«مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور. چنان شنیدم که دو سه ماه از او این حدیث پنهان داشتند و چون بشنید جَزَعی نکرد چنان که زنان کنند بلکه بگریست به درد چنان که حاضران از درد وی خون گریستند.» (تاریخ بیهقی)
صحبتهای خلیل الله بلوچی، فعال بلوچ را از شرح دیدارش با مادر خدانور لجهایی از کشتهشدگان اعتراضات اخیر در ایران که میخوانی، آنجایی که مادر خدانور میگوید گاهی به حیاط خانهاش میرود و آب سرد به قلبش میزند که گویی قلبش در آتش میسوزد و اینطوری میخواهد قلبش خنک شود، تو گویی آتشی که به قلبش افتاده سردشدنی نیست؛ چنان آتشی به سرایش افتاده که کاشانهاش را سوزانده. آتشی که با مرگ خدانور زندگی مادر و خواهرانش را به کلی تغییر داده است. صنوبر، مادر خدانور زنی ساده که تا پیش از ماجرای قتل پسرش مشغول زندگی آرام و سنتی خودش بود اکنون با خبرگزاریها مصاحبه میکند و از غم جانکاهش میگوید.
مادر کیان پیرفلک در مراسم خاکسپاری پسر دهسالهاش با خواندن شعری به ظاهر کودکانه و هجوآمیز حملهی تند و مستقیم به رهبر جمهوری اسلامی، علی خامنهای میکند. در ابیاتی از همان شعر اشاره دارد به نیروهای آتش به اختیار حکومتی، شبیه همان افرادی که خودرو آنها را به رگبار بستند و سبب مرگ کیان ده سالهاش شدند. زینب مولایی مادر کیان که علیرغم زندگی در شهری کوچک به فرزندش کاشتن درخت را یاد داده بود، اسم کیان را در کلاسهای رباتیک مدرسه نوشته بود و پسرش برای مسابقهًی علمی جابر ابن حیان قایق کوچکی ساخته بود، همان قایقی که کیان موقع به آب انداختنش میگوید به نام خدای رنگین کمان و شروع به معرفی کاردستیاش می کند. زینب مولایی، مادر کیان، از ترس دزدیده شدن جنازهی فرزندش جنازه را شبانگاه در خانه نگه میدارد و اطراف آن را با قالبهای یخ خانگی پر میکند.
حال این سوال مطرح میشود آیا مادری که ساعتها نشسته و چشم دوخته به جنازهی فرزند خردسالش و احتمالا بارها و بارها در ذهن خودش مرور کرده که به کدامین گناه باید فرزند دلبندش را، جان و ثمره ی تمام عمرش را با کوله باری از آرزوهای بلند به گوری سرد و تاریک بسپارد، می تواند و باید خاموشی برگزیند؟ کنج عزلت پیشه کند؟ و به زندگی عادی اش ادامه دهد؟ و همان راه را برود که مادر حسنک کرد: از مویه و شیون عبور و شجاعت پیشه کند.
نمونه ی دیگر زلیخا موسوی مادر حسین رونقی است. او هفته ها به همراه همسر بیمارش جلوی در زندان اوین منتظر خبری از حال وخیم حسین نشست، بدون هیچ لکنتی در کلامش بارها حکومتیان را مخاطب قرار داد و آنان را به باد تندترین انتقادها گرفت و آنان را مسئول هر اتفاق ناگواری دانست که برای پسرش بیفتد و بارها گفت که حکومت قصد دارد حسین را بکشد. در گذشته هم که حسین رونقی در زندان بود ماموران حکومتی این مادر را تهدید کرده بودند که اگر سکوت نکند حسین را اعدام خواهند کرد و زلیخا موسوی گفته بود خون پسرش از خون سایر جوانان سرزمین رنگین تر نیست. او همواره اشاره کرده است که این جوانان وطن فروش نیستند.
نمونه ی دیگری که می توان به آن اشاره کرد صحبتهای شجاعانه ی نسرین شاکرمی، مادر نیکا شاکرمی است. این مادر داغدار، بدون روسری جلوی دوربین می نشیند و شرح قتل نیکا را بدون آنکه احساسات مادرانه بر او غلبه کند و جلوی دوربین قطره ایی اشک بریزد بیان می کند. او شرح می دهد که نیکا دختر ۱۶ ساله اش در اولین روزهای تظاهرات علیه حجاب اجباری به خیابان می رود و تا ۹ روز خانواده هیچ خبری علی رغم پیگیری های مکرر از او نداشتند. هیچ نشانه ایی از نیکا در دست نبود، نه در زندان ها، نه در بیمارستان ها و نه حتی در سردخانه های تهران و اطراف آن. بعد از ۹ روز بی خبری، مادر و دایی نیکا در اداره ی آگاهی تهران عکسهایی از جنازه ی نیکا را می بینند و به آنها گفته می شود آن عکس ها ۹ روز قبل از جنازه ی دخترتان گرفته شده و جنازه ی او هم اکنون در سردخانه ی کهریزک است. در نهایت مادر نیکا شرح دزدیده شدن جسد نیکا و دفنش در محلی دور افتاده و مورد نظر حکومت را می دهد. این مادر به شرح اعترافات اجباری که ماموران جمهوری اسلامی از خواهرش گرفته اند می پردازد و می گوید: «ما انتظار این را داشتیم که ماموران حکومتی تمام این حرف ها را بزنند که خودشان را تبرئه کنند.» مادر نیکا در ادامه به توصیف مشاهداتش از جنازه ی دخترش که با ضربات متعدد باتوم به سر و صورتش کشته شده است می پردازد توضیح می دهد که گونه های دخترش و دندان هایش کاملا شکسته شده بود و ضربه ایی خیلی محکم به پشت سرش اصابت کرده بود چون جمجه اش کاملا فرو رفته بود. انگشتان نیکا را که توصیف می کند انگار عکس دستان دخترش را در خاطرش می کشد و می گوید انگشتان نیکا سالم بودند و سپس با کشیدن آهی جانگداز ادامه می دهد که از طرف ماموران حکومتی با دایی و خاله اش تماس های مکرری گرفته اند که او را وادار به خاموشی کنند ولی او دیگر چه دارد برای از دست دادن؟ این مادر نیز علی رغم تمامی فشارها تن به مصاحبه با تلویزیون حکومتی جمهوری اسلامی نمی دهد.
چگونه است که حکومتی سبب می شود مادرانی معمولی تبدیل به مبارزان و مخالفان صد در صد خودش شوند. مادرانی که تصمیم گرفته اند صدای فرزندانشان باشند که خون به ناحق ریخته شده ی فرزندانشان پایمال نشود و صدای اعتراض این فرزندان به گوش جهانیان برسد.
منصوره حسینی یگانه، روزنامه نگار معتقد است که از همان بدو انقلاب مادران به سه دسته تقسیم شده اند: دسته ی اول، مادرانی که فرزندانشان به نام مجاهدین و منافقین اعدام شده اند و این مادران مجبور بودند غمشان را پنهان کنند چون جامعه هم با غم آنان همراه و همسو نبود. دسته ی دوم، مادرانی بودند که فرزندانشان در جنگ بین ایران و عراق شهید شده بودند و این مادران به شدت مورد تکریم و تشویق و حمایت حکومت بودند و در دسته ی سوم مادرانی قرار می گیرند که فرزندانشان در مخالفت و اعتراض به روش حکومت کشته شده اند.
خانم حسینی یگانه در ادامه می افزاید که اگر بخواهیم دامنه ی این گونه اعتراضات را از سال ۱۳۷۸ به بعد پیگیر باشیم، این دسته از مادرها دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند شاید این مادران هیچ وقت تصمیم به فعالیت یا کنش سیاسی هم نداشته اند ولی وقتی فرزندشان که ثمره ی عمرشان است را حکومت بدون هیچ دلیل روشنی از آنها می گیرد و هیچ توضیحی هم نمی دهند، دیگر نه فرزندی هست که بشود نام او را مجاهد یا منافق گذاشت نه در شرایط جنگی بوده ایم که بشود لقب شهید بدان ها داد بلکه در شرایط کاملا ثابت مملکت تنها به دلیل عقیده ی مخالف داشتن فرزندان این طیف عظیم از مادران به دست ماموران حکومت کشته شده اند. این دسته از مادران دیگر سکوت نمی کنند و تبدیل می شوند به مادرانی مبارز. مبارزانی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند شبیه مادران آبان، شبیه گوهر عشقی مادر کیان و سایرین.
این مادران تبدیل می شوند به مبارزانی جان بر کف، این مبارزان خودشان در بطن خودشان تبدیل به رهبر می شوند چون این مادران در تلاش هستند که نام فرزندانشان فراموش نشود و همین عشق مادری شعله ی خشم آنان را روز به روز بیشتر می کند.
یک نمونه ی کاملا بارز این مادران، مادران آبان ۹۸ هستند که شجاعتشان تکثیر شد و به بسیاری از مادران خاوران یا خانواده ی آنان نیز می رسد و آنان نیز جرات می کنند پس از سالها از قتل فرزندان جوان بی گناهشان پرده بردارند.
حسین قاضیان جامعه شناس معتقد است که این یک سنت سیاسی جهانی است در آمریکای لاتین و بعدها سنت مادران خاوران در ایران. هر وقت که ستم حکومت بی اندازه شود بویژه در کشتن کودکان که با مادری ارتباط بیشتری دارد خودبخود مادران تبدیل به مبارز علیه ظلم و ستم می شوند.
گلناز غبرایی مترجم می نویسد ایزابل آلنده در آخرین کتابش ویولیتا سرکوب دولت آلنده را از زبان مادران توصیف می کند: از زبان مادرانی که سال ها پس از ناپدید شدن فرزندان شان نه دم در زندان بلکه جلوی یک غار در اعماق جنگلی که می گفتند تعدادی از زندانیان را در آن محبوس و راه خروجی را مسدود کرده اند تا زندانیان بمیرند تجمع می کردند. این مادران بودند که پس از دستگیری یا گریز رهبران اپوزیسیون، پس از سکوت رسانه ها به دلیل سانسور و پس از سرکوب همه ی اتحادیه های کارگری به میدان آمدند و آن قدر ماندند تا خونتای نظامی ناچار شد بقایای اجساد را نشانشان بدهد و مادرانی که نشانه هایی از فرزندان شان یافته بودند پس از آن دیگر هرگز خاموش نشدند. پس از آن شاهد تلاش های مادران آرژانتین، ترکیه و ایران هستیم. این مادران که نه به فکر دست یابی به قدرت سیاسی یا سهم خواهی هستند فقط با نیروی عشق است که هر روز از خواب برمی خیزند. بعضی از آنان شاید هیچگاه با فعالیت های سیاسی فرزند خود موافقت نداشتند، شاید دلشان یک زندگی آرام و بی دغدغه می خواست. شاید ترجیح می دادند به جای آوارگی پشت در زندان ها، گورستان ها و دادگاه های جهان نوه هایشان را بزرگ میکردند. اما بسیاری از آنان پس از مواجهه با فاجعه ی قتل فرزندان تبدیل به جدی ترین دادخواهان جهان شدند. کسانی که نه با پول ساکت می شوند و نه دیگر ترسی در دل دارند. از نظر گلناز غبرایی این مادران و عشق شان قطب نمای سیاسی برای همه ی ما می تواند باشد.
ولی به راستی جرم این مادران چیست؟ جز تربیت فرزندانی پرسشگر که برای هر سوالی به دنبال جواب قانع کننده ایی می گردند پرسشی که از طرف حکومت به قیمت جانشان تمام شده است و پاسخی جز شلیک گلوله به جانهای جوانشان نداشته است.
زیتون-فروغ بهمئی: