بدون استثنا احزاب سوسیالیست و کمونیست و رهبرانشان در اروپا از خمینی  و انقلاب اسلامی حمایت کردند و تظاهرات بزرگی علیه حکومت شاه از طرف این احزاب و سندیکاهای کارگری برگزار شد.

در ایالات متحده  آندرو یانگ سفیر آمریکا در سازمان ملل در دولت کارتر، خمینی را به نوعی دمکرات مقدس تشبیه  و انقلاب اسلامی را با انقلاب حقوق مدنی و شهروندی آمریکاییان مقایسه می‌کرد.

ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در تهران  پا را فراتر گذاشته و در مکاتبات خود، شخصیت خمینی را با گاندی مقایسه کرد!

ریچارد فولک فرستاده کارتر برای ملاقات با خمینی در پاریس، او را رهبر یک انقلاب خشونت‌پرهیز قلمداد نمود!

از این دست مقایسه‌ها و تمجید‌ها در روزنامه‌ها و خاطرات نوشته شده از آن زمان به فراوانی یافت می‌شود و مقالات بی‌شماری می‌توان درباره آنها  نوشت.

واقعیت امر اما این است که خمینی جنایتکار و حامیانش به نوعی با عقل دنیا و مخاطبان خود بازی کردند!  او  بنیانگذار رژیمی‌ شد که سرتاسر جهان از اروپا و آسیا گرفته تا آفریقا و آمریکا را دچار ناامنی و مردم رنجدیده‌ی ایران را بیش از چهار دهه به گروگان و اسارت گرفته است.

با اینهمه از همان زمان، سکوت ویرانگری روشنفکران و سیاستمداران غربی را فرا گرفته که در برابر جنایاتی که در حق زنان، بهاییان، نوکیشان مسیحی، یهودیان، اقوام  ایرانی و حتی شهروندان عادی می‌رود، هیچ جز تعارفات دیپلماتیک ابراز نمی‌کنند. آن لب‌هایی که آنهمه داستان در سال‌های ۵۶ و ۵۷ می‌بافت، با سکوت بهم دوخته شده‌اند.

در سال‌های اخیر که جوانان نسل Z در ایران از این همه جنایت به ستوه آمده‌ و پس از چندین خیزش که با خونریزی رژیم روبرو شد، جنبش ملی «زن زندگی آزادی» را رقم زدند، و وجدان جمعی چنین روشنفکران و سیاستمدارانی  را به پرسش می‌کشند، ولی باز هم از تظاهرات عظیم در پایتخت‌های اروپا و آمریکا، برای آزادی و دموکراسی در ایران خبری نیست.

پرسش اینجاست که سرانجام چه زمانی دولت‌های دموکراتیک غربی چشم‌های خود را باز می‌کنند تا واقعیات و حقایق را ببینند و نه اینکه از زبان لابیگران و فرستاده‌های پیدا و پنهان جمهوری اسلامی چیزهایی را بشنوند!

همانطور که تمامی‌ دنیا در ۱۹۷۹ چشم خود را به روی واقعیت خمینی و ایدئولوژی ویرانگرش بسته بود، امروز هم چشم‌های خود را به روی حماس و اسلام سیاسی بسته است.

تقریبا تمامی‌مفسرهای سیاسی از گوشه و کنار دنیا بر نقش رژیم جنایتکار اسلامی در حملات تروریستی ۷ اکتبر و شعله‌ور شدن جنگ در خاورمیانه تاکید دارند، ولی این نقش از طرف دولتمندان اروپا و آمریکا یا تأیید نمی‌شود و یا تأیید خود را چنان مبهم بیان می‌کنند که کسی از آن چیزی درنیابد. گویی از اژدهایی که خود پرورش داده‌اند در هراسند.

قدر مسلم این است که در میان مردم زخم‌خورده ایران کم نیستند کسانی که از حضور و پیشروی اسلامگرایان در قلب اروپا لبخند با معنایی نزنند و در دل خواستار  تنبیه جوامع غربی نشوند تا شاید آنها نیز درکی واقعی از چهار دهه رنج و مشقتی که بر آنها تحمیل شده، به دست آورند.

در این میان، کسانی که دائم دم از تشکیل «دولت فلسطین» می‌زنند، ولی هیچ اشاره‌ای به ضرورت دموکرات بودن آن نمی‌کنند، گویا متوجه نیستند که اگر این گروه‌های تروریستی اسلامگرا قادر به جنایت‌هایی در شرایط بدون «دولت» و «کشور» هستند، وای به روزی که از تشکیلات یک کشور مستقل مثل ارتش و نیروی‌های نظامی متعارف برخوردار شوند! عین گروه اسلامگرایی که سال ۱۳۵۷ در ایران به قدرت دولتی و حاکمیت یک کشور دست یافت و جمهوری اسلامی را با همه پیامدهای خونبار و ویرانگرش بنیان گذاشت!

*بهرام فرخی دانش‌آموخته علوم سیاسی و روابط بین‌الملل از دانشگاه رم و ساکن ایتالیا است.
کیهان چاپ لندن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *