– این دو تصویر که جامعهی ایران عصبی و پرخاشگر و همچنین افسرده و درونگراست تا چه حد واقعیت دارد؟
– چپ سنتی همهی موضوعات و معضلات اجتماعی را با شکاف طبقاتی و فقر بعلاوهی امپریالیسم توضیح میدهد اما اگر چنین میبود مردم پاراگوئه، پاناما، السالوادور و گواتمالا از مثبتترین مردم دنیا نمیبودند.
– بحرانهای ساختاری در ایران کنونی شرایط تعلیق را که ناشی از تحولات زیرپوستی جوامع در دنیای امروز است تشدید کرده. ایران علاوه بر بیثباتیهای ناشی از روندهای جهانی دچار بیثباتی در سیاستها و تصمیمگیریها در سطح داخلی و بینالمللی نیز هست.
مجید محمدی
فضای اجتماعی و نیز فضای رسانههای اجتماعی ایرانیان به گونهای است که دو برداشت کاملا متفاوت از آن میشود:
یکی اینکه جامعهی ایران عصبی و پرخاشگر است (رفتار یا نگرش خشونتآمیز و خصمانه دارد) و خشونتهای لفظی و فیزیکی آن نشانههای این است که چیزی نمانده این جامعه مثل دیگ زودپز تحت فشار بالا ترکیده و منفجر شود.
دیگر اینکه جامعهی ایران افسرده و درونگرا شده است به این معنا که ماتمزده، ناامید و بدبین، خسته، خودآزار و دچار احساست پوچی است، و احساس عجز میکند. افسردگی دلایل ژنتیک، محیطی، زیستی و روانشناختی دارد. این برداشتها تا چه حد واقعیت دارد؟
برای ارزیابی سطح واقعیت برداشت اول میتوان به نظرسنجیهای موسسات بینالمللی مثل گالوپ (۲۰۱۷) ارجاع داد که ایرانیان را در بالای فهرست مردمان عصبانی در دنیا جای داده است با ۵۰ درصد جمعیت عصبانی. واقعیت دیگر میزان بالای ضرب و جرح میان افراد است که عموما از پرخاشگری آغاز میشود (حدود ۱۵۰ هزار مورد گزارش شده در شش ماه اول سال ۹۷ در تهران که تنها بخش اندکی از موارد واقع شده است، چون همهی زد و خوردها گزارش نمیشود و به پزشکی قانونی ارجاع نمیشود). دو رخداد اخیر در مسابقات فوتبال در تهران و تبریز نشانههایی از گستردگی این پدیده هستند. در دنیای مجازی نشانههای این رفتارها را به وضوح میتوان مشاهده کرد مثل حملات ایرانیان به ورزشکاران شناخته شدهی بینالمللی. بدین ترتیب کل جامعه را پرخاشگر شمردن اغراق و مبالغه است در عین آنکه این پدیده در این سطح بسیار نگرانکننده است.
برای افسردگی و انزواجویی نیز میتوان به آمارهایی که موسسات و مقامات رسمی دادهاند اشاره کرد. به گزارش وزیر سابق بهداشت «در کشور ما … ۱۶.۸ درصد زنان و بیش از ۱۰ درصد مردان افسرده هستند… میزان شیوع افسردگی در ایران طی ۲۶ سال گذشته دو برابر شده است» (همشهری ۲۰ فروردین ۱۳۹۶). به گفتهی رئیس انجمن آسیبشناسی اجتماعی ایران «ایران یکی از ۱۰ کشور نخست افسرده دنیاست» (ایران ۱۳ خرداد ۱۳۹۷). آمارهای انجمن روانپزشکی ایران میزان اختلالات روانی را حدود ۲۰ تا ۲۵ درصد و افسردگی را حدود ۱۵ درصد اعلام میکند.
چگونه این اختلالات را بفهمیم؟
چپ سنتی همهی موضوعات و معضلات اجتماعی را با شکاف طبقاتی و فقر بعلاوهی امپریالیسم توضیح میدهد (مد امروز چپ آن است که معضلات اجتماعی را به هویتها و محیط زیست نیز ربط میدهد). از این نگاه عصبانیت مردم ایران به افزایش شکاف طبقاتی و فقر ارتباط دارد. اگر چنین باشد مردم فقیر بنگلادش یا مردمان جنوب آفریقا و آمریکای جنوبی و مرکزی (با بالاترین ضریب جینی که نمایهی نابرابری اقتصادی است) باید پرخاشجوترین و عصبانیترین مردم دنیا باشند در حالی که نظرسنجیهای بینالمللی نشان میدهند چهار کشور آمریکای جنوبی و مرکزی (پاراگوئه، پاناما، السالوادور و گواتمالا) از مثبتترین مردم دنیاهستند. اگر فقر و نابرابری اختلالات روانی را توضیح نمیدهد علل و دلایل آنها چیست؟
چهار بحران شایع در ایران
جامعهی ایران امروز با چهار بحران اجتماعی روبروست:
۱) بیآینده بودن نسل جوان ۱۸ تا ۳۵ ساله که میلیونها نفر از آنها بیکارند یا اگر کاری دارند به دلیل پایین بودن درآمد هنوز در خانهی پدر و مادر زندگی میکنند و حتی توانایی زندگی مستقل ندارند چه برسد به زندگی مشترک؛ نه تحصیلات دانشگاهی و نه خلاقیت و نوآوری میتواند نسل جوان ایرانی را بالا بکشد.
۲) بیثباتی. در چهار دههی اخیر شرایط اقتصادی و اجتماعی ایران به هیچ وجه قابل پیشبینی نبوده است. قیمتها، مشاغل، و حداقلهای زندگی (تا حد ماکارونی و پیاز و سس گوجه فرنگی) اصولا قابل اتکا نیستند؛ تورمهای دورهای بالای ۵۰ درصدی و بیکاریهای بالای ۶۰ درصدی در برخی شهرها شرایط معیشتی بخش قابل توجهی از جامعه را در بیثباتی نسبتا دائمی قرار داده است؛ یارانهای که امروز پرداخت میشود حتی کفاف سیر شدن با نان سنگک برای سه وعده در روز را نمیکند.
۳) بیاعتمادی. جامعهی ایران نه به حکومت اعتماد دارد و نه به رادیو و تلویزیون دولتی و روزنامهها و نه به نهادهای موجود. فساد، ویژهخواری، سوء استفاده از قدرت و تقلب و دروغ از نهادها و روالها اعتمادزدایی کرده است.
۴) سست شدن پیوندهای اجتماعی و خانوادگی که از تنازعات دوران انقلاب آغاز شد و در دو دههی اخیر از تنازعات سیاسی به تنازعات اقتصادی و معیشتی در خانوادهها رسیده است. شهروندان ایرانی حتی به استحکام روابط در پایدارترین نهادها مثل خانواده نمیتوانند اتکا کنند. نگرانکنندهترین شکل فردگرایی که خودمحوری و بیاعتنایی به حقوق و رفاه دیگران است در میان جوانان ایرانی ریشه دوانده است. این بیاعتنایی را در فقدان واکنش در اکثر جوانان ایرانی در بلایای طبیعی میتوان مشاهده کرد.
این چهار بحران ساختاری و نسبتا با دوام شهروندان ایرانی (بجز طبقهی ممتازه که تا دهها نسل دیگر تامین هستند و کارت اقامت یا پاسپورتهای کانادایی و آمریکایی در جیبشان است) را در شرایط تعلیق نگاه داشته است. افراد در برابر شرایط دشوار و بحرانهای اجتماعی و اقتصادی که در ایران تعداد آنها اندک نیست واکنشهای متفاوتی نشان میدهند: از پرخاشجویی و خشونت تا افسردگی و خودکشی. تقریبا هر روز در لابلای اخبار میتوان خبر پرتاب کردن خود در زیر چرخهای قطار مترو یا پایین پریدن از روی پل یا ساختمان بلند دیده میشود. بخشی از این شرایط تعلیق ناشی از تحولات زیرپوستی جوامع در دنیای امروز است اما ایران علاوه بر بیثباتیهای ناشی از روندهای جهانی دچار بیثباتی در سیاستها و تصمیمگیریها در سطح داخلی و بینالمللی نیز هست.
بیکارکرد شدن اجتماعی مذهب
مذهب در صورت عدم آلودگی به کسب سیاست و ثروت و منزلتهای اجتماعی میتوانست در محدودههایی در کاهش افسردگی و پرخاشگری از چهار جهت تاثیر داشته باشد:
۱) اینکه با طرح دنیا به عنوان محل ابتلا و دشواری، افراد را به تحمل و کسب معنا در این شرایط دعوت کند.
۲) رنج و درد را عامل ارتقای معنوی معرفی کند و حتی (مثل مسیحیت) رنج کشیدن برای دیگران را عامل ارتقای معنوی و برخاسته از عشق معرفی کند.
۳) با طرح عدالت کیهانی (که در همه حال و تحت بدترین شرایط تحقیقناپذیر و ابطالناپذیر است: روز داوری) عدالت اجتماعی و قضایی ناقص و غیرقابل تحقق را در ذهن باورمند جبران کند.
۴) با تشویق برخی از ادیان (مثل مسیحیت) به بخشش و ماموریت الهی را بخشش گناهان دانستن مفری برای کاهش تنفر و عصبانیت فراهم کند.
با اینکه نقش کلیسا و مذهب در جوامع غربی کاهش یافته امروز حدود ۲۵ درصد مردم آمریکا مرتب به کلیسا میروند (این رقم در دههی شصت میلادی حدود ۵۰ درصد بود). این امر تا حدی از فشارهای روانی و روحی افراد میکاهد و آنها را با حس تعلق به یک گروه اجتماعی از خشونتورزی دور میکند. اما مذهب نقش سنتی اجتماعی خود را در ایران از دست داده و به زودی نیز نمیتوان تصور کرد که این نقش را بازیابد. حکومت با مذاهب آلترناتیو (دراویش، مسیحیت تبشیری و عرفانهای جدید) که بیشتر کارکرد اجتماعی دارند به شدت مبارزه میکند و نمیگذارد آنها نقشی را که شیعهی سوار شده بر اسب قدرت واگذارده بر عهده گرفته و بازی کنند.
بحران بهداشت روانی
هم افزایش میزان پرخاشگری و هم افزایش میزان افسردگی هر دو حکایت از این دارند که جامعهی ایران دچار بحران بهداشت روانی است بدون آنکه جامعه ابزارهای لازم را برای مواجهه با آن در اختیار داشته باشد. بخش عمومی و دولتی یا منکر این بحران است با این ادعا که «جامعهی دینی نمیتواند بهداشت روانی نداشته باشد» یا اگر آن را میبیند کاری برای رفع آن انجام نمیدهد. رهبر جمهوری اسلامی به صراحت منکر این اختلالات است: «جوان ایرانی از با نشاط ترین، فعالترین و سرزنده ترین جوانان دنیاست… جوان ایرانی که با زبان روزه و پس از شب زندهداری شب قدر، برای راهپیمایی روز قدس در گرمای شدید تابستان به خیابان میآید، سرزنده و با نشاط و فرسنگها از افسردگی به دور است» (۲۰ تیر ۱۳۹۴). از همین جهت نمیتوان انتظار داشت که نهادها و زیرساختهایی برای مطالعه و مقابله با این مشکلات ایجاد شود. انجمنهای علمی و کارشناسانی که سطح گستردهی این اختلالات را میبینند نیز از امکانات لازم برای مقابله با آن برخوردار نیستند.