پاسخ حسین باستانی به جعفر شیرعلی‌نیا؛ اگر آیت الله منتظری به قدرت می‌رسید چه می‌شد؟

By | ۱۳۹۹-۰۷-۱۹

حسین باستانی، تحلیلگر بی‌بی‌سی، پاسخ خود به «پرسش جعفر شیرعلی‌نیا از حسین باستانی» را که در انصاف نیوز منتشر شده بود، برای انتشار به انصاف نیوز ارسال کرده است که در پی می‌آید:

آقای جعفر شیرعلی نیا، نویسنده معروف و مورخ جنگ ایران و عراق، به‌تازگی ویدیویی را در مورد تاریخ نگاری جنگ منتشر کرده اند و در بخشی از آن، به طرح ملاحظاتی در مورد مستند “کودتای خزنده در سپاه” پرداخته اند. در ویدیو با توجه به نقل قول‌های مستند از آیت الله منتظری، خطاب به نگارنده این سوال مشخص مطرح شده که اگر اطرافیان آقای منتظری “قدرت اصلی را در دهه‌ شصت و دهه‌های بعدی به دست می‌گرفتند، آیا جریان تندرو تندتری شکل می‌گرفت یا مسیر اعتدال را دنبال می‌کردند؟”

پرسش فوق، مبتنی بر ملاحظاتی مهم است. بر مبنای ملاحظاتی از همین جنس بوده که در ابتدای مستند تاکید شده: “سپاهیان معترض در آن مقطع را، نمی شود منتقد نظام جمهوری اسلامی یا مثلا منتقد برخوردهای حکومت با مخالفانش دانست؛ چون آنها به طور مشخص، صرفا در مورد سرنوشت جنگ و سپاه پاسداران دغدغه داشته اند”. از یک سو به‌راحتی نمی‌توان پیش بینی کرد اگر محذوفان دهه ۶۰ حذف نمی شدند، در دهه های بعد چه کار ممکن بود بکنند- کما اینکه مواضع بسیاری از افرادی که در قدرت ماندند هم بعدها دچار تغییرات جدی شد. از سوی دیگر در مورد شخص آقای منتظری، قابل انکار نیست که او زمانی که در قدرت بود در ابعادی کاملا متفاوت با سایر مسئولان ارشد نسبت به موضوعاتی چون شکنجه و اعدام مخالفان حکومت دغدغه داشت.

ولی فارغ از گمانه زنی در مورد افراد مشخص، شاید پرسش ذکر شده پاسخی ساختاری داشته باشد -که البته برای کسانی مسموع خواهد بود که حکومت ایران را دارای ایراد ساختاری می‌دانند و در غیراین صورت، لابد با آن همراهی نخواهد داشت.

bastani_100620.jpg

پاسخ آن است که هیچ تضمینی وجود ندارد اگر اطرافیان آیت الله منتظری قدرت را در دست می گرفتند و حتی اگر شخص آقای منتظری به رهبری می رسید، از میزان تندروی حکومت کاسته می‌شد. به این دلیل که اگر در ساختاری برای یک شخص اختیارات نامحدود و مادام العمر تعیین شود، گذشته از آنکه چه کسی رهبر باشد، امکان نظارت موثر بر او و منصوبانش وجود نخواهد داشت. بر همین مبناست که بسیاری معتقدند اگرچه اعتراضات ۶۷، نهایتا جلوی رسیدن آیت الله منتظری به رهبری را گرت و سختی‌های بسیاری را بر او تحمیل کرد، اما چنین تحولی در قضاوت نهایی تاریخ، به نفع این چهره تمام شد.

در بخش هایی جداگانه از تاملات جعفر شیرعلی نیا، دو نکته دیگر در مورد برداشت های مخاطبان مستند مطرح شده اند که به لحاظ منطقی، قابل تامل هستند. ایشان از جمله با یادآوری این برداشت که “گویی آقای محسن رضایی واقعا هیچ حرفی ندارد”، از کسانی که چنین برداشتی داشته اند خواسته اند متن حدودا سه ساعته نوار صوتی را هم گوش کنند تا ببینند او در مواردی نیز پاسخ های قانع کننده داشته.

این نکته صحیح است که بازخوانی انتقادات به محسن رضایی در جلسه آذر ۶۳، لزوما به معنای درستی هر انتقادی که مطرح شده نیست. به همین علت نیز بوده که در مستند، بخشی محوری از پاسخ محسن رضایی که در جریان آن می گوید منتقدان طرح مشخصی برای جنگ ارائه نمی کنند و شعار می‌دهند گنجانده شده است. ولی با توجه به اینکه در دهه های گذشته، رسانه های حکومتی به انتشار یکسویه روایت‌های همفکران آقای رضایی پرداخته اند و صدای منتقدان او را سانسور کرده اند، طبیعتا تمرکز اصلی مستند، بر انعکاس همین صداهای ناشنیده بوده است.

آقای شیرعلی نیا در جای دیگر با ذکر اینکه گروهی دیگر از مخاطبان مستند نتیجه گرفته اند محسن رضایی و همراهانش همه منتقدان‌شان را حذف کرده اند، خاطرنشان کرده اند چنین نبوده که تمامی منتقدان به حاشیه رفته باشند. در اظهارات این مورخ به عنوان نمونه، از تعدادی از امضاکنندگان نامه ۹۰ صفحه ای انتقادی یاد شده که حذف نشده‌اند و حتی یکی از آنها -محمد ابوترابی- خاطرات خود را در مورد اعتراضات ۶۳ منتشر کرده است.

در اینجا نیز ملاحظه جعفر شیرعلی نیا درست است. تنها نکته ای که ذکر آن موضوعیت دارد آن است که “کودتای خزنده” می گوید به بازخوانی سرنوشت “معترضانی که در نوار صدایشان را شنیدیم یا اسامی‌شان مورد اشاره قرار می‌گیرد” پرداخته -و نه مجموعه منتقدان محسن رضایی یا همه امضا کنندگان نامه ۹۰ صفحه‌ای.

قابل انکار نیست که اگر قرار بر پرداختن به سرنوشت تمام منتقدان بود، مستند باید به کسانی چون آقای ابوترابی می‌پرداخت. البته در آن صورت، باید همچنین سرنوشت افرادی از قبیل عباس دوزدوزانی اولین فرمانده کل سپاه یادآوری می‌شد که در اعتراضات آذر ۶۳ نقش کلیدی دارد و در مجلس برای برکناری آقای رضایی طومار جمع می‌کند، و نهایتا به حاشیه می رود. هرچند چون در جلسه آذر ۶۳ به تلویح یا تصریح مورد اشاره قرار نمی گیرد، مستند به سرنوشت او -و امثال او- هم نمی‌پردازد.

پرسش جعفر شیرعلی‌نیا از حسین باستانی

bastani_100620.jpg

جعفر شیرعلی‌نیا، پژوهشگر تاریخ جنگ با اشاره به واکنش‌های مختلف به مستند «کودتای خزنده»، ساخته‌ی حسین باستانی که از شبکه‌ی بی‌بی‌سی پخش شده است می‌گوید: با توجه به مطالعات تاریخی آقای باستانی و دوستان دیگر اگر فرض کنیم آقای مهدی هاشمی که اعدام شد و اطرافیان آقای منتظری که می‌شناسیم و در جاهای مختلف بودند قدرت اصلی را در دهه‌ی شصت و دهه‌های بعدی به دست می‌گرفتند آیا جریان تندرو تندتری شکل می‌گرفت یا مسیر اعتدال را دنبال می‌کردند؟

به گزارش انصاف نیوز آقای شیرعلی‌نیا شب گذشته از طریق صفحه‌ی اینستاگرام خود درباره‌ی ماجرای لغو مجوز پخش برنامه‌ی تلویزیونی «چراغ مطالعه» با حضور او و همینطور مستند «کودتای خزنده» و واکنش‌ها به آن مطالبی را مطرح کرد.

این پژوهشگر تاریخ جنگ در بخشی از صحبت‌هایش با اشاره به اظهار نظر چندی پیش سردار کارگر، رئیس بنیاد نشر آثار و حفظ ارزش‌های دفاع مقدس گفت: یکی از مقامات نظامی هفته‌ی پیش می‌آید در تلویزیون و با افتخار اعلام می‌کند که بعد از سه چهار جلسه برنامه «سطرهای ناخوانده» که اسم آن را به هم یاد نمی‌آورد تعطیل کردیم! انگار یکی از قله‌های کجا را فتح کرده. خیلی از کارشناسان و فرماندهان جنگ درباره‌ی آن برنامه موضع مثبت گرفتند ولی این آقا بعد از شش سال به‌عنوان یکی از فتح‌هایش اعلام می‌کند که توانسته آن برنامه را تعطیل کند.

انصاف نیوز متن کامل صحبت‌های جعفر شیرعلی‌نیا را منتشر می‌کند که می‌توانید آن را در ادامه بخوانید:

در شروع صحبت یادی می‌کنم از کسانی که به اسم راویان جنگ مطرح بوده‌اند، نه راویانی که الان مطرح هستند و بحث‌های جنگی می‌کنند. یک مجموعه‌ای بوده در زمان جنگ به عنوان «راویان جنگ» که این‌ها تمام جلسات فرماندهان و جلسات مهم جنگ با حضور آقای هاشمی رفسنجانی، آقای محسن رضایی وافراد دیگر را ضبط کردند و همراه فرماندهان در مناطق جنگی بودند. اگر از این عزیزان یاد می‌کنم به این خاطر است که اگر اعتباری در فضای تاریخ‌پژوهی جنگ دارم بسیاری از آن را مدیون این عزیزان هستم. کسانی که بعضی از آن‌ها جان خود را بر سر این راه گذاشته‌اند. من چند نفر از آن‌ها را نام می‏برم و امیدوارم که اینها در این فضای تاریخ‌پژوهی جنگ بیشتر دیده شوند، هم خودشان و هم کارهایشان. عزیزانی نیز پژوهش‌هایی در جاهای دیگر مانند ارتش انجام دادند مثل آقای یعقوب حسینی، عبدالحسین مفید، و از آن راویان جنگ هم آقای اسحاقی، آقای اردستانی، آقای نخعی، آقای درودیان، آقای نداف و… که کارهای بسیار ارزشمندی دارند.

هفته‌ی پیش برنامه‌ای در تلویزیون بود که از قبل ضبط شده بود و من در آن صحبت کرده بودم و برنامه‌ی خیلی چالشی هم شده بود، چون مجری آن برنامه هم به صورت کاملا نقادانه و از درِ مخالف درآمده بود، بحث‌های خیلی جدی مطرح کرده بود و انتقادهایی را که نسبت به نوشته‌ها و آثار من وجود داشت را در آن جلسه مطرح کرده بود و به نوعی تمام سوالات پرسیده شده بود، من هم استدلال خودم را گفته بودم. راجع به کتاب تاریخ جنگ و همینطور روایت جنگ صحبت کردیم. بحث‌های دیگری هم مطرح شد از جمله نامه‌ی نود صفحه‌ای فرماندهان منتقد جنگ در سال ۶۳ و ماجراهای پاییز ۶۳ مفصل صحبت کردم. درباره‌ی عملیات خیبر و مقاله‌ای در این ارتباط که خیلی سروصدا داشت و… بحث‌های خیلی زیادی در این جلسه مطرح شد.

من قبلا چالش‌هایی در تلویزیون داشتم، شاید آقای رضا رشیدپور برنامه‌ی دو سال پیش «حالا خورشید» را بتوانند توضیح دهند؛ درباره‌ی تلفن‌هایی که وسط برنامه می‌شد و حاشیه‌هایی که داشت. بعد از آن برنامه هم مشکلاتی پیش آمده بود و دوستانی که خیلی علاقه داشتند من در برنامه‌هایشان حضور داشته باشم به دلایلی این اتفاق نمی‌افتاد. اما اینکه بعد از دو سال صحبت شد و دعوت کردند در این برنامه، من احساس کردم که شاید دیگر آن بحث‌های قدیمی نظامی و پادگانی کنار رفته و موقعیت فراهم شده است برای اینکه حرف‌هایی زده شود. بعضی دوستان می‌گفتند شما چرا دعوت تلویزیون را قبول کردید؟ من در پاسخ گفتم که به نظرم تلویزیون برای ما است و با پول ما دارد اداره می‌شود. اگر کسی اشتباهی در آنجاست باید نباشد وگرنه تلویزیون مال کسانی است که مردم دوست دارند حرف‌هایشان را بشنوند.

دوستان گفتند در دقایق آخر برنامه به هم خورد و اتفاقی که در دقایق آخر رخ داد باعث شد برنامه کنسل شود. امیدوارم تلویزیون در این مواقع حداقل یک توضیحی بدهد که ما هم بدانیم که چه اتفاقی افتاده است. نکته‌ی جالب این است که مجری برنامه در این چند روز اعلام کرده که من هر چه پیگیری کردم به نتیجه نرسیدم که چه اتفاقی افتاده. البته یک عده می‌آیند آن آیین‌نامه‌ی خیلی مشکل‌دار را در ستاد کل نیروهای مسلح درباره‌ی آثار جنگ می‌نویسند. یک عده در راس نهادهای مسئول تصمیماتی می‌گیرند اما یک اتفاقی را در این باره که می‌خواهم اشاره کنم این است که در بدنه‌ی این نهادها اتفاقا این طور نیست.

مثلا درباره‌ی همین برنامه‌ی تلویزیونی اخیر، بدنه‌ی تلویزیون تصمیم می‌گیرد که من در برنامه باشم یا بدنه‌ی کارشناسی کتاب سال دفاع مقدس که زیر مجموعه‌ی ستاد کل نیروهای مسلح است کتاب تاریخ جنگ را به عنوان برگزیده‌ی مرجع‌نگاری انتخاب می‌کند بعد می‌آید جلوی برنامه‌ای را که مربوط به این کتاب است می‌گیرند. با وجود اینکه از قبل در سایت‌های مختلف صداوسیما اعلام کردند. این روش‌ها دارد صدای همه را درمی‌آورد. نمی‌دانم که چرا دوستان این کارها را می‌کنند و حتی شما می‌بینید که آقای گلعلی بابایی که برنامه‌ی ایشان جایگزین برنامه‌ی من شد هم لطف کردند و متنی را منتشر کردند و در آن به این اتفاق انتقاد کردند. می‌خواهم بگویم که ممکن است ما با هم اختلاف سلیقه و دیدگاه در کار جنگ داشته باشیم اما ایشان هم منتقد این رفتار است. بخشی از متنی که در این باره نوشتند به این شرح است: «قوام و دوام روند سلامت ادبیات پایداری منوط است به اینکه صاحبنظران از هر منظر و منظوری که از آن برخوردارند بتوانند بدون مانع سخن خود را بگویند و در معرض داوری همگان قرار دهند. بنا بر آنچه آمد رفتار دیشب شبکه ۴ سیما در حذف دقیقه نودی یکی از برنامه‌های چراغ مطالعه و به روی آنتن فرستادن قسمتی که میهمان آن بنده بودم به دور از مروت بود».

خب چرا این کارهای «به دور از مروت» انجام می‌شود؟ ببینید ما در سال ۱۳۹۳ یک برنامه‌ای داشتیم به اسم «سطرهای ناخوانده»، من بودم و آقای حسین مهدویان که الان از کارگردان‌های خوب سینما است و با یکی دو نفر از دوستان دیگر با فرماندهان جنگ گفت‌وگوهای چالشی داشتیم، تا امروز هم یکی از موفق‌ترین برنامه‌های گفت‌وگو محور درباره‌ی جنگ بود و بحث‌های آن خیلی جدی بود و مخاطب بسیاری هم پیدا کرد. اگر همان موقع اجازه می‌داند این قبیل بحث‌های چالشی ادامه پیدا کند بسیاری از مسائل تا به حال مطرح شده بود. جالب بود که یکی از مقامات نظامی هفته‌ی پیش می‌آید در تلویزیون و با افتخار اعلام می‌کند که بعد از سه چهار جلسه برنامه «سطرهای ناخوانده» که اسم آن را به هم یاد نمی‌آورد تعطیل کردیم! انگار یکی از قله‌های کجا را فتح کرده. خیلی از کارشناسان و فرماندهان جنگ درباره‌ی آن برنامه موضع مثبت گرفتند ولی این آقا بعد از شش سال به‌عنوان یکی از فتح‌هایش اعلام می‌کند که توانسته آن برنامه را تعطیل کند.

کارهای خیلی ارزشمندی انجام شده اما نمی‌دانم چرا جلوی بعضی کارها به شکل عجیب و غریبی گرفته می‌شود. شهید غلامرضا صالحی، از فرماندهان قرارگاه حمزه و نجف بوده است و در پایان جنگ هم قائم مقام لشکر ۲۷ محمد رسول الله بود و حتی صحبت‌هایی که به فرماندهی لشکر ۲۷ منصوب شود هم وجود داشت. ایشان تمام سال‌های جنگ را حضور داشته و یادداشت‌های روزانه‌ی بی‌نظیری دارد. یعنی به صورت روزانه مطالب و اتفاقات را با جزییات نوشته است. این یادداشت‌ها یکی از بی‌نظیرترین سندهای جنگ است. آقای احمد دهقان که از پژوهشگران و رمان‌نوسان قهار در حوزه‌ی جنگ هستند سال‌هاست که این کتاب را آماده کرده است و حتی چند وقت پیش خبر انتشارش هم آمد؛ دو هزار صفحه سند دست اول از جنگ است. هفته‌ی پیش با او تماس گرفتم، گفتم از انتشار کتاب چه خبر شد که دیدم خیلی امیدی به انتشارش ندارد. همین چند وقت پیش یک مصاحبه‌ای انجام داد. من چند بخش از این مصاحبه را می‌خوانم که جالب است. در این مصاحبه می‌گوید که «این کتاب چند سال پیش آماده‌ی انتشار شد اما بلافاصله بعضی نهادها با انتشار آن مخالفت کردند و کتاب توقیف شد». در ادامه دهقان می‌گوید که «در ابتدا این نهادهای غیرمسئول ولی قدرتمند مخالف انتشار تمامی کتاب بودند»، یعنی احتمالا بخش‌هایی از آن باید حذف می‌شد، «به طوری که در یک مورد لپ‌تاپ من و تمامی اسناد کتاب مفقود شد» حالا پخش برنامه‌ی ما لغو شد ولی لپ‌تاپ و اسناد کتاب آقای دهقان هم مفقود شد. ایشان ادامه می‌دهد «در انتها با ۱۲۳ مورد ممیزی با انتشار کتاب موافق شد. این ممیزی‌ها از یک کلمه تا دو صفحه را شامل می‌شد. با این که یقین دارم همه‌ی این ممیزی‌ها نابجا هستند اما یادداشت‌ها چنان غنی و مهم است که می‌تواند روایت نو و غیرکلیشه‌ای از تاریخ جنگ هشت ساله را ارائه دهد» یعنی ایشان حتی آن ۱۲۳ مورد ممیزی را هم پذیرفته [اما کتاب منتشر نشده]

من می‌خواهم بگویم که این واقعا چه برخوردی است؟ شهید صالحی که نیامده چهل سال پس از جنگ مطلبی را بنویسد، یادداشت‌های روزانه‌ی این شهید عزیز است، بعد هم با جزییات فراوان نوشته است. چندین سال پیش یک کتاب محدودی منتشر شد از بخش‌هایی از خاطرات ایشان که نشان می‌داد خیلی دقیق است و من غصه می‌خوردم که چه زمانی کتاب کامل منتشر می‌شود. وقتی بخش کامل این خاطرات را خواندم دیدم که واقعا می‌تواند بخش‌های ناگفته‌ای از جنگ را پوشش دهد. هر روز در حسرت این هستم که ای کاش این کتاب منتشر شود.

در ادامه بخش‌هایی از خاطرات ایشان را می‌خوانم که شفافیت و صراحتی که دارد را ببینید.

مثلا بعد از سقوط فاو می‌نویسد: «به اعتقاد من هر کس از شنیدن این خبر سکته کند حق دارد»، در ادامه به حجم نیروها و توانایی‌های دشمن اشاره می‌کند اما می‌نویسد که «این نیرو و توانایی دشمن دلیل سقوط فاو نبود بلکه همه‌ی ضعف‌ها و نارسایی‌ها مربوط به خودِ ما می‌باشد، ضعف پدافندی، فرماندهی و هوشیاری ما بود که دشمن را به چنین پیروزی فاجعه‌آمیزی رساند. من که به نوبه‌ی خود دیوانه شدم و نمی‌دانم افسوس بخورم یا گریه کنم. هزاران افسوس که متاسفانه ما همیشه با ساده‌نگری، بی‌قیدی، عدم هوشیاری اساسی و عدم آمادگی همیشگی شرایطی را به وجود می‌آوریم که به این سادگی چنین ضربه‌ی بزرگی را متحمل می‌شویم».

ایشان چند روز قبل از پذیرش قطعنامه شهید می‌شوند و در فیلم «تنگه ابوقریب» یک نقش حاشیه‌ای به ایشان دادند، اسم‌شان مطرح می‌شود چند جای فیلم اما خیلی دیده نمی‌شود. چند سال پیش یک نسخه‌ای از خاطرات این شهید را در کتابخانه تخصصی جنگ در حوزه هنری ،که واقعا کتابخانه‌ی ارزشمندی است و بسیاری از اسناد در آنجا هست، دیدم که برای چهار خرداد ۶۷ بود. روزهایی است که اوضاع خیلی سخت شده و روزهای پایان جنگ است. ایشان وارد یک جلسه‌‌ی فرماندهان می‌شود: «از ابتدا جوّ جلسه را غیرطبیعی دیدم، طبق معمول برادران خصوصا (اسم چند نفر را می‌آورد) با بی‌خیالی بحث را با شوخی و جوک گفتن می‌گذراندند. در آن حال من به شدت گیج شده بودم. تصور من این بود که پس از چند روزی که از عقب‌نشینی شلمچه می‌گذرد و قبل از آن هم شکست در فاو، که در هر دو عملیات ما خسارت و تلافات غیرقابل جبرانی داشته‌ایم باعث شده که قدری به خود بیاییم و یا حداقل از وجدان خود ناراحت و نگران باشیم»، بعد ادامه می‌دهد: «من در این اندیشه بودم که واقعا سرنوشت جنگ که سرنوشت یک ملت و یک انقلاب و بالاتر، سرنوشت اسلام است به دست چه کسانی افتاده» و بعد می‌گوید: «نهایتا برادر قاسم سلیمانی، فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله که تا آن لحظه ساکت بود به سخن آمد و خطاب به جمع گفت در این شرایط که دشمن مست پیروزی گشته و مردم ما همگی در حالت خاص قرار گرفته‌اند چشم به تصمیم و عملکرد ما دوخته‌اند که چه جوابی به دشمن دادیم آن وقت ما این طور نشسته‌ایم و با بی خیالی وقت خود را به بطالت می‌گذرانیم، غافل از اینکه به اصطلاح ما سرداران لشکر اسلام هستیم».

خودِ آقای احمد دهقان در این مصاحبه‌ای که داشتند یک بحثی را درباره‌ی عملیات کربلای ۴ منتشر کردند از یک روز از یادداشت‌های روزانه‌ی این شهید که نشان می‌دهد چقدر دقیق و با جزییات نوشته‌اند: «پنج‌شنبه، ۱۱ دی ۶۵، ساعت ۹ صبح جلسه در حضور آقای هاشمی رفسنجانی ادامه یافت. ابتدا ایشان با لحنی جدی گوشزد کرد که دیگر تحمل بی نظمی‌های سپاه را ندارد، فرماندهان سپاه موظف هستند نظم را رعایت کنند و سر ساعت مقرر در جلسات حاضر شوند. سپس بحث درباره‌ی منطقه‌ی شلمچه ادامه یافت، هر چند در نظرات فرماندهان تضادی زیاد مشاهده می‌شد. مجددا بحث پیرامون اشکالات و دلایل عقب‌نشینی عملیات کربلای ۴ ادامه یافت. آقای هاشمی با دقت هر چه تمام‌تر دست روی نقاط خاصی می‌گذاشت که برادران تعدادی از آنها را جوابگو نبودند. این بحث بالا گرفت تا حدی که آقای هاشمی با تندی خطاب به برادر محسن (آقای محسن رضایی) گفت که چرا شب عملیات مرا لحظه به لحظه در جریان عملیات نمی‌گذاشتید و چرا پس از صرف این همه امکانات و تلفات زیاد جاهایی را که گرفتید حفظ نکردید؟ در جواب برادر محسن رضایی با لحن بسیار هیجان‌زده‌ای جواب‌های پراکنده‌ای داد. این بحث بررسی عملیات کربلای ۴ تا عصر ادامه داشت». این همان عملیاتی است که دوستان با عنوان «عملیات فریب» از آن یاد کردند. و این خاطره ادامه دارد و در اینترنت هم سرچ کنید می‌توانید این بحث که آقای دهقان از خاطرات شهید صالحی مطرح کردند را ببینید. امیدوارم که این کتاب به شکل کامل منتشر شود.

به شکل کلی می‌توان گفت فضای جنگ، یک فضای خیلی سخت و سنگینی است، به نوعی جنگ یکی از سخت‌ترین معرکه‌های تاریخی است، زیرا چالش‌های خیلی زیادی دارد و بحث‌های آن هم معمولا داغ است. وقتی ما می‌آییم این بحث‌ها را تبدیل می‌کنیم به «حاجی و سید» و بحث‌های به شکل گلخانه‌ای، وقتی هم می‌خواهیم بحث چالشی مطرح کنیم می‌آییم فیلم‌های طنز مبتذل می‌سازیم که مثلا بگوییم در فضای جنگ افراد متنوعی بودند. در حالی که در خودِ جنگ افراد استخوان‌دار و با دل و جراتی بودند که این بحث‌هایی که در بعضی فیلم‌ها مطرح می‌کنیم اصلا به واقعیت بچه‌های جنگ نمی‌خورد. آقای خامنه‌ای در پایان جنگ که به جبهه‌ها می‌رود تا یک سروسامانی بدهند در برابر هجوم دوباره‌ی عراق، یک نفر می‌آید در بیمارستان صحرایی که در حال بازدید از آنجا بودند، یقه‌ی ایشان را می‌گیرد و می‌گوید «چرا دو سال پیش نیامدید؟»؛ ایشان رئیس‌جمهور است و او هم یک رزمنده. بعدش آقای خامنه‌ای می‌گوید: «حالا که آمدیم برادر، حالا کوتاه بیا»، همان جا که بحث می‌کردند در اطراف آن منطقه را بمباران می‌کردند، آقای خامنه‌ای می‌گوید: «این هشداری بود به بنده و ایشان که حالا اینجا یقه‌ی هم را نگیریم»، چند روز بعد آقای خامنه‌ای می‌روند در جمع فرماندهان لشکر و آنجا همین ماجرا را تعریف می‌کند و توضیح می‌دهد… زیرا ایشان بعد از سال ۶۰ بعد از آن انفجار دیگر حضور در جبهه ندارند تا اواخر جنگ، می‌گویند: «امام اجازه نمی‌داد که به مناطق جنگی بیایم، دلیل نیامدن من ترس و ضعف نبوده، بنده بلند شوم بیایم جبهه که شما از من راضی بشوید، به خاطر آمدن به جبهه امام ناراضی بشود؟!»

می‌خواهم بگویم که این بحث‌ها خیلی جدی بوده، رزمنده‌ها و فرماندهان سوالات دیگری از جمله درباره‌ی عملکرد دولت می‌پرسند و آنجا آقای خامنه‌ای می‌گوید: «ممکن است بگویید که خب مگر دولت زیر نظر رئیس‌جمهور نیست؟ جواب نه است» ایشان در اینجا رسما می‌گوید که من نخست‌وزیر را قبول نداشتم، یعنی اینقدر فضای بحث در آنجا جدی است و صریحا می‌گویند «مسئولیت جنگ با من نیست، حالا نبوده، دیروز هم نبوده، عرض کنم از سال ۶۲ به این طرف بنده هیچگونه مسئولیتی در جنگ ندارم»؛ این یک بخشی از آن جلسه است که در کتاب خوب «اسرار مکتوم» که سردار محققی نوشته، منتشر شده است که فضای جلسات را نشان می‌دهد.

شما کدام یک از این روایت‌ها را در فیلم‌های سینمایی ما دیدید؟ کدام یک از این چالش‌ها را در برنامه‌های تلویزیونی دیدید؟ من بعضی مواقع به شوخی می‌گویم این «حاج کاظم» فیلم آژانس شیشه‌ای که بعد از جنگ می‌آید مردم را سکته می‌دهد و حبس‌شان می‌کند و می‌گوید «این‌ها گروگان نیستند، این‌ها شاهدند» و بعد به آن آقای «سلحشور» می‌گوید «تو می‌دونی گردان بره دسته برگرده یعنی چی؟» و این را با افتخار مطرح می‌کند، این آدم در زمان جنگ حتما خیلی محکم‌تر بوده و از حرفش کوتاه نمی‌آمده. حالا فضا خیلی فرق کرده، یک نسلی بود کسی که می‌گفت ما گروهان بردیم، دسته برگرداندیم را تشویق می‌کرد ولی نسل الان نمی‌تواند بدون سوال از این بگذرد که اگر گردان را بردید دسته برگرداندید این چه تدبیری است در جنگ؟!

بسیاری از بحث‌ها در کتاب‌ها مطرح شده و خیلی از کارهایی که همین روایان که در ابتدای سخن از آن‌ها یاد کردم انجام دادند ثبت و ضبط کردند در کتاب‌ها منتشر شده است. یک بخشی هم مربوط به کم‌کاری کسانی است که به این آثار رجوع نکرده‌اند. و کسانی که خیلی دنبال این هستند که برنامه تعطیل کنند و نکاتی که آقای احمد دهقان می‌گوید را سرش بیاورند و… خوب است که حواس‌شان به جاهای دیگر هم باشد. مثلا همین بحث مستند «کودتای خزنده» که یک اشاره‌ای هم به آن خواهم کرد، کل کشور درباره‌اش حرف می‌زنند که نوار این طور بود، آن طور بود، کمی هم حواس‌تان به این باشد که همه دارند بحث می‌کنند درباره‌ی موضوع یکباره یکی وسط این دعوا متن تازه منتشر شده را دستکاری می‌کند. خب این دارد زیرآب کل جریان روایت داخلی را می‌زند. حالا حواس‌تان به ما باشد اما کمی هم حواس‌تان به این چیزها باشد که خیلی‌ها نگویند این دیگر چه روشی است! وقتی شما می‌آیید وسط یک دعوا متنی را دستکاری می‌کنی و یک بخشی از آن را حذف می‌کنی دیگر چطور می‌خواهی مخاطب اعتماد کند؟!

احتمالا ما در روایت جنگ به فضای حماسه و مانند آن هم احتیاج داریم، جنگ است و حماسه و همه‌ی کشورها نیاز به روایت حماسی دارند اما نباید روایت ضعف‌ها، درس‌ها و تجربه‌هایی که در دل شکست‌ها نهفته است را به دیگران واگذار کنیم. این بخش موضوع را هم بیایید خودتان انجام دهید. این را هم در تلویزیون بحث بکنید، افتخار نکنید که برنامه‌ی «سطرهای ناخوانده» را توانستید تعطیل کنید، افتخار نکنید که کتاب شهید صالحی چندین سال است که منتشر نشده است و… این‌ها افتخار ندارد. من حقیقتا نگرانم که همین کتاب هم در یک فضای هیجانی و احساسی منتشر شود، خیلی خوب است اگر فضا به تدریج باز شود و بحث‌ها مطرح شود.

خیلی از دوستان درباره‌ی مستند «کودتای خزنده» از من پرسیدند، البته فضا خیلی شلوغ است و مثلا بگویند این کار ملکه‌ی انگلیس است یا یک روز بگویند جاسوسی است و روز بعد بگویند این سند اصلا محرمانه نیست و منتشر شده بود و همه داشتند و یک روز بگویند نه، دزدی است و… وقتی دیدم فضا این طور است قصد ورود به این موضوع را نداشتم ولی عزیزان زیادی در این ارتباط سوال کردند، من نشستم مستند را نگاه کردم، از این بابت که یکی از اسناد منتشر نشده‌ی جنگ به نوعی عمومی شد و فضایی فراهم شد که افراد مختلفی که در آن ماجرا بودند حرف‌های خود را بزنند خوشحال شدم، از این بابت هم که در این فضا قرار گرفت و مثلا من دیدم که دوستانی به من پیام دادند که وقتی مستند را دیدیم فهمیدیم همه را کشتند و محسن رضایی مملکت را گردانده است، و آقای مصباح از آن زمان این طوری بوده و… من دیدم واقعا تمام این‌ها واقعیت صحنه نیست، اما احساس کردم این مستند بعضی دوستان را به چنین نتایجی رسانده است. دلیلش هم این است که همه‌اش بحث‌های «حاجی و سید» مطرح کرده‌ایم و «سنگر خوب و قشنگی داشتیم»، این بحث‌ها مطرح نشده و وقتی یک نواری منتشر می‌شود که افراد در آن دارند دعوا می‌کنند همه می‌گویند پس این طور بوده…

اگر دقت کرده‌ باشید در کانال من، مطالبی که منتشر کرده‌ام همه از مطلب‌هایی است که قبلا منتشر شده و در کتاب‌ها و منابع است. یعنی در همین کانالی که خیلی به آن ایراد می‌گیرند هیچ مطلبی در آن نمی‌بینید که مثلا یک افشاگری باشد که قبلا این مسئله در منابع نیامده باشد. به طور کلی درست است که بازار افشاگری داغ است و خیلی طرفدار دارد اما من خودم اسناد منتشر شده برایم قابل اعتناتراست. وقتی سندی منتشرمی‌شود که افراد مختلف به آن دسترسی دارند، طرفین ماجرا وقت دارند که راجع به موضوع نظر دهند و بحث‌های مختلف را مطرح کنند و وقتی شما به‌عنوان یک پژوهشگر به موضوع رجوع می‌کنید می‌دانید که سندی هست و می‌توانید نظر مخالفان و موافقان و طیف‌های مختلف را ببینید. قبلا هم من یک نقدی به کتاب «روایت رهبری» نوشتم و به دوستان تذکر دادم که وقتی همه‌ی اسناد مجلس خبرگان دست شما باشد و دیگران به آن دسترسی نداشته باشند، ارجاع دادن به چنین اسنادی چقدر اعتبار تاریخی دارد؟!

در اسناد منتشر نشده هم همینطور است. من حتی در کتاب‌هایم هم پیش آمده بود که مثلا گفته بودند این اسناد هست که از آن استفاده کنم یا خاطرات منتشرنشده و… به آن‌ها گفتم وقتی شما یک سند منتشرنشده را استفاده می‌کنید باید ببینید حداقل طرفین ماجرا درباره‌ی این ماجرا نظری دارند یا نه؟ یکی از دلایلی که من نمی‌خواستم به این مسئله ورود بکنم این بود که حالا یک سندی از جلسه‌ای منتشر شده است و افراد مختلفی درباره‌اش نظر دادند ماجرا روشن‌تر می‌شود و ما معمولا در جاهایی که اسناد منتشرنشده انتشار پیدا می‌کند یک فرصتی باید بدهیم تا بحث‌ها و نقدها و دیدگاه‌ها مختف مطرح شود، آن موقع بتوانیم درباره‌اش نظر بدهیم.

الان هم نمی‌خواهم درباره‌ی این موضوع قضاوت کامل و دقیقی داشته باشم اما با توجه به برداشت‌هایی که دوستان از این مستند داشتند چند نکته است که به ذهنم رسیده و افراد می‌توانند به این‌ها فکر کنند؛ البته من نمی‌خواهم درباره‌ی قصد سازنده‌ی مستند نیت‌خوانی بکنم.

یک برداشتی که خیلی‌ها داشتند این بود که محسن رضایی و دار و دسته‌اش همه‌ی افراد را قلع و قمع کردند و هر منتقدی که در این ماجرا بود سرنوشت‌شان این شد، به نوعی که انگار هیچکدام از منتقدان جان سالم به در نبردند. من هم نمی‌خواهم راجع به این موضوع قضاوتی کنم ولی خب جالب است شما بدانید که این کتاب «مردان رستگار» که منتشر شده که آقای سیدمحمد ابوترابی نوشته و خاطرات ایشان است اولین کاری است که این ماجرا را با جزییات نقل کرده است که چه اتفاقی افتاد، ماجرا از کجا شروع شد، عملیات خیبر چه اتفاقاتی افتاد و… و این ماجرا را شرح داده است. و اگر شما به اسامی نامه نود صفحه‌ای انتقادی فرماندهان منتقد به فرماندهی و مدیریت سپاه دقت کنید جالب است که اولین بار در این کتاب از آن گفته شده و اسم آقای ابوترابی نام اولی است که درفهرست امضاکنندگان این نامه است. حالا من نمی‌دانم آقای باستانی این کتاب را در اختیار داشته یا نه ولی خب اگر در اختیار داشتند در آن مشخص بود که اسم اولی که در امضاهای این نامه آمده، آقای ابوترابی است. خودِ آقای ابوترابی به‌عنوان کسی که این سند را منتشر کرده و بعد از جنگ هم در رده‌های بالای سپاه حضور داشته و تا همین چند سال پیش که بازنشست شد در سپاه فعالیت می‌کرد و جاهای حساسی هم دستش بوده است. از زمان جنگ منتقد محسن رضایی بوده، بعد از جنگ هم منتقد محسن رضایی بوده. بر مبنای توهم توطئه ممکن است بگوییم اگر ابوترابی جان سالم به در برده به خاطر این است که حتما معامله کرده و یا مثلا با این تیم کنار آمده، در صورتی که ایشان کسی است که این نامه را به شکل رسمی در داخل کشور منتشر کرده است و من شنیدم که برای او سختی‌هایی هم پیش آمده به دلیل اینکه این کتاب را منتشر کرده است اما ایستاده پای حرفی که به آن اعتقاد دارد و هنوز هم همین را می‌گوید. هنوز هم منتقد آقای محسن رضایی است.

اسامی دیگری که در این نامه است، مثل آقای احمد غلامی، چند سال پیش در نبرد سوریه جان خودش را تقدیم می‌کند. من نمی‌خواهم بگویم قضاوت مستند درباره‌ی افرادی که در این ماجرا حضور داشتند درست است یا نه، ولی من از دوستانی که دچار این احساس شدند که تمامی این منتقدان به آن‌ها سخت گرفته شد یا این طور شدند می‌خواهم که این موضوع را هم در نظر داشته باشند. یا مثلا آقای گنجی هم در آن مستند مطرح می‌شود در حالی که اصلا اسمش در امضاکنندگان این نامه نیست و بحث آنجا را هم سیاسی می‌کند، او هم به نوعی مطرح می‌شود که بعدا منتقد شد و این بلاها سرش آمد. که اینها جای بررسی دارد. دوستان بررسی کنند که سرنوشت افردی که پای این نامه را امضا کردند چطور شد و ببینید این برداشتی که از فیلم داشتند درست بوده یا نه؟

یک نکته‌ی دیگری هم که حالا نه فقط مربوط به این مستند بلکه به شکل کلی جریان منتقد بعضا نکاتی را مطرح می‌کند و نگاهی را جا می‌اندازد که انگار آقای منتظری و اطرافیان آقای منتظری و طرفدارانشان جریان اعتدالی بودند در مقابل یک جریان تندرو، که بعضی هم این احساس را درباره‌ی این مستند هم داشتند. در این مستند نقل‌قول می‌شود از آقای منتظری که «حزب‌اللهی یعنی خرکی»، آیا افرادی که اطراف و طرفدار آقای منتظری بودند تندروتر بودند یا افرادی که مطرح می‌شوند به‌عنوان تندرو؟ بعضی‌ها از این مستند حتی برداشت می‌کنند که آقای گنجی هم آدم معتدلی بود. یک اتفاقی معمولا در ایران می‌افتد که نشانگر عدم تعادل در مسائل است، اگر یکی در یک مسئله‌ای مظلوم واقع شود انگار بقیه‌ی مسائلش هم حل می‌شود. انگار بقیه‌ی اشتباه‌هایش هم پوشیده می‌شود. اگر یکی در یک مسئله‌ای موضع‌گیری میانه‌روانه‌ای داشت، باقی مسائل را رها می‌کنند و می‌گویند معتدل است. حتی آقای داود کریمی که خیلی محترم و دوست‌داشتنی و رنج‌کشیده هم بودند نمی‌توانیم بگوییم نقدی به ایشان وارد نیست، خیلی‌ها منتقد ایشان هستند، خیلی از دوستان ایشان منتقدشان بودند، حتی بعضی‌ها نقل می‌کردند که اشک بچه‌های سپاه تهران درآمد و… من نمی‌خواهم درباره‌ی این مسائل قضاوتی بکنم اما سوالم این است با توجه به مطالعات تاریخی آقای باستانی و دوستان دیگر اگر آقای مهدی هاشمی که اعدام شد و اطرافیان آقای منتظری که می‌شناسیم و در جاهای مختلف بودند و حتی کسانی مثل آقای گنجی که در این مستند مطرح می‌شود، اگر فرض کنیم این طیف قدرت اصلی را در دهه‌ی شصت و دهه‌های بعدی به دست می‌گرفتند آیا جریان تندرو تندتری شکل می‌گرفت یا مسیر اعتدال را دنبال می‌کردند؟ اگر دنبال پاسخ این سوال برویم دچار این احساساتی که بعضی دوستان نسبت به این مستند شده بودند نمی‌شویم.

یک برداشتی هم دوستان درباره‌ی این مستند داشتند که گویی آقای محسن رضایی واقعا هیچ حرفی ندارد، انگار نمی‌تواند جوابی بدهد و کسانی هم در جلسه داد می‌زنند که از صبح تا حالا هیچ جوابی به ما داده نشده. من از این دوستان می‌خواهم که نوار صوتی که منتشر شده را به صورت کامل گوش دهند یا متن دستکاری نشده آن را مطالعه کنند، آن وقت شاید به این نتیجه برسند که بخش‌هایی از حرف‌های آقای محسن رضایی در اینجا می‌تواند دقیق و قانع‌کننده باشد. با وجود اینکه من خودم از منتقدان جدی آقای محسن رضایی در مدیریت جنگ هستم و معتقدم که ضعف‌های زیادی داشته اما دلیل نمی‌شود که اگر جایی هم بحثی انجام داده که قانع‌کننده است را نادیده بگیریم.

بعضی‌ها اینطور برداشت کردند که موضوع اصلی جلسه یا نامه‌ی انتقادی فرماندهان، مسئله‌ی آقای منتظری بوده در صورتی که چنین اتفاقی نبود، هم دغدغه‌ی آن فرماندهان را که می‌بینیم و می‌خوانیم مشاهده می‌شود که خیلی‌هایشان دغدغه‌ی بحث آقای منتظری را نداشتند و دغدغه‌ی اولشان بحث جنگ بوده. اما خب در این جلسه هم مثل بحث‌ها و جاهای دیگر هم این موضوع مطرح می‌شود. و آقای گنجی که اتفاقا از امضاکنندگان نامه هم نبوده جز آن ترکیب نیست بحث‌هایی را مطرح می‌کند که جوّ جلسه به سمت مباحث سیاسی کشیده می‌شود. دوستانی که آن نامه‌ی نود صفحه‌ای را نوشتند منتقد مدیریت جنگ و مسائلی که در عملیات خیبر به وجود آمد بودند. وقایعی که در آن عملیات رخ داده بود اینها را به فکر فرو برده بود.

این چند نکته بود که عرض شد که البته حتی نمی‌توان گفت نقد مستند است. این مستند نواری را منتشر کرده و بعدش هم کامل آن را انتشار داده، افراد می‌توانند به مستند و نوار کامل رجوع بکنند و نقدهایی که مطرح شده را ،به جز آن بخش اتهام‌زنی‌ها به مستندساز، می‌توانند به نتایجی درباره‌ی این مستند و بحث‌هایی که مطرح می‌شود برسند.

اما مسئله این است که واقعا ما هزینه‌ی زیادی را صرف چرخش چرخ‌های تلویزیون به‌عنوان «رسانه ملی» می‌کنیم. چرا این رسانه در اختیار این بحث‌ها قرار نمی‌گیرد؟! چرا همین آقای ابوترابی که حاضر است و هنوز هم معتقد است آن اشکالات به مدیریت آقای محسن رضایی در جنگ مطرح است، آقای کوچک‌محسنی که حاضر است، آقایان دیگری که جز منتقدان هستند و حاضرند، چرا این‌ها را نمی‌آورید در برنامه‌های صداوسیما؟ راهش همین است. اتفاقا اگر بحثی مطرح می‌شود باید از همین فرصت استفاده کنید تا افراد مختلف بیایند نظر بدهند. از این فضاها استفاده کنید تا آن روایت گلخانه‌ای را بشکنید. آن روایتی که همه‌اش فضای آرامی‌ست که افراد دنبال شهادت می‌گردند. جنگ که این صحبت‌ها را ندارد، جنگ واقعا تلخ است، جلساتی دارد که از این جلسه هم تندتر است و در همین کتاب‌های روزشمار جنگ منتشر شده است. من از این جهت بود که در ابتدای سخن از عزیزان «راویان جنگ» تشکر کردم. خیلی از بحث‌ها مطرح شده و خیلی موضوعات در این کتاب‌ها موجود است اما ظرفیت رسانه‌ای ما از این استفاده نمی‌کند. چرا آقای احمد دهقان این حرف‌ها را زد موجی در کشور ایجاد نشد و نگفتند چرا لپ‌تاپ و اسناد یک محقق جنگ مفقود شده است، چرا کسی نگفت یادداشت‌های شهید غلامرضا صالحی منتشر نمی‌شود. او که دیگر فرمانده جنگ بوده، او که بعدا ننوشته که بگویید با نگاه سیاسی نوشته شده. چه کسانی نمی‌خواهند این‌ها منتشر شود؟ من معتقدم تعدادشان زیاد نیست، بدنه دوست دارد این‌ها منتشر شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *