جواد ظریف در بخشی از مصاحبه خویش با تعریف و تمجید از صادق خلخالی قاضی شرع بدنام و قسی القلب دادگاه انقلاب می گوید: “خدا رحمت کند مرحوم حاج شیخ صادق خلخالی که زمانی رئیس کمیسیون سیاست خارجی مجلس سوم بود و من برای ارائه گزارش به کمیسیون رفته بودم به من گفت “اسرار مگو را بگو”. اکنون که بعد از چندین دهه جواد ظریف اسرار عیان نظام آشفته و پریشان را بیان می کند؛ بعقیده نگارنده حاشیه های فراموش شده این مصاحبه بر متن مورد توجه تحلیلگران و مفسران ارجحیت دارد. زیرا به مصداق قصه معروف هانس کریستین اندرسن همه مردم زیبایی های نداشته, و زشتی های عیان “امپراطور عریان” را می دانستند و می دیدند الا خواجه حافظ شیرازی! به دلیل اینکه از همان آغاز آب از سر چشمه گل آلود بود. تا بدانجا که سعید لیلاز مصاحبه گر غیر حرفه ای با تعجب از ظریف می پرسد” عجب! پس چه اوضاعی بوده که خلخالی رئیس کمیسیون سیاست خارجی مجلس بوده. حال این از وزیر خارجه ما !
گذشته از رفتار مختل کننده و آزاردهنده سعید لیلاز که بارها سخنان ظریف را قطع می کند و با دویدن مکرر با پای برهنه توی حرفهای ظریف و گذاشتن پوست خربزه و پوست موز به زیر پای ظریف همراه با ملغمه ای از خودشیرینی و خنده های بیجا, که چندین بار اعتراض ظریف را نیز برانگیخت و گفت “از بس توی سخنان من می پری که نمی دانم چی داشتم می گفتم” و یا اینکه “اینقدر صحبت می کنی حواسم پرت شد”. ظریف به نکته مهمی اشاره می کند و می گوید” نظام حتی “باقالی بار من نمی کند”. ماجرای مشهور “خر بیار و باقلا بار کن” را همه می دانیم. این توصیف بلانسبت “باقلاباربر” از شغل باقالی پاک کن (تدارکاتچی سابق) بسیار بدتر است؛ و نشانگر این حقیقت تلخ است که اصلاح طلبان استمرارطلب خواسته یا ناخواسته در نهایت در خدمت “سیاست میدان” بخوان جنگ طلبی نظام و سپاه پاسداران هستند. اما علیرغم خدمات فراوان به نظام هرگز محرم یا خودی حساب نشده اند؛ و همواره حذف سیاسی همانند آیت الله شریعتمداری, آیت الله منتظری, ابراهیم یزدی, و یا حذف فیزیکی همانند قطب زاده شده اند. خودش نیز در این مصاحبه اعتراف می کند که سرانجام او ممکن است با “پیراهن راه راه” در مکانی دیگر رقم بخورد. شاید خواننده محترم نداند که بعد از مقطعی, حتی صادق خلخالی هم برای نمایندگی مجلس رد صلاحیت شد. اکثر مقامات جمهوری اسلامی از جمله وزیر خارجه سابق (یزدی) و فعلی (ظریف) به مردم دنیا و ملت ایران به کرات دروغ گفته اند.
ظریف مدعی است که قاسم سلیمانی خواهان صلح بوده و جنگ طلب نبوده؛ علیرغم آتش افروزی در لبنان, عراق, یمن؛ سوریه و آغاز جنگ های نیابتی بی شمار در منطقه. این همان ظریفی است که با پررویی تمام به لنز دوربین های جهان زُل زد و گفت در ایران زندانی سیاسی نداریم؛ همه ایرانیان در ابراز عقیده خود آزاد هستند. این همان کسی است که می گفت ایزوله و منزوی شدن ایران؛ و بی وقفه و لاینقطع بودن حالت انقلابی کشور که حداقل صدها میلیارد دلار ضرر و هزینه داشته است, انتخابی است که ملت ایران کرده اند و به پای آن ایستاده اند و با عشق و علاقه هزینه می دهند. در این مصاحبه هر دوی اینان با خنده های زشت می گویند: “عشق ما به نظام مال مردمی بودنش است”.
مذهبیون افراطی انحصارطلب روسوفیل و چینوفیل ظریف را متهم به خیانت می کنند. این مصاحبه سند تاریخی محکومیت ظریف است که بنا به اعتراف خودش منافع ملی را در مسلخ جنگ افروزی قاسم سلیمانی ذبح کرده است. علاوه بر آن, خیانت دیگر ظریف, سکوت طولانی مدت (به علامت رضاء) و همرایی او در عمل (بهمراه اصولگرایان) با روسیه بوده است که به گفته خود ظریف همواره ضدیت و دشمنی فراوانی با منافع ملی ایران داشته است. تا بدانجا که حتی ایران را تهدید کرده بود هرگز اجازه نمی دهیم از سوخت غنی شده خودتان در نیروگاه اتمی بوشهر استفاده کنید و باید به ما (روسیه) وابسته باشید. ظریف همچنان می گوید روسیه مایل نیست روابط ایران و غرب عادی شود. به همین دلیل کارشکنی می کند. داستان وقاحت و طلبکار بودن نوکران روس یا روسوفیل های چپ و راست و مذهبی و مزدور (چه در داخل و چه در خارج از کشور) و حقارت ماموریت غرب ستیزی خُرده نوکران ء نوکران روس و چین یکی داستان است پر آب چشم؛ که بقول مولانا این قصه پر غصه و شرح این هجران و این خون جگر, این زمان بگذار تا وقت دگر.
بعقیده بنده اهمیت افشای این نوار از افشای نوار صوتی آیت الله منتظری در مورد کشتار سال ۶۷ یا سرقت اسناد سری هسته ای ایران توسط اسرائیل, یا افشای ماجرای ایران ـ کُنترا (ایران گئیت مک فارلین) بیشتر نیست. در نتیجه به دور از ارزیابی عاطفی یا کنکاش تفسیری, از منظر تحلیل کمّی و تاریخی باید گفت “این نیز بگذرد”. صفحه سیاه دیگری است بر کتاب سیاه جمهوری اسلامی توسط یک “ماله کش اعظم” اما سرخورده که بازتولید گفته های وی و توجیه و توضیح فرایندهای خیانتکارانه مُهر تاییدی است بر همه دانسته هایی که می دانستیم.
عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
اردیبهشت ١۴٠٠