از مرور برنامه‌های بنیاد سوروس با ظریف تا زندان با تاج‌زاده؛ کیان تاج‌بخش کیست؟

By | ۱۳۹۸-۰۵-۱۳

اریک رندالف – نیویورک بوکس

بیش از یک دهه پیش در زندان اوین، یکی از تاریک‌ترین گوشه‌های جمهوری اسلامی ایران، کیان تاج‌بخش با این سوال دست‌وپنجه نرم می‌کرد که آیا می‌خواهد طنابی به دور گردن خود بیفکند یا نه. او دو روز برای تفکر درباره این موضوع حیاتی وقت داشت، پس در گوشه سلول انفرادی کوچک سیمانی‌، که قفسش در طول ۵ ماه گذشته بود، نشست و به فکر فرو رفت.

نگهبان زندان بر در سلول کوبید. کیان با خود فکر کرد که وقتش تمام  شده است. مانند همیشه با چشم‌بند به انتهای راهرو برده شد و در اتاقی دیگر چشم‌بند برداشته شد و او را پشت میزی، که  یادآور امتحان‌های مدرسه بود، رو به دیوار نشاندند تا به سوالات بازجو پاسخ دهد. نگهبان جوان با شلوار جینی گشاد و صورتی تراشیده پشت سر او ایستاد و به تماشای رفتار و کارهای کیان پرداخت. در پشت او صدای آرام و آشنای دیگری به گوش می‌رسید، صدای بازجو بود که کیان ساعت‌ها را در روزهای گذشته با وی به صحبت نشسته بود ولی هیچ‌گاه چهره‌اش را ندیده بود.

او برای ساعت‌های متمادی درباره جزییات زندگی وی و کار او به عنوان فعال دموکراسی‌خواه و روابطش با سازمان جورج سوروس و اصلاح‌طلبان ایران بازجویی شده بود. در آخر، تمام بازجویی‌ها در یک سوال خلاصه می‌شد: آیا کیان در صدد تغییر بنیادین رژیم جمهوری اسلامی بوده است؟

کیان به شدت ترسیده بود چرا که پاسخ مثبت به این سوال‌ها به معنی خیانت به کشور و در نتیجه اعدام بود. اما همچنین با خود می‌اندیشید که این اولین باری است که او همه چیز را به وضوح می‌بیند. بازجویش به او گفت: «تو برای سازمان جامعه آزاد (بنیاد سوروس) کار می‌کنی. خب ما به جامعه آزاد اعتقادی نداریم و اعتقاد ما بنا به فرمایشات امام خمینی، جمهوری اسلامی است.»

کیان دهه گذشته عمر خود را صرف فعالیت با سیاست‌مداران اصلاح‌طلب کرد تا برای ایران جامعه مدنی ساخته و سعی کند جمهوری اسلامی را در مسیری جدید قرار دهد، مسیری که در آن انتخابات واقعا واقعی و آزادی بیان وجود خواهد داشت و سانسور از میان خواهد رفت. اما اکنون می‌دید که او و دوستانش چقدر ساده بوده‌اند. مساله این بود که آنطور که دوستان اصلاح‌طلبش اعتقاد داشتند، جنگ و جدالی بر سر قدرت در جمهوری اسلامی بین نیروهای مخالف وجود ندارد. این کشور فقط یک نظام سخت و غیرقابل تغییر دارد و شما یا با آن هستید یا علیه آن و خیانت‌کارید.

در مقابل کیان برگه‌های استاندارد بازجویی وزارت اطلاعات گذاشته شده بود و هر برگه به این آیه‌ای قرآنی مزین بود: «حقیقت تو را آزاد خواهد کرد» جمله‌ای که به نظر کیان در آن موقعیت، وحشتناک ولی قوی بود. او نمی‌توانست به این باور خود خیانت کند که ایران محتاج آزادی دموکراتیک بیشتری است، حتی تحت آن شرایط که  می‌دانست چنین اظهاراتی او را تبدیل به دشمن در چشم جمهوری اسلامی می‌کند.

بنابراین او نهایتا گفت بله، اگر کارش موفق می‌بود، نظام را به طور بنیادین تغییر می‌داد. پشت سرش بازجو سکوت مطلق کرد، یادداشتی در دفترچه‌اش نوشت، بلند شد و اتاق را ترک کرد. کیان به سلولش بازگردانده شد تا سرنوشت خویش را به انتظار بشیند. آن روزها ملغمه‌ای بود از ترس و انتظار. اما اتفاقی که بعد افتاد بیشتر شبیه معجزه بود: به جای مجازات اعدام، او به بند عمومی منتقل و چند هفته بعد آزاد شد.

او آزاد شده بود اما از این تجربه درسی هم گرفت. در زندان مجبور شده بود طناب کلفت دار را دور گردنش تصور کند و فهمیده بود جمهوری اسلامی قابل تغییر نسیت. اما هنوز خیلی به پایان مصیبت‌های وی مانده بود.

در کل تاریخ جمهوری اسلامی از بدو تولد، افراد مختلفی سعی در تغییر آن داشته‌اند. امروز هم ما سیاست احمقانه دولت ترامپ را در قبال ایران داریم که فکر می‌کند با فشار به رهبران ایران می‌تواند آنها را مجبور به تغییر رفتارشان کند. عده‌ای دیگر از ابزارهای تشویق و اقناع استفاده کرده‌اند، بعضی نیز مانند کیان با صبر بسیار، سعی در ساخت جامعه‌ای مدنی در داخل کشور داشتند، ولی هیچ‌یک هیچ‌گاه موفق نبوده است.

من چند ماه پس از اتمام دوران حضور خود در ایران، کیان تاج‌بخش را در نیویورک ملاقات کردم. من دو سال و نیم را به عنوان روزنامه‌نگار در ایران بودم، یا حداقل تمام تلاش خود را برای این کار کردم، و همواره می‌خواستم با مردمی دیدار کنم که اطلاعاتی چند درباره اموری که از دید من در دوران حضورم در ایران پنهان بود، داشته باشند. در طول حضور در ایران، من همواره باید با محدودیت‌های بدگمانانه که از طرف حکومت بر سر راه روزنامه‌نگاران گذاشته می‌شد، دست و پنجه نرم می‌کردم.

کیان به همراه والدین‌اش ایران را قبل از انقلاب و وقتی که تنها ۸ سال داشت، ترک کرد. او اول شهروندی بریتانیا و بعد شهروندی امریکا را کسب کرد و حرفه‌ای موفق به عنوان استاد سیاست‌گذاری شهری در دانشگاه نیو اسکول نیویورک برای خود ساخت. ولی در اواخر دهه سوم زندگی خود، دیگر نمی‌توانست احساس بی‌خانه و ریشه بودن را تحمل کند و تصمیم گرفت به هند نقل مکان کند و در آنجا ازدواج کرد، ولی هم مهاجرت و هم ازدواج در هند با شکست مواجه شدند. کمی بعدتر در اواخر دهه ۱۹۹۰، دولت ایران به دست اصلاح‌طلبان افتاد و فرصتی برای او پیش آمد تا زندگی در خانه واقعی خود را از نزدیک تجربه کند. زمانه عجیبی بود، به نظر می‌رسید آینده کشور کاملا به روی تغییر باز است و دوران شکوفایی انتشار کتاب و روزنامه شده بود. علاقه شدید به فلسفه لیبرال غربی در جامعه ایران ظهور کرده و وقتی یورگن هابرماس به ایران سفر کرد از او ماننده یک ستاره راک پذیرایی شد. برای کیان، این اولین باری بود که احساس تعلق به جایی می‌کرد، جایی که نظریات وی درباره ساختن دموکراسی می‌توانست در دنیای واقعی تحقق یابد.

در همین زمان، با کیان از طرف فردی به نام انتونی ریشتر که نماینده بنیاد سوروس بود، تماس گرفته و از او دعوت به پیوستن این بنیاد شد. قرار بود مسئولیت او در این سازمان حمایت از وکلا و فعالان حقوق بشری ایران، برگزاری کارزارهایی با موضوع آزادی و توانمندسازی زنان، و در اتباط گذاشتن فعالان با سازمان‌های محلی و بین‌المللی باشد. بعضی از دوستان‌اش به او اخطار دادند که با پذیرش چنین شغلی توجهات زیادی را معطوف به خود خواهد کرد. این دقیقا چیزی بود که برای نظام مساوی با «توطئه خارجی» بود. اما کیان به این کار اعتقاد داشت و یک چیز خیالش را جمع کرد که کارش کاری امن خواهد بود: این پروژه از طرف محمدجواد ظریف، دیپلمات ایرانی تحصیل‌کرده در امریکا، چراغ سبز گرفته بود.

امروز ظریف وزیر امور خارجه ایران است و با تسلط به زبان انگلیسی و مهارت‌های دیپلماتیک در رسانه‌ها حاضر می‌شود. در سال ۲۰۰۴، او نماینده ایران در سازمان ملل بود که در واقع یعنی سفیر غیر رسمی ایران در امریکا (از آنجا که بعد از ماجرای گروگان‌گیری پس از انقلاب اسلامی روابط رسمی دیپلماتیک بین دو کشور متوقف شد.) انتونی ریشتر چندین بار کیان را به ملاقات ظریف در دفتر او در نیویورک برد و هر سه برنامه‌های بنیاد سوروس برای تهران را با هم مرور کردند.

کیان به من گفت: «آنها [ظریف و ریشتر] آشکارا همدیگر را از قبل می‌شناختند و انتونی در حرف‌هایش با او خیلی صریح بود، حرف‌هایی که در دفتری ردوبدل شد که من اکنون می‌دانم کامل ضبط شده و به نیروهای امنیتی در ایران فرستاده می‌شد. انتونی به ظریف از پروژهای خود در ایران گفت و او پاسخ داد: بله، ما به این پروژه‌ها اجازه اجرا خواهیم داد. در در طول دو سال ۴-۵ بار با آقای ظریف ملاقات کردیم.»

چند سال بعد در اتاق بازجویی، کیان فهمید که چقدر ساده بوده است که پنداشته آن دیدارها به معنی امن بودن کاری است که می‌خواهند انجام دهند. تایید ظریف هیچ اعتباری نداشت. قدرت اصلی در پشت پرده و در دست ولی فقیه آیت‌الله خامنه‌ای و دوروبری‌هایش نظیر روحانیون تندرو، افسران سپاهی، و ماموران امنیتی است. آنها به اصول بنیاد سوروس، یعنی آزادی تبادل عقیده، اهمیت حقوق فردی، و دولتی پاسخگو، به عنوان تهدیدی از جانب غرب نگریسته که در نهایت جمهوری اسلامی را از درون ویران خواهد کرد. آنها به دنبال گرفتن جلب توجه و وفاداری مردم نه به آزادی، بلکه به خدا هستند.

کیان بهای سنگینی برای این ساده‌باوری پرداخت. اما حتی اکنون نیز که دوران تاریک و ترسناک بازداشت و بازجویی به سر آمده، او هنوز نمی‌تواند باور کند که دوباره بی‌وطن شده و باید زندگی‌اش را در تبعید ادامه دهد. بعد از آزادی او کارهای سیاسی خود را متوقف کرد و با ماندن در تهران امیدوار بود کسی کاری به کارش نداشته باشد. اما دقیقا ده سال پیش در چنین روزی سرکوب واقعی نمایان شد.

تا سال ۲۰۰۹، اصلاح‌طلبان به طور عمده سرکوب شده بودند. تلاش‌های رییس‌جمهور محمد خاتمی برای اصلاحات دموکراتیک با سد غیرقابل عبور شورای نگهبان مواجه شده، اکثر روزنامه‌ها بسته شده، و رییس‌جمهور تندرو، محمود  احمدی‌نژاد قدرت را در دست داشت. احمدی‌نژاد می‌خواست جمهوری اسلامی را به دوران سابق بازگرداند، مخاصمه با غرب و قوانین سفت و سخت در داخل.

آخرین اقدام اصلاح‌طلبان حضور در جنبش سبز سال ۲۰۰۹ بود، وقتی صدها هزار نفر از ایرانیان به خیابان‌ها آمده تا مسالمت‌آمیز به انتخاب مجدد احمدی‌نژاد در انتخاباتی که به اعتقادشان تقلبی بود، اعتراض کنند. این اعتراضات به شدت فراگیر بود ولی همچنین موجب شد نظام به بدگمانی همیشگی خود دامن زده و بخواهد مخالفان خود را یک‌بار و برای همیشه از میان ببرد. در طول بازجویی، بارها از کیان درباره «نقشه‌های سوروس برای انتخابات» پرسیده شده بود. او از هیچ برنامه‌ای در این زمینه خبر نداشت ولی برای آنها فرقی نمی‌کرد، در نظر نظام امکان نداشت ایرانیان خود به خود و بدون دخالت خارجیان بخواهند علیه رژیم خود شورش کنند.

در ماه ژوییه ۲۰۰۹، کیان یک سالی بود که از زندان آزاد شده بود و امیدوار بود بتواند بدون آزار و اذیت در ایران بماند. جنبش سبز برای چند هفته‌ای در جریان بود و وقت آن رسید که افسار نیروهای امنیتی گسیخته شود. معترضان در خیابان کشته می‌شدند و هر کس با کوچکترین وابستگی به اصلاح‌طلبان بازداشت و متهم به توطئه علیه امنیت کشور و سرنگونی حکومت می‌شد. کیان دوباره خود را در زندان اوین یافت.

او دوباره چند ماه طاقت‌فرسای دیگر را در سلول انفرادی گذارند تا این که نهایتا به جایی با شرایط بهتر به نام «ویلا» منتقل شد. ویلا جایی بود که میزبان زندانیان ویژه و بلندمرتبه‌تر بود و در آن آنها به آشپزخانه‌ای متوسط، تلویزیونی برای تماشای فوتبال، و بهتر از همه، حیاط کوچکی که همیشه قابل استفاده بود، دسترسی داشتند. گرچه ترس از اعدام لحظه‌ای آنها را رها نمی‌گذاشت، ولی زمان‌هایی از خوشحالی و حتی لذت هم در این دوران وجود داشت. یک روز، همسر یکی از زندانیان یک تور بدمینتون برای آنها آورد و آنها مسابقه بدمینتون برای خود برگزار کردند. کیان که نام «سوروس یونایتد» را برای تیم خود انتخاب کرده بود باید مقابل رفیقش، مصطفی تاج‌زاده، یکی از مقامات سابق در کابینه خاتمی، که عنوان «شهر فتنه» را برای خود انتخاب کرده بود، بازی می‌کرد.

دو تن از زندانیان دیگر حاضر در ویلا، معاون اول سابق رییس‌جمهور و سخنگوی مجلس شورای اسلامی بودند. مانند بیشتر رهبران اصلاح‌طلب، آنها نیز زمانی از تندرویان جمهوری اسلامی بوده ولی از دهه ۱۹۹۰ به بعد گرایشاتی لیبرال‌منشانه اتخاذ کرده بودند. آنها به شدت افرادی مذهبی بودند که روزی سه بار نماز خوانده و به طور منظم قرآن می‌خواندند. کیان در این میان اما گاو پیشانی سفید بود، کسی در بریتانیای بی‌خدا بزرگ شده و درکی از اسلام نداشت، اما او نیز در ویلا به عبادت همراه با هم‌بندیانش مشغول شد و آنها را دعوت به گفتگو درباره اسلام کرد.

 وقتی سال‌ها بعد از این حادثه او را در نیویورک ملاقات کردم، به من گفت: «دیدگاه‌های لیبرال و سکولار من باعث شده بود تقریبا هیچ درکی از یک رژیم مذهبی نداشته باشم. اما وقتی زیر چکمه‌های چنین رژیمی به دام افتادم، به نظرم مناسب نبود که بگویم اینها رفتار و کارهایی بدوی و متعلق به قرون وسطی است. چنین رویکردی اصلا به نفعم نبود.»

او سعی کرد دیدگاه زندانبانان‌اش را بفهمد. کیان گفت: «من واقعا تحت تاثیر هم‌بندیان‌ام بودم، ولی این را هم باید بگویم که بعضی از بازجویان نیز به شدت چنین تاثیری بر من داشتند. آنها زندگی را به نحوی که کاملا خارج از فهم من بود تجربه می‌کردند، زندگی در کشوری که اول انقلاب و بعد هشت سال جنگ با عراق را از سر گذرانده است. آنها عقاید و دیدگاه‌هایی داشتند که من خود را شایسته قضاوت آنها نمی‌دیدم. احساس می‌کردم باید گوش دهم و یاد بگیریم.»

این سخت‌ترین و احتمالا جنجال‌برانگیزترین مفهوم درباره ایران برای هضم به عنوان یک خارجی است. دیدگاه‌های جمهوری اسلامی برای خارجیان به شدت تاریک و سرکوب‌گر به نظر می‌رسد. اما استقامت سرسختانه آنها علیه غرب باعث شده ارزش‌های بنیادی مذهب شیعه مانند «شهادت» اهمیت یافته و غرور ملی ویژه‌ای برای شهروندان ایجاد شود. این ملغمه احساسات مذهبی و ملی حتی برای خیلی از ایرانیانی که از انقلاب اسلامی به خاطر آشوب فعلی بیزارند، دل‌پذیر به نظر می‌آید.

اما خوش‌قلبی و میل به فراگیری کیان کمک چندانی به او در نظام قضایی خودسرانه ایران نمی‌کند، نظامی که ممکن است هر تصمیمی را برای سرنوشت او در نظر گیرد. یک روز که با هم به دور حیاط مشغول دویدن بودند، مصطفی تاج‌زاده به او گفت: «همه ما می‌دانیم که اینجا چقدر برای تو سخت است. این احتمالا برای تو به نظر دیوانه‌وار می‌آید ولی خب ما همه اینجا بزرگ شده‌ایم و چم و خم کار را بیشتر می‌دانیم. مثلا اگر امروز بیایند و بگویند تو آزادی ما تعجب نخواهیم کرد، همینطور اگر آزادی ما ده سال هم به طول انجامد برای‌مان عجیب نخواهد بود.»

در ماه آگوست ۲۰۱۰، در شب پیش از محاکمه جمعی که قرار بود به پرونده بیش از صد متهم رسیدگی شود -طرحی که برای پایان دادن همیشگی به جنبش سبز ریخته شده بود- کیان تا پاسی از شب با مصطفی بیدار و به گپ نشست. او درباره تاج‌زاده می‌گوید مصطفی آدم محکمی بود، او در محله‌های پایین تهران بزرگ شده و بدون مبارزه تسلیم نمی‌شد. او درباره حضور گاندی در مقابل قاضی بریتانیایی در سال ۱۹۲۲ خوانده بود که قرار بود که به اتهام تحریک معترضین محاکمه شود. در این محاکمه گاندی از درخواست رحم و بخشش از دادگاه خودداری کرد و به جای آن به قاضی استعمارگر گفت او دو گزینه بیشتر ندارد: یا او را به اشد مجازات محکوم کند یا بلافاصله از کار خود استعفا دهد چرا که به خوبی می‌داند این قانون عادلانه نیست.

مصطفی به کیان گفت: «من محاکمه فردا را بایکوت خواهم کرد. با وکیلم هم صحبت کرده‌ام، به تخمین او ۱۳ سال حبس خواهم خورد. الان دو سه روزی است که به این مساله فکر می‌کنم، ولی می‌دانم که می‌توانم انجامش دهم.»

کیان از پایمردی دوست خود شگفت زده بود ولی به نظرش اصلاح‌طلبان اشتباه می‌کردند. آنها باید از امید و آرزوی خود برای آینده جمهوری اسلامی صرف‌نظر می‌کردند. به نظر آنها جمهوری اسلامی هنوز با مفاهیم غربی از حقوق بشر و دموکراسی قابل انطباق بود. اصلاح‌طلبان امید داشتند بتوانند انتخابات‌هایی آزادانه و جامعه‌‌ مدنی پویا داشته و در عین حال مذهب را در سیاست نگاه دارند. میل آنها به اصلاح از قدری احساس گناه و قدری آرزوی سعادت برای کشور ناشی می‌شد: آنها خود از تندروترین‌ها در روزهای آغازین انقلاب بودند، به گفته یکی از آنها «حتی بدتر از طالبان»، و اکنون امیدوار بودند بتوانند گذشته خود را جبران کنند و ببینند تلاش‌های‌شان به ثمر نشسته است.

کیان گفت: «اصلاح‌طلبان می‌گفتند، و هنوز می‌گویند، که به دنبال تفسیر دموکراتیک اسلام هستند که خمینی واقعا برای ایران می‌خواست.» در دوران روزهای دیوانه‌کننده انفرادی، کیان برای حفظ سلامت روانی‌اش مجبور به توسل به کتابخانه کوچک زندان اوین بود و یکی از مجموعه‌های که در این دوران به طور کامل خواند سخنان و نوشته‌های آیت‌الله خمینی بود.

کیان به من گفت: «من تمام ۲۷ جلد آن را لغت به لغت خواندم. خیلی اطلاعاتی مفیدی عایدم شد. بعد از خواندن آن متوجه شدم اصلاح‌طلبان اشتباه می‌کنند. از همان اول در سال ۱۹۶۰ تا به آخر، خمینی همواره در نظر خود استوار بود: او هیچ نظر مثبتی درباره دموکراسی یا لیبرالیسم نداشت.»

کیان بعدتر، از دست سایر همبندیانی که سابقه خارج‌نشینی داشته و اکنون شروع به نوشتن خاطرات و شکایت از سرنوشت‌شان کرده بودند، خسته شد، چرا که آنها مدام از این می‌گفتند که هیچ‌گاه قصد نداشته‌ جمهوری اسلامی را ساقط کنند و تنها به دنبال لیبرال و سکولار کردن ایران بوده‌اند، انگار که این دو قابل انطابق با نظام اسلامی است. کیان می‌خواست مسئولیت کارهایش را به عهده گرفته و خود را در کنار میلیون‌ها ایرانی‌ دیگر، مشکلی برای نظام می‌دانست. بازجویان او قصد داشتند کیان را برای حضور و آنچه در دادگاه می‌گوید آماده کنند اما وقتی او به جایگاه خوانده شد، متفاوت از متنی که برایش آماده کرده بودند، سخن گفت. او به قاضی گفت که جرم واقعی او خیانت به کشور نیست بلکه ساده‌باوری اوست که روزی معتقد بود جمهوری اسلامی قابل انطباق با دموکراسی به شکل غربی است.

امروز اصلاح‌طلبان نیروی سوخته هستند. بعضی از رهبران‌شان هنوز در بازداشت به سر می‌برند و تقریبا تمام آنها از مشارکت سیاسی ممنوع هستند. تمام مدارک و شواهد رییس‌جمهور اصلاح‌طلب سابق، محمد خاتمی از دید عموم حذف شده و رسانه‌ها از نشان دادن تصویر یا نقل قول از او منع شده‌اند. به خاطر عدم وجود هر گزینه دیگری، اصلاح‌طلبان مجبور شدند از حسن روحانی میانه‌رو در انتخابات‌های ریاست‌جمهوری ۲۰۱۳ و ۲۰۱۷ حمایت کنند. روحانی ادبیات آنها درباره حقوق مدنی را به عاریه گرفت و قول داد رهبران بازداشتی را آزاد کند، ولی او قدرت چندانی ندارد و کار خاصی هم از پیش نبرده است. قدرت واقعی در دست ولی فقیه و سپاه پاسداران است که تنها به او پاسخگو است.

با راندن اصلاح‌طلبان به حاشیه، نظام به طور هماهنگ به سرکوب هرگونه سازمان یا فرد دیگری که بخواهد خارج از چارچوب سفت و سخت رژیم کار کند، دست می‌برد، افرادی نظیر نویسندگان، فعالان محیط زیست، مدافعان حقوق کارگر، و حتی مربیان رقص زومبا. هنوز البته فضای کمی برای مناظره سیاسی وجود دارد،البته تحت شرایط مشخص شده توسط نظام. اگر اعتراضی هر از چند گاهی در گوشه‌ای بلند شود به شدت و بی‌رحمانه سرکوب خواهد شد. حتی فکر این که جورج سوروس روزی «مردی در تهران» داشت امروز خیلی عجیب و غیرقابل‌باور به نظر می‌رسد.

اگر اندک امیدی به تغییر برای ایران باشد، باید آن را در جامعه ایران یافت که تصمیم گرفته به جای تحمیل و مطالبه اصلاحات سیاسی به نظام، به طور کامل آن را نادیده بگیرد و به زندگی ادامه دهد. مقامات به این نافرمانی مدنی حساس بوده و با هر حرکتی که کوچک‌ترین نشانی از شورش فرهنگی داشته باشد، برخورد می‌کنند: افرادی نظیر دخترانی که موهای خود را نشان داده یا بچه‌هایی که می‌خواهند برقصند، ولی مساله این است که رژیم قادر نخواهد بود همه شهروندان ناراضی را دستگیر کند. با افزایش شمار افرادی که نظام و قوانین آن را نادیده می‌گیرند، موج تغییر اجتماعی غیرقابل اجتناب خواهد بود. اما باید منتظر ماند و دید نظام چگونه با این تغییر کنار خواهد آمد.

معلوم نیست که وضعیت کنونی ایران چگونه و چقدر تحت تاثیر سیاست «فشار حداکثری» ترامپ قرار خواهد گرفت. به نظر برخی این سیاست باعث بازگشت ایرانیان به دامن نظام شده و به عقیده بعضی دیگر این فشارهای کمرشکن شهروندان ناامید را به انقلابی جدید خواهد کشاند. ولی در واقعیت هیچ کس نمی‌داند چه می‌شود. خواست و فکر چیره در میان افرادی که من در تهران دیدار کردم، کسانی که خواهان تغییر بودند، کنار رفتن کامل نظام بود. آنها راه آهسته اصلاحات تدریجی را آزموده و شکست خوردند، به برجام امید بستند که آن هم شکست خورد، و به خوبی می‌دانند نظام سالیان سال خود را آماده کرده است که حتی کوچک‌ترین اعتراض را به بی‌رحمانه‌ترین نحو سرکوب کند.

کیان به من گفت: «به عقیده برخی سپاه پاسداران دیگر نیرویی جنگجو و جان بر کف نبوده بلکه تبدیل به سازمانی مافیایی و مجرمانه شده که چاق و خوشحال بر جای خود تکیه زده و فقط به فکر مسائل مادی است. اما من با این عقیده موافق نیستم. تندروی و افراطی‌گرایی در حوزه‌های علمی و دستگاه‌های امنیتی روز به روز بیشتر می‌شود. جنگ داخلی سوریه نشان داد که نیروهای ایران حاضرند برای هدف خود تا پای مرگ بجنگند. آنها هیچ‌وقت این باور بنیادین خود را که سیاست‌های دول غربی نامنصفانه و غیرمشروع است، رها نخواهند کردند.»

با فرا رسیدن زمان محاکمه جمعی، کیان با خود کنار آمده بود که در جمهوری اسلامی ایران جایی برای او نخواهد بود، با این وجود، ریشه ایرانی‌اش، او را مجبور به ماندن کرد. چند سال دیگر طول کشید تا او بالاخره از ایران فرار کند. کیان به ۱۵ سال حبس محکوم شد، که بعدتر به ۵ سال حبس خانگی کاهش یافت. بعد در سال ۲۰۱۵ بود که او هم به یکی از ابزارهای نظام برای چانه‌زنی با واشنگتن در مذاکرات برجام تبدیل شد. ماجرای کیان محرمانه نگاه داشته شد چرا که او نمی‌خواست اگر مذاکرات به ثمر ننشست و اوضاع بد شد، دوباره کنار دیگر گروگان‌های رژیم از جمله خبرنگار واشنگتن‌پست، جیسون رضاییان، به زندان بیفتد. در نهایت بهت کیان به او گفته شد، اگر مذاکرات شکست بخورد، ممکن است هرگز نتواند ایران را ترک کند.

همان‌گونه که انتظار می‌رفت، در جریان مذاکرات برجام مذاکراتی پشت‌پرده نیز برای تبادل زندانیان دو کشور در جریان بود، اما در لحظات نهایی ایران می‌خواست بی‌خیال تبادل زندانیان شود وقتی فهمید هیچ یک از ایرانیان آزاد شده از زندان‌های امریکا، درواقع نمی‌خواهند به خانه بازگردند. در این میان کیان، از همه جا بی‌خبر، در ۱۵ ژانویه ۲۰۱۶، تماسی از طرف رییس دفتر حافظ منافع امریکا در سفارت سوییس دریافت کرد که به او گفت ده دقیقه وقت دارد تصمیم بگیرد اگر می‌خواهد همان شب با یک هواپیمای نظامی سوییس، ایران را ترک کند. این ممکن بود تنها شانس او برای ترک کشور باشد، اما مشکل کوچکی وجود داشت: او نمی‌توانست همسر و فرزندش را با خود ببرد.

کیان نمی‌خواست یک‌دفعه و در نیمه شب از کشور فرار کند. او فقط یک گروگان نبود که برای چانه‌زنی نگاه داشته شده است، او مسئولیت کارهایش و حکم دادگاه را پذیرفته و محکومیت خود را کشیده بود، گرچه به بهای سنگین و عذاب وجدان برای آزار دادن خانواده‌اش در طول این سال‌ها تمام شد. بهار، همسر او درباره آن شب می‌گوید: «اگر حتی همه ما می‌توانستیم آن شب خارج شویم، کار درستی نبود. با این کار کیان به عنوان یک فراری از کشور خارج می‌شد.» درنتیجه کیان به سفارت سوییس زنگ زد، نفسی عمیق کشید، و به آنها گفت می‌خواهد منتظر بماند تا به همراه خانواده‌اش به عنوان شهروندانی آزاد کشور را ترک کنند.

کیان امروز دوباره ساکن نیویورک و استاد معماری، برنامه‌ریزی و حفظ محیط زیست در دانشگاه کلمبیا است. من که او را سه سال بعد از آن شب کذایی، در کافه‌ای در شمال غربی نیویورک ملاقات کردم هم می‌توانستم در چشم‌ها و حالتش ببینم چقدر امروز از تصمیمی که آن شب گرفته است، راضی و خوشحال است. تصمیم آن شب کیان قماری بود که در نهایت به نفع‌شان تمام شد. صبح روز بعد، از وزارت امور خارجه با کیان تماس گرفته شد تا او را باخبر سازند گذرنامه‌اش آماده است. اکنون او می‌توانست همان‌طور که می‌خواست به همراه خانواده‌اش کشور را ترک کند.

قبل از خروج خانواده تاج‌بخش، کیان برای بار آخر باید با بازجوی سپاهی خود ملاقات می‌کرد، همان کسی که در طول شش سال گذشته هر هفته به او سر می‌زد. کیان از او پرسید: «آیا من دوباره ایران را خواهم دید؟» بالاخره بعد از گذراندن همه این مصائب و مشکلات از سر، برایش خیلی دردناک بود که کشور مادری را برای باری دیگر ترک کند.

مامور سپاهی پاسخ داد: «شاید بهتر باشد برای مدتی از حال و هوای غرب لذت ببرید»
ایران وایر: