از کولبری دختران نوجوان با لباس مبدل تا مین‌ها و دره‌ها؛ روایت‌های معتبر از کولبری کودکان

By | ۱۳۹۸-۰۱-۱۰

خبر کوتاه بود و در انبوه خبرهای مربوط به سیاست و نداری شب سال نوی مردم گم شد، یک نوجوان کولبر پانزده ساله مریوانی که باید در پناه امن خانه پدری در حال آماده کردن درس و مشقش باشد، با بار سنگین و طاقت فرسای روی دوشش از ارتفاعات صعب العبور «ته ته» اورامان، حوالی کوهپایه‌های گناوه، به دره برفی فرو افتاد و به علت خفگی در برف و شدت جراحت درگذشت.

«افشار سیاری نیا» به گفته یکی از افراد محلی، به علت معلولیت هفتاددرصدی پدر کولبرش، تن به کولبری داده بود تا مخارج مادر و خانواده‌‌اش را تامین کند.
درست یک هفته قبل از این خبر وقتی دم صبح کولبرهای محلی از ارتفاعات «ننور» بانه بالا می‌رفتند با جسد یخ زده «متین بدخشان» روبرو شدند. نوجوان دیگری که مدتها قبل خانواده‌‌اش را در پیرانشهر به قصد کوه‌های بانه ترک کرده بود تا با کولبری به ادامه حیات خانواده‌‌اش کمک کند.
ماهرخ غلامحسین‌پور, ایران‌وایر:

متین بدخشان کولبر نوجوانی که جسدش بعد از ده روز پیدا شد

ده روز بود که خانواده متین از او خبر نداشتند و روز چهاردهم اسفندماه کولبرهای محلی او را اتفاقی پیدا کردند. او یخ زده بود. آنها جسد نوجوان را فرستادند برای خانواده منتظرش.
«وحید دولتخواه» هم یکی از نوجوانان کولبر کشته شده در مسیر جا به جایی بار بود. نوجوان ساکن روستای یارمق که به خاطر فقر و نداری، ترک میز و نیمکت مدرسه کرد و راهی دره‌های صعب العبوری شد که از یک سو، هدف تیر خلاص مرزبانان باشد و از سوی دیگر تله ایی برفی برای فرولغزیدن در دل مرگ.

کودکان کولبر قصه دردناکی دارند. آنها برای زنده ماندن و مقابله با فقر، باری چندین برابر وزنشان را روی دوششان می‌گذارند و خطر فروافتادن به دره و مرگ را به جان می‌خرند.
«رحیم اقبال» مددکار اجتماعی ساکن مریوان می‌گوید: «از آن جایی که کودکان کولبر، پایتخت نشین نیستند و شیوه زیستشان به چشم نمی‌آید کمتر از سایر کودکان کار، موضوع سازمان‌ها و گروه‌های حامی کودکانند. بسیاری از آنها در سکوت و خفا به کار کولبری مشغولند. خصوصا زمستان که می‌شود و نوجوانها فرصت کارگری فصلی را ندارند، برای گذران زندگی راهی کوهها می‌شوند. »

تصویری از وحید دولتخواه

به گفته او کولبری تنها راه چاره مرزنشینان برای گذران زندگی است چون رونق اقتصادی در منطقه وجود ندارد: «نه کارخانه ایی هست نه صنعتی نه رونقی برای گردشگری . از سوی دیگر نمی‌شود از طریق محدودیت و بگیر و ببند، کودکان را به کلاسها برگرداند. تنها راه ایجاد امنیت برای کودکان مرزنشین، افزایش امکان سرمایه گذاری و مبارزه با فقر است»
مابین بچه‌های کولبر، دخترهای نوجوانی هم هستند که برای ایمنی بیشتر، با لباس مبدل کولبری می‌کنند. غالب نوجوانان کردستان، کرمانشاه، سیستان و بلوچستان و بخشی از آذربایجان غربی به علت فقر، بیکاری، تنگدستی و تنگناهای معیشتی ممکن است در طول دوره ایی از زندگی­شان به کولبری تن داده باشند.

کولبری یک شغل قانونی نیست اما تنها راه ممر درآمد مرزنشینان است و کودکان کولبر بیش از افراد بالغ مورد سوء استفاده کاسبان و دلالان سرمایه یا والدین ناچار قرار می‌گیرند.
«شروین سلطان زاده»، وکیل دادگستری می‌گوید کودکان کولبر در معرض یک جنایت آشکارند: «ایران به پیمان نامه جهانی کودک پیوسته اما جزو کشورهایی است که کمترین تعهد عملی را نسبت به اجرای این قانون جهانی دارد. بر اساس این پیمان نامه، دولت‌ها موظفند کودکان را در برابر هر کاری که رشد و سلامت آنها را به مخاطره بیندازد مورد حمایت و تفقد قرار دهند. »

به باور او این قانون بدین معنا نیست که کودک کار را با اسلحه تهدید کنیم و تنها راه معاشش را بگیریم و هیچ راهی برای گذران زندگی پیش پایش نگذاریم. مسئله توانمندسازی با محدود کردن متفاوت است. وقتی یک کودک از حداقل امکانات اولیه زندگی برخوردار باشد و گرسنه نباشد هیچ دلیلی ندارد که در دل سرمای زمستان خانه و مدرسه را ترک کند و به کوه و دره بزند و هر لحظه مرگ را تجربه کند.»

قانون کار در ایران کودکان زیر ۱۵ سال را به صراحت از کار کردن منع می‌کند اما این قانون نمی‌گوید وقتی یک کودک گرسنه است چطور باید او را مورد حمایت و تفقد قرار داد؟
کودکان کولبر برای کاسبان محلی کار می‌کنند. آنها یک قیمت ثابت دارند و برای انتقال هر بار، مقدار ناچیزی دستمزد می‌گیرند که به قول «پروین ذبیحی»، فعال محلی حقوق بشر در کردستان، حتی مابه ازای خرید یک کیلو گوشت هم نمی‌شود و کسی که در این میان سود می‌کند صاحبان سرمایه و دلالانند.
«معمولا نوجوانان بین ۱۳ تا ۱۵ سال به کار حمل سیگار مشغولند. آنها چون قدرت بدنی کمتری دارند روزی فقط یک بار از آن صخره‌ها رد می‌شوند و یک کارتون سیگار حمل می‌کنند مگر اینکه واقعا تنومند باشند و دو کارتون روی دوششان بگیرند. برای هر کارتون صد هزار تومان دریافت می‌کنند که سی هزار تومان آن صرف هزینه ماشین تا حوالی مرز می‌شود. »

به گفته ذبیحی این کودکان عمدتا از انحراف ستون فقرات، بیماری‌های سخت ریوی، ترس‌های مرضی و اضطراب و افسردگی در رنجند.
«کودکانی که کولبری می‌کنند حتما یک بار در عمرشان شاهد فروافتادن کسی از دره یا انفجار مین و کشته شدن دوست و کولبر نزدیکشان هستند. ترس از حمله مرزبان‌ها هم هست. ترس از دست دادن بار و فرو لغزیدن در دره هم همین طور. غالب آنها به علت معلولیت پدرانشان مجبور به ترک مدرسه و کارهای زودرسند. سرنوشت ترسناک پدر و ترس از ابتلا به همان عاقبت را هم اضافه کنید و می‌بینید که عوامل زیادی وجود دارد تا این کودکان را به اندازه کافی تحت فشارهای روانی بگذارد.»

با اینکه عده ایی از کولبرها دارای کارت رسمی برای عبور و مرور و حمل بار از مسیرهای رسمی هستند اما کودکان نمی‌توانند کارت پیله وری دریافت کنند. برای افراد بالغی که دارای کارت رسمی هستند محدودیت بار وجود دارد به این معنا که هر کولبر با کارت رسمی می‌تواند ماهانه ۵۰۰ هزار تومان کالا جا به جا کند.
محدودیت دریافت کارت پیله وری برای زنان و کودکان کولبر عاملی است که آنها از مسیرهای خطرناکتری بارشان را جا به جا کنند. آنها در طول مسیر ممکن است در معرض آزار جنسی نیز قرار بگیرند.

رحیم اقبال بارها شاهد کولبری نوجوانان دختر بوده. او می‌گوید آنها تحت فشار والدین تن به این کار می‌دهند اما غالبا با سرمایه شخصی یا خانوادگی کار نمی‌کنند، بلکه عمدتا از خانواده‌های تهی دست و پرجمعیتند و برای کاسب‌ها، دلالان محلی، تاجران یا صاحبان بازارچه‌های مرزی بار جا به جا می‌کنند.

«محمد رضا آرامش»، وکیل دادگستری پیش از اینها درباره کودکان کولبر به روزنامه «ایران» گفته بود: «این کودکان بیش از همه متحمل ضرر و زیان می‌شوند. به‌طور کلی کولبران فاقد هر نوع صنف حمایتی بوده و جدای از تحمل فشار فیزیکی بالا در اثر حمل کالا در مسافت طولانی که منجربه آسیب جسمی خطرناک می‌شود به علت نداشتن پوشش بیمه‌ای و نبود مراکز درمانی در این مسیر و ناتوانی مالی در درمان، دچار معضلات جسمی زیاد شده و دوره کودکی آنان به دوره‌ای پر از درد و ستم تبدیل می‌شود. این در حالی است که با استناد به ماده ۴ منشور حقوق شهروندی حق کودکان است که از بهره کشی و تبعیض مصون و از حمایت اجتماعی متناسب برخوردار باشند. با توجه به قانون اساسی کشور ایران حق حیات و حق شهروندی حقی است که پذیرفته شده و به هیچ عنوان نمی‌توان آن را از افراد سلب کرد.»

خانم آهو از اهالی اورامان سه پسر دارد که هر سه از سنین نوجوانی کولبری را تجربه کرده اند: «پسر بزرگم شاهو هر دو پایش را روی مین و حین کولبری جا گذاشت. او از ۱۳ سالگی بار جا به جا می‌کرد اما در عین حال هم بسیار باهمت بود و درسش را تا مقطع لیسانس خواند. کارگری می‌کرد و هزینه تحصیلش را در می‌آورد. لیسانس مدیریت گرفت از دانشگاه دولتی. به هر دری زد کار پیدا نمی‌شد و ناچارا کولبری را ادامه داد.»

 اما دو سال پیش پسر بزرگ آهو جفت پاهایش را روی مین‌ جا گذاشت. یکی از زانو یکی از ران: « پسر دومم، ۱۸ ساله است و از بچگی کارش همین بوده اما سومی یعنی سوران، چهارده ساله است و از سیزده سالگی با برادرهایش رفته کولبری. سوران بسیار باهوش است و به درس و مدرسه علاقه دارد. اما من واقعا ندارم همان یک دست لباس و کاغذ و قلم را برایش بخرم برای همین هم با گریه و زاری ترک تحصیل کرد. یک روز هم شاهد بود یک سرباز مرزبانی نیمه شب یک کولبر جوان دیگر و اسبش را کشت و همین تاثیر روانی بسیار بدی روی بچه گذاشت تا مدتها گوشه گیر بود و شبها از کابوس و وحشت می‌پرید. برادرش یخچال یا فریزر و گاز می‌آورد اما او مواد سوختی، کفش، کنترل، و توپ پارچه. شبها کمرش را که از زخم و فشار بار کبره بسته و قرمز شده ضماد می‌زنم و ماساژ می‌دهم دلم برایش ریش می‌شود اما چاره ایی نداریم. دو توپ پارچه تقریبا دو سوم وزن اوست. اما دستمزدی که به او می‌دهند یک سوم دستمزد برادرش هم نمی‌شود.»

در شرایطی که کارشناسان می‌گویند وزن یک کوله پشتی مدرسه نباید بیشتر از یک دهم وزن دانش آموز باشد و در غیر این صورت می‌تواند منجر به اختلال در ستون فقرات و به مخاطره انداختن سلامتی دانش آموز شود، کودکان کولبر معمولا هر بار محموله ایی به مراتب سنگین‌تر از وزن خودشان را با تکیه بر ستون فقراتشان حمل می‌کنند.
هیچ صحنه ایی به اندازه دیدن باربری کودکان نحیف و لاغر دل «رحیم اقبال» را به درد نمی‌آورد. آنها معمولا به خاطر سو تغذیه، لاغر و کم بینه هستند. باری که برمی دارند ده برابر تحمل واقعی است. زودتر از بقیه گروه کولبرها خسته می‌شوند و بین مسیر زیاد می‌شود که روی یک سنگ می‌نشینند و به محض کمترین احساس خطری رنگ از رخشان می‌پرد. او معتقد است این بچه‌ها هرگز یک زندگی عادی را در آینده تجربه نخواهند کرد چون بارها پیش می‌آید که جلوی چشم معصوم آنها، دیگر را به گلوله بسته اند. ترس مرگ دوستان یا ترس از دست دادن محموله و اجبار برای دادن جریمه، ترس حمله مرزبان ها. ترس یخ زدگی از سرما و یا فرو ریختن برفها. ترس معلولیت و نقص عضو که در مناطق مرزی بسیار شایع و متداول است و هزینه‌های کمرشکن درمانی که به خانواده فقیر و گرسنه‌‌ات تحمیل می‌شود.

«سال گذشته زمستان بود که یک نوجوان کولبر گم شد. هشت ساعت وسط کوه و دمن می‌گشتیم. شب شده بود. دمادم صبح پشت یک بوته خشکیده پیدایش کردیم از ترس شلوارش را خیس کرده بود. چمباتمه زده بود و چیزی نمانده بود از سرما یخ بزند. صورت و دست‌هایش ترک ترک شده بودند. او را لای پتو پیچاندم و روی دوشم انداختم. همان لحظه فکر کردم انگار یک برگ کاغذ را روی دوشم گذاشته ام. در اوج بی‌وزنی بود بچه. لاغر و نحیف. هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم بشود یک شب در این ترس و تاریکی تنها ماند و باز هم زنده بود.»
حالا ختطرات جلوی چشم رحیم اقبال صف کشیده‌اند. او یک خاطره دیگر را به یاد می‌آورد: یک بار هم دنبال معبر تازه بودیم. یکی از کسانی که جلوتر می‌رفت پسر هشت ساله‌‌اش را آورده بود تا مسیر را یادش بدهد. دست بچه چیزی نبود فقط داشت همراهی می‌کرد. پدرش می‌گفت آخر و عاقبت که باید این کار را یاد بگیرد. بچه جلوتر می‌رفت که مین منفجر شد و جلوی چشم همه ما چند تکه شد.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *