همکاری جمهوری اسلامی و اسرائیل: عمل‌گرایی یا ایدئولوژی؟

By | ۱۴۰۲-۰۹-۱۳

ایران و اسرائیل زمانی با هم همکاری می‌کنند که با تهدید مشترکی مواجه شوند؛ در غیر این‌ صورت یکدیگر را چالشی برای نفوذ منطقه‌ای‌شان می‌دانند

اگرچه ایران و اسرائیل در طول چند دهه اخیر همواره سیاست‌های خصمانه‌ای درقبال یکدیگر اتخاذ کرده‌اند، این روند در سال‌های اخیر اشکال مختلفی به خود گرفته است که ازجمله می‌توان به آنچه تل‌آویو «نبرد بین جنگ‌ها» و تهران «وحدت میدان‌ها» می‌نامد، اشاره کرد. افزون بر آن، جنگ سایه‌ها شامل جنگ‌های سایبری، درگیری‌های دریایی از طریق حمله به نفتکش‌ها و کشتی‌های وابسته به اسرائیل، جاسوسی و نفوذ اسرائیل به خاک ایران و اجرای ماموریت در آن نیز بیانگر تشدید تنش میان دو کشور است.

اکنون با توجه به اینکه همه کشورهای جهان سیاست خارجی‌شان را بر اساس منافع سیاسی و واقع‌گرایی تدوین می‌کنند، این پرسش مطرح می‌شود که آیا در طول چند دهه اخیر، ایران و اسرائیل از منظر واقع‌گرایی سیاسی و منافع ملی سیاست همکاری مشترکی اتخاذ کرده‌اند؟ یا اینکه از سال ۱۳۵۷ تاکنون روابط آن‌ها بر پایه خصومت استوار بوده است؟

در اینجا منظور از ایران، ایران بعد از انقلاب ۱۳۵۷ است که با ایران زمان شاه تفاوت‌ بسیاری دارد. طبیعی است که تحولات داخلی یک کشور به تغییر در سیاست خارجی آن منجر می‌شود و این است که مشخص می‌کند جایگاه و موضع‌گیری‌ آن دقبال تحولات منطقه و جهان چیست. همچنین با گذشت زمان، متحدان، دوستان و دشمنان هم مشخص می‌شوند؛ به ویژه اگر طرفی که قدرت را در دست می‌گیرد، رژیم تندرو انقلابی و دارای ایدئولوژی افراطی باشد که از زمان تاسیس، تصمیمش مبنی‌بر صدور انقلاب به خارج از مرزهای ایران را اعلام کرده باشد.

از این‌ رو انقلاب ایران که خمینی را به رهبری و قدرت رساند و رژیم جمهوری اسلامی را بر اساس درک و اندیشه او بنا کرد، در دگرگونی روابط ایران با کشورهای منطقه نقش مهمی ایفا کرد. همین بود که این کشور از متحد آمریکا در دوران شاه به دشمن آمریکا تبدیل شد؛ افزون بر اینکه خصومتش را با همه کشورهای متحد آمریکا اعلام کرد.

با این حال و به‌رغم خصومت آشکار با ایالات متحده و توصیف آن به عنوان شیطان بزرگ و توصیف اسرائیل به عنوان شیطان کوچک، خصومت جمهوری اسلامی ایران با اسرائیل در حد شعار و گفتار باقی ماند.

جالب اینجا است که رژیم نوپای ایران علی‌رغم تندروی و ماهیت ایدئولوژیک آن، در برخورد با اسرائیل از سیاست عمل‌گرایی بهره می‌گرفت؛ علاوه بر این، دو کشور در موارد متعدد با هم همکاری داشتند.

در دوران شاه، ایران و اسرائیل روابط نزدیک و ائتلافی راهبردی داشتند که با روی‌‌کارآمدن رژیم جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۷ به پایان رسید. پیش از آن، اسرائیل و ایران به‌عنوان متحدان آمریکا در زمینه‌های متعددی با هم همکاری داشتند. البته در آن زمان، ترس از نفوذ شوروی در خاورمیانه و همچنین تلاش اسرائیل برای ایجاد تعادل بین قدرت‌های عربی از طریق همکاری نظامی، اطلاعاتی و اقتصادی با کشوری غیرعربی مانند ایران از اهمیت خاصی برخوردار بود. حتی پس از روی‌‌کارآمدن رژیم جمهوری اسلامی، رویکرد مبتنی بر عمل‌گرایی و منافع مشترک که نشان‌دهنده تضاد شدید با ماهیت رقابت فعلی با اسرائیل است، ادامه داشت.

ایران خمینی همچنان لزوم وجود وزنه تعادل اسرائیل در برابر همسایگان عرب، به‌ویژه عراق، را درک می‌کرد. بنابراین عراق به عنوان دشمن مشترک هم برای اسرائیل و هم برای ایران خمینی، انگیزه‌ای برای همکاری بین آن‌ها در دهه ۱۹۸۰ بود. روابطی که در سطح پایین بین ایران و اسرائیل وجود داشت، به رژیم جمهوری اسلامی ایران کمک کرد از انزوای کامل خارج شود و از تسلیحات اسرائیلی و آمریکایی که به‌شدت به آن نیاز داشت، بهره ببرد. البته شکست عراق برای اسرائیل نیز حائز اهمیت بود و منفعت سیاسی برای آن به شمار می‌رفت، زیرا تل‌آویو صدام حسین را تهدیدی مهم برای امنیتش می‌دانست.

رژیم جمهوری اسلامی ایران که با اتکا به سلاح‌هایی که از دوران شاه به ارث برده بود، با عراق وارد جنگ شد، به فناوری و تجهیزات مدرن نظامی نیاز شدیدی داشت. به همین دلیل دسترسی نداشتن به سلاح‌های آمریکایی باعث شد رژیم ایران برای همکاری نظامی به اسرائیل وابسته شود.

در سال ۱۹۸۱، اسرائیل تصمیم گرفت راکتور هسته‌ای اوسیراک عراق را که هنوز در حال ساخت بود، بمباران کند. همین بود که با استفاده از هواپیماهای اف۱۵ و اف۱۶ این تصمیم را اجرا و راکتور هسته‌ای اوسیراک را تا حدی منهدم کرد.

با توجه به تلاش‌های صدام حسین برای دستیابی به توانایی هسته‌ای و احتمال استفاده نظامی از آن، عراق برای اسرائیل به چالشی بزرگ‌تر از انقلاب ایران و رژیم دین‌سالارش تبدیل شد. سپس ماجرای ایران‌کنترا رخ داد که در آن، مناخیم بگین، نخست‌وزیر وقت اسرائیل، در سال ۱۹۸۰ با ارسال تسیلحات و هواپیماهای فانتوم برای ارتش ایران موافقت کرد.

هرچند برخی ناظران تصمیم اسرائیل را نقض سیاست آمریکا می‌دانستند که خواستار ارسال‌نشدن سلاح به ایران تا زمان آزادی گروگان‌ها در داخل سفارت آمریکا در تهران بود، اغلب بر این اعتقادند که ایالات متحده به منظور پیشرفت در مذاکرات آزادی گروگان‌ها و تامین سلاح با ایران همکاری کرده است. افزون بر آن، واشنگتن در روند خروج ایران از بن‌بست شدید اقتصادی، برآوردن نیاز آن به سلاح و آزادی گروگان‌ها با ایران همکاری داشت.

در واقع، اسرائیل به گذرگاهی برای انتقال تسلیحات بین ایالات متحده و ایران به منظور رویارویی با عراق که تهدید مشترکی برای هر دو طرف به شمار می‌رفت، تبدیل شد و این امر زمینه را برای بهبود روابط ایران و اسرائیل در آینده فراهم می‌کرد.

در دهه ۱۹۹۰ همکاری میان اسرائیل و ایران کاهش یافت، اما محمد خاتمی، رئیس‌جمهوری وقت ایران، به عنوان بخشی از سیاست‌هایی که هدف از آن نزدیکی با اسرائیل بود، نشانه‌های آشتی‌جویانه‌ای به اسرائیل فرستاد که از جمله می‌توان به پیشنهادهایی مبنی‌بر اینکه ایران از راه‌حل دو کشوری برای پایان دادن به منازعه اسرائیل و فلسطین حمایت می‌کند، اشاره کرد. البته در آن زمان ایران به مسائل داخلی مشغول بود و دو کشور هنوز یکدیگر را رقیب مستقیم هم نمی‌دانستند.

پس از سرنگونی رژیم صدام حسین در عراق و دولت طالبان در افغانستان و تغییر موازنه قدرت در منطقه، ایران و اسرائیل در مسیر گسترش نفوذ منطقه‌ای به چالشی برای یکدیگر تبدیل شدند. علاوه بر آن، از بین رفتن تهدیدهای مشترک باعث شد نفوذ فزاینده منطقه‌ای جمهوری اسلامی ایران به نگرانی گسترده‌ای در سطح منطقه تبدیل شود و اسرائیلی‌ها ایران را منبع هر درگیری بدانند که در منطقه با آن مواجه می‌شوند.

تقویت روابط ایران با گروه‌های مسلح مانند حماس و حزب‌الله به تهدیدی برای ثبات کشورهای همسایه اسرائیل تبدیل شد. در سال ۲۰۰۵ و با روی‌ کار آمدن احمدی‌نژاد که شعارهای خصمانه علیه اسرائیل سر می‌داد، نگرانی اسرائیل از ایران شدت گرفت و اسرائیل ایران را تهدیدی برای امنیت ملی‌اش تلقی کرد. علاوه بر آن، تلاش ایران برای دستیابی به توانایی هسته‌ای باعث شد این کشور به اسرائیل به عنوان رقیب مستقیم نگاه کند و آن را مانعی در برابر جاه‌طلبی‌ها و پروژه‌های توسعه‌طلبانه‌اش در منطقه بداند.

در فرجام می‌توان گفت زمانی که ایران و اسرائیل با تهدید مشترکی مواجه شوند، به همکاری با یکدیگر روی می‌آورند و اینجا است که روابط آن‌ها به سمت عمل‌گرایی و همکاری گرایش پیدا می‌کند و دیگر از باورهای دینی مطرح خبری نیست. اما اگر دشمن مشترکی وجود نداشته باشد، هر کدام دیگری را چالشی برای پروژه نفوذ منطقه‌ای‌اش می‌داند و رقابت بین آن‌ها بر سر ساختار قدرت در منطقه شکل یک درگیری ایدئولوژیک به خود می‌گیرد، درحالی‌که در حقیقت، جنگ بر سر قدرت است.

برگرفته از ایندیپندنت عربی
ایندیپندنت فارسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *