مدرسه‌ی اسلام و درس‌های نظام, محمدجواد اکبرین

By | ۱۳۹۷-۰۸-۲۷

تاریخِ «نهاد دین» تاریخِ «تکفیر» است؛ اختصاصی به دین خاصی هم ندارد. مسئله‌ای به نام کفر، همزاد ایمان است و به محض اینکه کسانی والی و متولّی دین و ایمان شوند پای تکفیر هم به معرکه باز می‌شود و البته مُفتیان نیز برای مجازات کفر بر خداوند پیشی می‌گیرند.

نهاد دین این ظرفیت را دارد که حتی اگر صاحب قدرت و ثروت نباشد نیز با تکیه بر همان منزلتِ وام‌گرفته از دین، آراء مغایر با قرائت رسمی را تهدید یا تکفیر کند چه رسد به هنگامی که با دولت بیامیزد. اگر پاره‌ای از صاحبنظرانِ دیندار و غیردیندار در ضرورت سکولاریزه کردن قدرت نظریه‌پردازی و بر آن تاکید می‌کنند از سر توجه به نتایج تجربه‌ی تلخ آمیختنِ نهاد دین و دولت برای انسان و جهان است. اکنون اما سخن این نیست که در تجربه‌ کشور ما آمیختنِ نهاد دین و قدرت با شهروندان چه کرد؟ پرسش این است که نهاد دین وقتی به قدرت می‌رسد با مدرسه‌ی تعلیم و تربیتِ دینی چه می‌کند، چه درس‌هایی را به این مدرسه املاء می‌کند و تا چه اندازه استقلال آن را تحمل می‌کند؟
زیتون:

اینهمانیِ نظام و اسلام!

عبارت مشهوری در میان اهل مدرسه رایج است که «أهل‌البیت أدریٰ بِما فی‌البیت» یعنی اهل خانه بهتر از هر کس خبر دارد از آنچه در خانه می‌گذرد. نسبت حکومت دینی با حوزه‌ی علمیه، نسبتِ اهل خانه است با دیگر اهالیِ آن و بهتر از هر کس می‌داند چگونه و با چه ابزاری می‌توان و باید با اهل خانه مواجه شد؛ چگونه می‌توان آنها را به خدمت گرفت و از مایه و سرمایه‌ی آن به سود قدرت بهره برد و یا مهار کرد و یا مجازات.
مبتنی بر چنین شناختی، مهمترین کاری که همت نظام بر آن متمرکز شد تفهیم، تلقین و تبلیغِ این گزاره بود که نظام اسلامی همان اسلام است و هر گونه مخالفت با نظام، مخالفت با اسلام است؛ ادبیاتی از این دست در جمهوری اسلامی توسط موسس آن آغاز شد؛ به عنوان نمونه، او به مخالفان ولایت فقیه گفت که این مخالفت «معنایش تکذیب ائمه است، تکذیب اسلام است و شما مِن حیثُ لایشعُر [ناخودآگاه] این حرف را می‌زنید.»(صحیفه نور، ج ۹ ص ۱۷۰) از این دست سخنان (هم در شکل و هم در محتوا) در گفتمان آیت‌الله خمینی به روانی و فراوانی یافت می‌شود.
پس از او، رهبر کنونی جمهوری اسلامی نیز در یک سخنرانی در «فیضیه» قم، حوزه‌ی علمیه را مخاطب قرار داد و در بخشی از آن سخنان، نخست با کنایه گفت که کسانى که «دین را برای حکومت، برای سیاست، برای اداره‌ی امور مردم نمی‌دانند اینها اصل دین را قبول دارند؛ اما این دین، کدام دین است، من نمی‌دانم!» و سپس به صراحت گفت که حمایت از نظام از «اولین واجبات حوزه» است و اگرچه تاکید کرد که ممکن است نظام و رهبری‌اش نیز نقص‌هایی داشته باشند اما به این بهانه حوزه حق ندارد از حمایت نظام اسلامی دست بکشد: «هیچ مصلحت و هیچ انگیزه‌ی شخصی یا صنفی یا سیاسی نمیتواند و حق ندارد از حمایت حوزه نسبت به نظام مانع شود». او در همین سخنرانی حوزه را در برابر دوگانه‌ی «نظام اسلامی» و «حکومت کفّار و فسّاق و فجّار» قرار داد. (وبسایت رهبری. ۱۴ مهرماه ۷۹)
رهبر جمهوری اسلامی حتی بزرگترین مصداق آیه‌ی «نصرت الهی» در قرآن را نیز «نصرت جمهوری اسلامی» می‌داند و می‌گوید: «إن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم؛ اگر شما خدا را نصرت کردید، خدای متعال هم شما را نصرت خواهد کرد. نصرت کردن خدا چیست؟…جمهوری اسلامی بزرگ‌ترین مصداقش است؛ هرکسی که جمهوری اسلامی را به هر شکلی نصرت کند، إن تَنصُرُوا الله است. (۹ بهمن‌ماه ۹۴)

تکفیر سیاسی

با این مقدمات، حکومت می‌تواند دامنه‌ی حضور و نظر و اثر بخش‌هایی از حوزه را محدود و یا ممنوع کند و در مقابل برخی دیگر از بخش‌های در حاشیه و ناشناخته را با تمهیدات و تبلیغات لازم، تأمین و تبلیغ کند. دسته‌ی اول چاره‌ای جز این دارند که یا توقعات حکومت را برآورند، یا برای بقاء، کژدار و مریز، خودسانسوری کنند و یا به انزوا رضایت دهند.
بر چنین مبنایی، مجموعه‌ای از قوانین نوشته و نانوشته بنا می‌شود و «تکفیرِ سیاسی» علیه ارکان غیرحکومتی حوزه قوت می‌گیرد. تعبیر «تکفیر سیاسی» وقتی قابل فهم است که رویارویی نظری با ولایت فقیه در حوزه، «تکذیب پیامبر و اسلام» دانسته شود و حمایت از نظام از «اولین واجبات حوزه» به شمار آید. اگر این باور رایج شود دیگر وقایعی مانند تهدید مراجع حتی برای دیدار با افرادی که نظام نمی‌پسندد، حصر برخی از مراجع و حتی جلوگیری از اعزام یک مرجع بیمار به بیمارستان تا مرگ تدریجیِ او غیر منتظره به نظر نمی‌رسد. (روایت مفصل و مستند این نمونه‌ها به همت دکتر محسن کدیور در مجموعه‌ی «اسنادی از شکسته‌شدن ناموس انقلاب» منتشر شده است.)
آیت‌الله خمینی اما روش دیگری را نیز تجربه کرد. او در «پیام به حوزه‌های علمیه و روحانیت» برخی از مراجع منتقد و مخالف خود را ساخته‌ و پرداخته‌ی غرب معرفی کرد و اصل مرجعیت آنها را زیر سؤال برد و به روحانیون هشدار داد که مبادا «ایادی استکبار، روحانی‌نماهایی را که تا حد مرجعیت تقویت نموده» را بر حوزه‌ها حاکم کند. (سوم اسفندماه ۶۷)
پس از او، رهبر کنونی و رسانه‌های نزدیک به او نیز در فصل‌های مختلفی، برخی از مراجع منتقد را «بی‌بصیرت» و «یا مرجع آمریکایی و انگلیسی» خواندند و حتی آیت‌الله سیستانی، مرجع ساکن نجف را نیز از این اتهامات بی‌بهره نگذاشتند.

خودکفایی در تولید مرجع

در نقطه‌ی مقابل اما نظام نیز به خودکفایی در تولید مرجع اندیشید و تأمین و تبلیغِ برخی از «فقیهانِ خودی» را در دستور کار خود قرار داد. به عنوان نمونه، ارتقاء سطح برخی فقیهان به مرجعیت، محصول همین روند است و دیدار پیاپی نظامیان با آنها و صدور بیانیه‌ها و سخنرانی‌های‌شان در مناسبت‌های مختلف سیاسی در همین راستا صورت می‌گیرد.
این تجربه در خارج از کشور نیز دنبال شده است؛ به عنوان نمونه پس از سقوط صدام و به دنبال پررنگ شدن نقش مرجعیت غیر حکومتیِ آیت‌الله سیستانی در عراق، به نظر می‌رسد رهبر جمهوری اسلامی به مهار نقش او می‌اندیشید. به گزارش وبسایت رهبر جمهوری اسلامی او پیش از مراجعتِ سید محمد باقر حکیم (فقیه عراقی ساکن ایران در دوران صدام) به او توصیه‌هایی کرده و از او خواسته تا «دست در دست آمریکا نگذارد» و در حالی که تا پیش از آن وی را «حجت‌الاسلام والمسلمین» خطاب می‌کرده (به گواهی پیام‌های منتشر شده خطاب به او در وبسایت رهبری) گویا ارتقاء مرتبه‌ی او را گزینه‌ی مناسبی می‌داند تا به تدریج، باب مرجعیت او در برابر آیت‌الله سیستانی گشوده شود؛ در نتیجه ادبیاتش ناگهان تغییر می‌کند: «براساس گزارش‌های موثقی که از عراق دریافت شده و آیت‌اللَّه آقای حاج سید محمدباقر حکیم دامت‌برکاتُه نیز آن را تأیید کرده‌اند…» (۱۴ شهریورماه ۸۲) هرچند شهادت سید محمد باقر حکیم در همان فصل آغازینِ حضورش در عراق (در یک عملیات تروریستی) این پروژه را ناکام گذاشت.

ثمراتِ نشر آثار

بازگردیم به حوزه‌ی قم. برخی دیگر از پروژه‌های نظام عبارت است از تأمین بودجه‌ی مؤسسه‌ی نشر آثار و کنگره‌ی بزرگداشت برخی فقیهان که البته بی ثمر هم نبوده. مثلا دشوار است باور اینکه کسی مانند «علامه حسن‌زاده‌ی آملی» درست بعد از تصویب بودجه‌ی مجموعه آثارش و برگزاری کنگره‌ی بزرگداشت‌اش، ناگهان به ویژگی‌های رهبری پی برده باشد و در اظهارنظری که در نوع خود بی‌نظیر است به شرکت‌کنندگان در کنگره توصیه کند که «این رهبر عظیم الشأن‌تان را دوست بدارید، عالمی، رهبری، مؤمنی، موحدی، سیّاسی، دینداری، انسانی ربانی، پاک، منزّه، کسی که دنیا شکارش نکرده» (۱۵ آذرماه ۷۶) و کمتر از یکسال بعد (پس از پیشرفت کار انتشار آثار) تجلیل را به نهایت برساند و در سفر رهبری به آمل از «نزولِ اجلال آن یگانه‌ی دوران» بنویسد و «شوکت روز افزون آن قائد اسوه‌ی زمان» را از خدا بخواهد. (از یادداشت اهدای کتاب به رهبری۲۰ خرداد ۷۷)

سرایتِ عوامزدگی

از سال‌های پایانی دهه ۴۰ شمسی که برای نخستین بار سخن از “عوام‌زدگی روحانیت” از سوی یک روحانی معتبر به میان آمد، نیم قرن می‌گذرد.
در آن سال‌ها مرتضی مطهری که پس از شاگردی فقیه نامداری چون آیت‌الله سید محمد حسین بروجردی و نیز حضور در حلقه‌های درس و بحثِ فقه و اصول، در میان روحانیان قم به فضل و دانش شناخته شده شده بود؛ به صراحت، روحانیت شیعه را گرفتار آفت عوام‌زدگی خواند و این آفت را عامل “فلج شدن و از پا در آمدن” این نهاد دانست.
این نقد که بعدها توسط انتشارات صدرا در کتاب “ده گفتار” منتشر شد، با بی‌مهری برخی از بزرگان حوزه مواجه شد و البته به دلیل وجاهت مطهری پس از پیروزی انقلاب، حوزه ترجیح داد با سکوت از کنار آن بگذرد.
مطهری در نقد عوام‌زدگی روحانیت به چند نکته بنیادی اشاره داشت.

نخست آنکه: “عوام‌زدگی اگر در روحانیت وجود داشته باعث خواهد شد تا روحانیت به جای آنکه در پی حق و عمل به آموزه‌های حقیقی الهی باشد، در پی مردم عوام باشد. و به جای آنکه کلام خدا را در نظر بگیرد و برای مردم بیان کند آنچه را که مردم عوام می‌پسندند در نظر بگیرد و برای دیگران بیان کند. اثر این مسئله آن است که هیچ گاه اصلاح و پیشرفت صورت نخواهد گرفت. حرف جدید بیان نخواهد شد و باب انحراف و تحریف و بدعت و تغییر و تبدیل مفاهیم دینی باز خواهد شد … روحانیت ما در اثر آفت عوام‌زدگى نمى‌تواند چنانکه باید، پیشرو باشد و از جلو قافله حرکت کند و به معنى صحیح کلمه، هادى قافله باشد؛ مجبور است در عقب قافله حرکت کند. خاصیت عوام اینست که همیشه با گذشته و آنچه به آن خو گرفته پیمان بسته است، حق و باطل را تمیز نمى‌دهد. عوام هر تازه‌اى را بدعت یا هوا و هوس مى‌خواند، ناموس خلقت و مقتضاى فطرت و طبیعت را نمى‌شناسد، از این رو با هر نوى مخالفت مى‌کند و همیشه طرفدار حفظ وضع موجود است”.

دومین نکته بنیادی از نظر مطهری آن بود که عوام‌زدگی “منشاء کتمان حقایق و عدم اصلاح و اتخاذ روش و منش غیر عقلایی است”:
“حکومت عوام، منشأ رواج فراوان ریا و مجامله و تظاهر و کتمان حقایق و آرایش قیافه و پرداختن به هیکل و شیوع عناوین و القاب بالا بلند در جامعه روحانیت ما شده که در دنیا بى‌نظیر است … روحانیت عوام‌زده ما چاره‌اى ندارد از این که آنگاه که مسئله‌اى اجتماعى مى‌خواهد عنوان کند، به دنبال مسائل سطحى و غیر اصولى برود و از مسائل اصولى صرف‌نظر کند، و یا طورى نسبت به این مسائل اظهار نظر کند که با کمال تأسف علامت تأخر و منسوخیت اسلام به شمار رود و وسیله به دست دشمنان اسلام بدهد … و چاره‌اى ندارد از اینکه همواره سکوت را بر منطق، سکوت را بر تحرک، نفى را بر اثبات ترجیح دهد، زیرا موافق طبیعت عوام است”.

نکته سوم اینکه استفاده از عوامیّت جامعه و بنای روحانیت را بر بستر ضعف‌های مردم بناکردن، آسان اما بی‌آینده است. مطهری در کتاب “وحی و نبوت” این نگرانی را با استناد به یک واقعه تاریخی در صدر اسلام تبیین می‌کند:
“پیامبر از نقاط ضعف مردم و جهالت‌های آنان استفاده نمی‌کرد، برعکس با آن نقاط ضعف مبارزه می‌کرد و مردم را به جهلشان واقف می‌ساخت، روزی که ابراهیم پسر هجده ماهه‌اش از دنیا رفت، از قضا آن روز خورشید گرفت، مردم گفتند: علت این‌که کسوف شد مصیبتی است که بر پیغمبر خدا وارد شد، او در مقابل این خیال جاهلانه مردم سکوت نکرد و از این نقطه ضعف مردم استفاده نکرد، بلکه به منبر رفت و گفت: ایها الناس، ماه و خورشید دو آیت از آیات خدا هستند و برای مردن کسی نمی‌گیرند. همگان را همیشه نمی‌توان در جهالت نگاه داشت، پیامبری که می‌خواهد دینش تا ابد باقی بماند آیا نمی‌داند که صد سال دیگر، دویست سال دیگر، هزار سال دیگر، مردم می‌آیند و جور دیگری قضاوت می‌کنند؟”

همزمان با ورود روحانیت به قدرت، این هر سه مشکل، از نهاد روحانیت به نهاد قدرت نیز سرایت کرد و روحانیتِ عوام‌زده، حکومت عوام‌زده زایید.

و سرانجام

در این میان نقش «دادگاه ویژه‌ روحانیت» در مهار نیروهای مستقل و تنبیه و مجازات آنها خود داستان مفصل و تاریخ مطوّلی است که در این مجال و إجمال نمی‌گنجد. این روایت، البته مطلقا بدان غرض نیست که استقلال و کرامت و عزت نفس بخش‌هایی از حوزه‌های قم، مشهد، اصفهان و دیگر شهرها نادیده گرفته شود و مطلقا مدعی نیست که همه‌ی ارادتمندان نظام لزوما ارادتی آلوده به منفعت دارند و باز مدعی نیست که موافقت با نظام در حوزه به معنای رضایت از سیره و مسیر رهبری‌ست؛ بلکه جانِ کلام آنست که در چنین وضعیتی، نه مصونیت از آمیختن با حکومت کار آسانی‌ست، نه تحمل و پرداختِ هزینه‌های استقلال و نه غلبه بر وسوسه‌ی درهایی که به روی بزرگان گشوده می‌شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *