دشواری واقعی همان «مردمسالاری دینی» یعنی جمع اضدادی است که خامنهای و همگنان او در چهار دهه گذشته بر ما تحمیل کردهاند
کشوری را تصور کنید که با مجموعهای از مشکلات و چالشها روبهرو است، مجموعهای که میتوان آن را «طوفان کامل» نامید: قیام مردمی در دهها شهر، اقتصاد ملی در آستانه سقوط، تورم بیش از ۵۰ درصد، ریزش ساختمانهای بنداز و بفروش، ۳۳ شهر از ۱۰۰ شهر جهان با آلودهترین هوا، ورشکستگی بیش از ۶۰۰۰ واحد صنعتی، خشکسالی مزمن، کاهش عرضه آب از رودخانههای مرزی، سریعترین روند صحرایی شدن در دنیا، ترور نظامیان برجسته در خیابانها، کشتن و مجروح کردن معترضان غیرمسلح در کوچه و خیابان و…
نیازی به یادآوری نیست که تصویر بالا متعلق به جمهوری اسلامی در ایران است. در چنین شرایطی، رسانههای دولتی در تهران مژده دادند که «رهبر» یعنی آیتالله علی خامنهای بهزودی در یک سخنرانی «دورانساز» رهنمودهای لازم را عرضه خواهد کرد.
این سخنرانی «دورانساز» چهارشنبه گذشته در «شرفیابی» نمایندگان مجلس شورای اسلامی عرضه شد. جالب است که محل «شرفیابی» حسینیه امام خمینی بود نه ساختمان مجلس شورای اسلامی، به عبارت دیگر، خامنهای میگوید «هرجا من هستم آنجا مجلس است».
در غالب کشورها، یعنی کشورهایی که ساختارهای سیاسی جدی دارند، رهبرــ هر عنوانی که دارد، پادشاه، ملک، امیر، رئیسجمهوریــ به ساختمان مجلس میرود و با عرضه تجزیه و تحلیل خود، از وقایع مهم روز و راههای مقابله با چالشهای جاری سخن میگوید. در ایالات متحده آمریکا، این مراسم را وضع اتحادیه (State of the Union) میخوانند. در بریتانیا، از «خطابه تخت» سخن میگویند. در روسیه ولادیمیر پوتین، همین مراسم را «گزارش ملی» نام نهادهاند. در جمهوری خلق چین، رهبر یا رئیسجمهوری «نقشه راه حزب» را به کنگره کشور عرضه میکند.
اما آنچه در جمهوری اسلامی عرضه میشود چیزی جز یک روضهخوانی با لحن شبهسیاسی نیست، آنچه در ۴۳ سال گذشته بارها شاهدش بودهایم. روضهخوانی، که احتمالا از ۳۰۰ سال پیش در ایران رواج یافت، نوعی نمایش غالبا فصلی با رنگ مذهبی است. هدف آن سرگرم کردن مردم، اشک گرفتن از تماشاگران و تاکید بر مقام روضهخوان و منزلت روضهخوانی در جامعه است. روضهخوان، مانند کمدینهای تکرو، در پی آگاهسازی اجتماعی و فرهنگی نیست. کار او ذکر مصیبت و یادآوری محنتها است نه نشان دادن راه برای نجات از رنج و مصیبت فردی و اجتماعی. او همچنین میکوشد تا گناه ناکامیهای جامعه را به گردن دیگران بیندازد و کسانی را که از «مسیر عاشورا» خارج شدهاند محکوم کند.
خامنهای در تازهترین روضهخوانیاش از همین الگو استفاده کرد. او از هرگونه اظهارنظر درباره مصیبتهای جاری از جمله اعتراضهای سراسری، تراژدی آبادان و رانده شدن میلیونها ایرانی زیر خط فقر خودداری کرد.
او بیآنکه از کسی نام ببرد، گفت «انقلابی ماندن مهمتر از انقلابی بودن است»، بیآنکه متوجه باشد که اول باید انقلابی بود تا بتوان انقلابی ماند. او افزود: «بعضی افراد در سالهای اول انقلاب بسیار پرشور و پرحرارت و به تعبیری، سوپر انقلابی بودند، اما طاقت ماندن در این راه را نداشتند.» به عبارت دیگر، آنچه ایران، به گمان خامنهای، لازم دارد انقلاب بیوقفه و دائمی است.
با این ارزیابی، خامنهای هم از الگوی نخستین خود یعنی سید قطب، نظریهپرداز اخوان المسلمین، فاصله میگیرد هم از دومین الگوی خود یعنی ولادیمیر لنین، رهبر بلشویسم در روسیه.
در فرهنگ سیاسی اسلامی، لغتی که معادل لغت انقلاب یا revolution در زبانهای اروپایی باشد، وجود ندارد. در اسلام، مبارزه با وضع موجود و چالشگری در برابر حکومت با اصطلاحاتی مانند «قیام»، «خروج»، «نهضت» و در سطح فلسفی اعتزال ارائه میشود. در زبان عربی، انقلاب یعنی تغییر ناگهانی هوا همراه با رعدوبرق و باران. امروز، اعراب بهجای کلمه فرانسوی «روولوسیون» از «الثوره» سخن میگویند که باز هم معنای اصلی واژه فرانسوی را القا نمیکند.
سید قطب و پس از او، ابوالعلا مودودی، یک مرشد دیگر خامنهای، از «نهضت» اسلامی سخن میگفتند. امروز نیز بسیاری از گروههای سیاسیـاسلامی، مثلا در تونس به رهبری راشد الغنوشی، از برچسب «نهضت» استفاده میکنند.
امام غایب، حضرت مهدی، پرچمدار «قیام» خواهد بود نه انقلابــ به همین سبب او را «قائم» لقب دادهاند. مختار ثقفی که برای کینخواهی حسین قیام کرد پرچمدار «خروج» نامیده میشودــ خوارج که خلافت علی را به چالش کشیدند در پی انقلاب یا الثوره نبودند. معتزله بازیگران اعتزالـ یعنی گوشهگیری از وضع موجودـ بودند نه رزمندگان روولوسیون فرانسوی. تکفیر و الهجره در مصر، طالبان در افغانستان، داعش در عراق و سوریه، القاعده، بوکوحرام، حزبالله، انصارالله و دهها گروه اسلامیـسیاسی دیگر نیز هرگز خود را «انقلابی» قلمداد نکردهاند.
خود آیتالله روحالله خمینی، رهبر «انقلاب اسلامی»، و معلم او مجتبی میرلوحی (نواب صفوی) نیز هرگز پیش از «انقلاب اسلامی» ۱۳۵۷ خود را انقلابی نخوانده بودند. در واقع، برچسب انقلاب را نخست محمدرضا شاه و سپس، گروهکهای چپ و بقایای حزب توده به اتفاقهای ۱۳۵۷ زدند. در ذهن بسیاری از ایرانیان، چه آنان که خود را انقلابی میدانستند چه ضدانقلاب، فرم یا شکل حوادث، نه محتوای آن، مطرح بود، برای آنان تظاهرات جمعی، آتش زدن بانکها و مدارس دخترانه و سینماها، فریادهای «مرگ بر شاه»، مشتهای گرهکرده، سوزاندن لاستیک در خیابانها، چاقو زدن به پاسبانها، شعرهای بند تنبانی و شعاری، ریش گذاشتن و حجاب هویت «انقلاب» را تعیین میکرد.
برچسب «انقلاب»، یا روولوسیون در نسخه فرانسوی آن، همواره پس از پیروزی شورشیان علیه وضع موجود اطلاق شده است. انقلاب فرانسه بعد از پیروزی انقلابیها این عنوان را گرفت. در روسیه تزاری نیز عنوان انقلاب پس از وقوع واقعه رواج یافت. در هر دو مورد، افراد و گروههایی که سرانجام به قدرت رسیدند کسانی بودند که پس از پیروزی انقلاب، انقلابی شده بودند. گروه مونتانیا در فرانسه، پس از انحلال نظام سلطنتی به قدرت رسید. در روسیه تزاری، لنین پس از سقوط تزار وارد پتروگراد شد و بلشویکها قدرت را نه از چنگ تزار بلکه از دست الکساندر کرنسکی بیرون کشیدند.
انقلابیهای دور دوم، یعنی آنان که پس از وقوع واقعه انقلابی میشوند، غالبا شور و حرارت بیشتری نشان میدهند. روبسپیر و سنژوست در فرانسه، تروتسکی و استالین در روسیه از این زمرهاند. خامنهای شاید نداند که با سخن گفتن از «انقلاب مداوم» و «همیشه انقلابی ماندن» بدفهمیهای تروتسکی از انقلاب را تکرار میکند. از دید تروتسکی، انقلاب مانند دوچرخهسواری است، تا زمانی که پا میزنید و ادامه میدهید، در مسیر هستید، اگر یک لحظه از پا زدن غافل بمانید، میخورید زمین!
جالب اینجا است که نه تروتسکی و نه مقلد ایرانی او، خامنهای، تعریفی از «انقلاب» عرضه نکرده و نخواهند کرد. مائو زدونگ، نسخه مسخ شده چینی تروتسکی نیز از «انقلاب بیپایان» سخن میگفت، اما از دید او انقلاب چیزی جز جلوگیری از بازگشت جامعه به مسیر زندگی عادی و پیدایش یک ساختار دولتی کلاسیک نبود.
خامنهای با روضهخوانی درباره انقلاب نشان میدهد که نمیداند چه میخواهد و در همان حال، از دیگران توقع دارد که آنچه را خود او نمیداند چیست بخواهند. در سخنرانی اخیر، هدف جملات طعنهآمیز او احتمالا میرحسین موسوی، مهدی کروبی، علیاکبر هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی و محمود احمدینژاد بودند، کسانی که در یک مقطع زمانی متوجه شدند که «انقلاب مداوم» و «همیشه انقلابی بودن» نه ممکن است و نه مطلوبـ همان درکی که نیکیتا خروشچف در اتحاد شوروی و دنگ شیائو پینگ در چین کمونیست را در مسیر بستن پرونده انقلاب و گشودن پرونده دولت، همان تحلیلی که لنین در «دولت و انقلاب» عرضه کرده بود، قرار داد.
روضهخوانی اخیر خامنهای نشان داد که ایشان نه تنها نمیداند چه میخواهد بلکه هیچ پیشنهاد یا سیاست جدی برای رویارویی با چالشهای امروز ایران ندارد. خامنهای برای پوشاندن ناتوانی فکری و عاطفی خود، عذرهای ناموجه عرضه میکند.
او میگوید: «مدیریت کشوری با موقعیت ایران، با اشاره به وسعت جمعیت، جغرافیا، تاریخ و اقلیم متنوع، با توجه به شرایط ویژه کنونی دنیا طبیعتا دشوار است.»
خامنهای فراموش میکند که همین «کشور دشوار» یکی از فقط ۱۰ یا ۱۲ کشوری است که سابقه تداوم تاریخی بیش از هزار ساله دارد. ایشان همچنین عامل اصلی دشواریهای کنونی ایرانــ یعنی تسلط یک گروه مسلکزده، فاسد و بیعرضه بر راس حکومتــ را نادیده میگیرد.
«رهبر» یک عذر دیگر نیز عرضه میکند: «جنگ در نزدیکی اروپا». او ظاهرا نمیداند که اوکراین در قلب اروپا قرار دارد نه در نزدیکی آن. اما نکته مهم این است که ایشان حاضر نیست بگوید چرا جنگ در اوکراین به تشدید مشکلات ایران انجامیده است و اصولا سیاست ایران در قبال این جنگ چیست.
در همین روضهخوانی، خامنهای، شاید نادانسته، مشکل اصلی ایران امروز را یادآوری میکند. او میگوید: «ایران یک مشکل اضافی هم دارد: مردمسالاری دینی که ما را با قدرتهای جهانی در ابعاد مختلف درگیر چالش کرده است.»
اما این «مردمسالاری دینی» یعنی چه؟ خامنهای پاسخی ندارد. چرا این «مردمسالاری دینی» باعث درگیری با قدرتهای جهانی است؟ باز هم پاسخی نیست. از این گذشته، کدام قدرتهای جهانی؟ چین و روسیه که ظاهرا متفقان و محبان ما هستند. جهان اسلام که ظاهرا دلباخته نظام اسلامی ما است؟ جهان سومیها نیز که، باز هم ظاهرا، جمهوری اسلامی را الگوی آرمانی میدانند.
خامنهای نیازهای واقعی یک جامعه عادی را «خواستههای حقیر» میخواند (البته منظور ایشان خواستها است نه خواستهها، زیرا خواسته بهمعنای کالا است).
او میگوید: «مشکلات ما با تن دادن به خواستههای حقیر آغاز میشود.»
این «خواستههای حقیر» کداماند؟ تاسیس دولتی متکی به اراده مردم و پاسخگو، جلوگیری از تثبیت فساد بهعنوان «نوع زندگی خودمان» (بهگفته محمدجواد ظریف)، تامین امنیت حقوقی و فیزیکی شهروندان، حفاظت از مرزهای کشور، اصلاح و توسعه اقتصادی، عرضه خدمات اجتماعی، درمانی و فرهنگی امروزی به شهروندان، انتخابات آزاد چندحزبی، آزادی مطبوعات و بیان و قلم، برقراری مناسبات عادی یا دوستانه با همه کشورها و از همه مهمتر، تقویت پیوندهای ملی.
تازهترین موج اعتراضهای مردمی در ایران نشان میدهد که بخش بزرگی از جامعه، اگر نخواهیم بگوییم اکثریت، همان «خواستههای حقیر» را میخواهند که خامنهای با تمسخر یاد میکند. مردم ایران «خواستههای بزرگ» خامنهای را، خواستههای را که خود او نمیداند و نمیگوید چیست، نمیخواهند.
در روضهخوانی اخیر خامنهای، یک نکته روشن شد: نظام خمینیگرا در خارج از فضای واقعیت به سر میبرد و چنان اسیر اوهام شبهمسلکی خویش است که خیالات را در جای واقعیت قرار میدهد. خامنهای به مجلسیان توصیه میکند که «برنامه هفت ساله» جدید را با جدیت بیشتری دنبال کنند، بیآنکه یادآور شود شش برنامه هفت ساله قبلی همگی با شکست کامل پایان یافتند زیرا در تعقیب «خواستههای حقیر» شکل گرفته بودند.
مدیریت ایران، کشوری با منابع طبیعی فوقالعاده، مردمی بافرهنگ و دانشآموخته، و تجربههای تاریخی گرانبها اگر هم دشوار باشد، از توانایی ملی خارج نیست. دشواری واقعی همان «مردمسالاری دینی» یعنی جمع اضدادی است که خامنهای و همگنان او در چهار دهه گذشته بر ما تحمیل کردهاند.
ایندیپندنت فارسی