شکوه میرزادگی: پنج مقاله دربارهء 17 دی

By | ۱۴۰۱-۱۰-۱۶

توضیح: این پنج مقاله را شکوه مبرزادگی در بیست سال اخیر (و از جمله در همین روزها)، در سالگشت 17 دی (موسوم به روز کشف حجاب) نوشته  و اکنون نشریهء جنبش سکولار دموکراسی ایران آنها را در بمناست سالگشت امسال این روز مهم یکجا بازنشر داده و فرا رسیدن این روز را، که ارتباط اش با امروز و فردای سرزمین مان انکار ناپذیر است، به هموطنان خود و بخصوص زنانی که اکنون موتور محرکه جنبش انقلابی جاری ملت ایران هستند، خجسته باد می گوید.

سلامی دوباره به رضاشاه بزرگ

(در آستانهء سالگرد هفده دی)

13 دی 1401 – سوم ژانویه 2023

رضاشاه اولین پادشاه ملّی ایرانیان است

آنچه در جنبش انقلابی اخیر بر سر آزادی خواهان و به ویژه زنان ما آمده، تصویری واقعی و روشن است از اوج بلاهایی که یک حکومت مذهبی ـ شیعی می‌تواند حتی در قرن بیست و یکم بر سر مردمان یک کشور متمدن بیاورد.

می‌گویم جنبش انقلابی اخیر، زیرا خواست «کشف حجاب» در چهل و سه سال گذشته هیچوقت این همه گسترده و جدی در ایران مطرح و برملا نشده بود. و تا همین چندماه پیش همچنان برخی از اصلاح طلب‌ها و حتی بسیاری از کسانی که هنوز معنای «حکومت مذهبی» را به درستی درک نکرده بودند می گفتند: «اگر صبر کنیم و اصلاحاتی انجام شود، و یا اگر بیشتر  به مبارزات مدنی خود ادامه دهیم کم کم می شود آزادی پوشش زنان مان را هم داشته باشیم». درست به سان همان کسانی که سالیان سال است  می گویند: «اگر رضاشاه نیامده بود، ما می توانستیم به مرور هم دموکراسی را داشته باشیم، و هم آزادی زنان را».

سال گذشته در مطلبی با عنوان «هفده دی با رضاشاه یا بی رضاشاه» توضیح داده ام که چرا اگر رضاشاه و قدرت «دیکتاتور مآبانه»ی او نبود؛ هیچ شخص یا حتی حکومتی در «آن زمان» شجاعت و تاب رویارویی با قدرت مخوف مجتهدین را در ارتباط با آزادی زنان نداشت. و این روزها به این نتیجه رسیده ام که حتی در «این زمان» یعنی، صد سال پس از آن دوران، همچنان همان مجتهدین و مذهب شان مهمترین و مخوف ترین سد راه آزادی زنان ایران هستند.

این روزها می بینیم، در پی کشته شدن مهسایی که سمبل زیبای زن امروز ایران در جهان شده، شعار «زن، زندگی؛ آزادی» با کشف حجاب همراه گشته و جنبشی را بوجود آورده که کم نظیر است. متاسفانه نتیجه این جنبش تا کنون صدها کشته و هزارها زندانی بوده است اما بیشتر از همهء اعتراضات در سال‌های گذشته، حکومت را به لرزه در آورده است.

اگر به دقت به واکنش‌های نوشتاری و گفتاری مسئولین حکومتی، از عمامه دارشان گرفته تا سران سپاه شان، توجه کنیم متوجه می‌شویم که این هراس آن‌ها از کشف حجاب به مراتب بیش از شنیدن زشت ترین ناسزاها، و «مرگ بر خامنه ای» و حتی «مرگ بر جمهوری اسلامی» می باشد. و چنین است که می بینیم با هر توقف عمدی، یا اضطراری کوتاه مدتی که در جنبش پیش می آید، مسئولین حکومتی بلافاصله برنامه های مختلفی را در ارتباط با «گشت ارشاد» و «لزوم اهمیت حجاب» و «تاکید بر مجازات بد حجاب ها»، و «تذکر حجاب» اعلام می کنند، یعنی نشان می دهند که همچنان برای آن ها موضوع حجاب به هویت حکومت شان گره خورده است.

امسال، در آستانه سالگرد روز تاریخی 17 دی، می‌خواهم نکته‌ای را به مطلب سال پیش خود اضافه کنم و آن این که: «به راستی اگر رضاشاه نبود، به جای 43 سال، اکنون 97 سال می‌شد که در چنگال حکومت اسلامی اسیر بودیم».

اکنون، با دیدن جنایات حکومت اسلامی در همین سه چهارماه اخیر،می‌شود این را ثابت کرد که حتی در قرن بیست و یکم هم با مدارا، و ملایمت و خواهش و تمنا، و آویزان شدن به دامن «حقوق بشر» و «سازمان ملل» و غیره زنان ما نمی توانند از شر این قبیلهء مخوف نجات پیدا کنند؛ مگر اینکه در ساختن ایران برآمده از قلب این خیزش انقلابی، چون مردمان کشورهای پیشرفته و دموکرات، مذهب را برای همیشه و به طور کلی از قوانین و به ویژه از کل آموزش و پرورش مان بیرون رانده و جهان مان را با جهان پیشرونده همگام کنیم.

سالروز تاریخی هفده دی خجسته باد.

17 دی با رضا شاه یا بی رضا شاه

17 دی 1400 – 7 ژانویه 2022

شنیدن شعاری از زبان مردمانی که یاد رضاشاه را با کلماتی چون «رضاشاه روحت شاد» گرامی می‌دارند و جوانانی که با حسرت از گذشته هایی نام می‌برند که درباره آن فقط خوانده یا شنیده‌اند و، در جامعه‌ءهشتاد میلیونی که تیراژ کتاب در آن کمتر از هزار تا شده، سعی می‌کنند به شکلی مجازی، حتی اگر شده اندکی، از شعر و قصه و هنر و دانش و اندیشه‌ء بزرگان قبل از انقلاب را تغذیه کنند، نشاندهنده‌ء نوعی هوشیاریِ پس از ضربه‌ء انقلاب اسلامی است. مهمتر از آن پیدا شدن معدود جامعه شناسان، روشنفکران، ادیبان و تاریخ نگاران با فرهنگی ست که، بدون هیچ ملاحظه‌ء سیاسی و یا تعصبی مذهبی، با تحلیل‌های خود، از یک سو پرده از روی ابهامات مذهب مسلط بر سرزمین مان برداشته و، از سویی دیگر، به مقایسهء دو دوره‌ء قبل و پس از انقلاب اسلامی پرداخته‌اند و از نابودی فرهنگ، تاریخ، هنر، دانش و آزادی‌های مذهبی و شحصی گوناگونیمی‌گویند که، حتی اگر امروز هم حکومت اسلامی فرو بپاشد، به دست آوردن دوباره‌ شان مدت‌ها طول خواهد کشید. و همه‌ء این‌ها البته برکنار از این است که برخی‌شان دو پادشاه پهلوی را «دیکتاتور» می‌نامند.

این هشیاری و این جدا کردن منطقی داشته‌ها و نداشته‌ها در این دوره‌ء خاص از تاریخ ما، از آنجاست که سرزمین ما در وضعیتی قرار گرفته که کلماتی چون استبدادی، دیکتاتوری، و یا حتی اشغال شده، برای آن کوچک است و نمی‌تواند تعریف درستی از وضعیت بسیار بحرانی و ناهنجاری باشد که اکنون بر آن سرزمین ماتم زده می‌گذرد.

یکی از این وضعیت‌های به شدت تاسف آورِ دوران پس از انقلاب اسلامی، وضعیتی ست که برای زنان ایران پیش آمده؛ وضعیتی که در عین حال می‌تواند بهترین و روشن ترین مقایسه را نه تنها بین دو دورهء قبل و پس از انقلاب نشان دهد؛ بلکه اکنون می‌تواند جایگاه بلندی را که رضاشاه در ارتباط با جدی گرفتن دوباره‌ء زنان ایران داشته است (آن هم پس از ۱۳۰۰ سال)، به روشنی ثابت کند؛ نکته ای که اگر انقلاب اسلامی اتفاق نیفتاده بود، و اگر مردمان ایران گرفتار یک حکومت مذهبی نشده بودند، و اگر واپسگرایی «مراجع عالیقدر شیعه»، از یک سو و قدرت بی رحمانه و افسارگسیخته‌ء آن‌ها در ویران کردن همه‌ء دست آوردهای حقوقی زنان اتفاق نمی‌افتد، همچنان بسیارانی نمی‌توانستند دریابند که اگر رضاشاه نبود هیچ فاصله‌ای بین زنان دوران قاجاریه و زنان دوران انقلاب اسلامی وجود نداشت. این البته به این معنا نیست که اثرات جنبش مشروطیت را بر زنان ندیده بگیریم، و یا اثرات افراد با دانش و بزرگی را که در اطراف رضاشاه قرار داشتند، همانطور که نمی‌شود شعور و درک رضاشاه را برای انتخاب چنان افرادی نیز ندیده گرفت.

قبل از فاجعه‌ء انقلاب اسلامی، خیلی از روشنفکران و حتی زنان و مردان فمنیست ما آزادی پوشش و آزادی آموزش در مدارس و دانشگاه‌ها و کار در ادرات را که زنان ایران به دست آورده بودند صرفاً از دست آوردهای انقلاب مشروطیت می‌دانستند، و تصور می‌کردند که بی رضاشاه هم می‌شد این آزادی‌ها را به دست آورد. علاوه بر این، آن‌ها به رضاشاه ایراد می‌گرفتند که؛ او با اجباری کردن «بی حجابی» به «دموکراسی برآمده از مشروطیت لطمه زده است».

همین طور قبل از انقلاب اسلامی، برخی از لیبرال‌های طرفدار غرب نیز بودند که حقوقی را که زنان غربی در اروپا و آمریکا، «بدون زور و دیکتاتوری»، به دست آورده بودند به رخ می‌کشیدند و نمی‌خواستند ببینند که زنان غربی نیز تا قبل از آن که دست کلیسا و کشیش از جان و جهان‌شان کوتاه شود، امکان چنان جهش هایی را نداشتند. چپ هایی هم بودند که رضاشاه را که، برای پیشرفت و آزادی زنان، رویاروی انبوهی از فاشیست‌های مذهبی ایستاده بود دیکتاتور می‌خواندند؛ اما رهبران و بزرگان کشورهای سوسیالیستی را که پس از پیروزی انقلاب‌شان با اعمال دیکتاتوری مساجد و کلیساها را بستند و آیین‌های مذهبی را ممنوع کردند، تحسین می‌کردند.

به طور کلی جماعت ضد رضاشاه، از هر گروه و دسته‌ای (چه در گذشته و چه اکنون؛ که البته تعدادشان خیلی کمتر شده) بیشتر از «کشف حجاب اجباری» می‌گویند و آزادی زنان برای رفتن به مدرسه و دانشگاه و ادارات را، که باز به «زور» رضاشاه انجام شده بود، و قوانین دیگری را که به نفع زنان بود ندیده می‌گیرند و این نکته مهم را به روی خودشان نمی‌آوردندک

جنبش مشروطیت خواهی اگرچه در آگاه سازی برخی از زنان شهرنشین اثرات شگرفی گذاشته بود و آن‌ها تصور می‌کردند که با پیروزی انقلاب مشروطه می‌توانند حداقل به برخی از حقوقی که زنان غربی داشتند، برسند، اما قانون انتخابات تصویب شده پس از پیروزی مشروطیت، در مرداد ۱۲۸۵ (آگوست ۱۹۰۶) صراحتا زنان را نه تنها از فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی منع کرد بلکه، در مقابل اعتراض گروهی از زنان که به مجلس رفته بودند، به فرمان همین نوع از افرادی که اکنون بر سرزمین ما حکومت می‌کنند، به آن‌ها گفته شد: «زنان تنها کارشان امور خانگی و پرورش بچه و خدمت به شوهر و حفظ آبرو و ناموس خانواده است».

مخالفین رضاشاه اما همچنان گاهی می‌گفتند و برخی همچنان می‌گویند: «زمان لازم بود تا زنان به آزادی برسند» و حواس‌شان نبود و نیست که از آن زمان، یعنی پیروزی انقلاب مشروطیت، تا وقتی رضاخان به سلطنت رسید و رضاشاه شد (سال ۱۳۰۴ خورشیدی) سی و یک سال طول کشید و همچنان حتی به موهبت پیروزی انقلاب مشروطیت هم هیچ قانونی در جهت بهتر شدن وضعیت زنان به تصویب نرسید. و تازه در سال ۱۳۰۹ بود که، به دستور رضاشاه، دولت وقت قانون حق طلاق، ممنوع کردن ازدواج دختر بچه‌های نه ساله و بالا بردن سن ازدواج برای دختران (از ۹ سالگی به ۱۵ سالگی) و پسران (از ۱۲ سالگی به ۱۸ سالگی) را به مجلس فرستاد و تصویب آن را گرفت. و در دی ماه سال ۱۳۱۴ قانون کشف حجاب و مجاز شدن حضور زنان در دانشگاه‌ها و موسسات و ادارات نیز به تصویب رسید.

البته در آن هنگام، یعنی قبل از انقلاب اسلامی، هم زنان و مردانی بودند که به دلیل درک درست از جامعهء اسلام زده و بدبخت ایران دوران قاجاریه، و به دلیل شناختی که از انقلاب مشروطیت و نقش مسلط «روحانیت» در آن داشتند، متوجه ارزش کارهای رضاشاه بودند. و جالب است که بسیاری از این افراد مادر بزرگ‌ها و پدربزرگ هایی بودند، که در اوایل قرن بیستم، و در دوران رضاشاه زندگی کرده و خوب می‌دانستند که درهای قلعه‌ء هراس انگیز هزار ساله‌ای را که آیت الله‌های واپسگرای شیعی برای زنان ایران ساخته بودند، نه تنها انقلاب مشروطیت، که هیچ انقلابی نمی‌توانست بشکند؛ همانگونه که ۴۳ سال زندگی در ایران زیر سایه سیاه همان آیت الله‌ها (که انگار هیچ زمان و مکانی بر آن‌ها کمترین تاثیر مثبتی ندارد) و پس از ۴۳ سال مبارزه زیر آفتاب روشن اعلامیه حقوق بشر، به بسیارانی ثابت کرده است که تا وقتی آن جماعت کمترین قدرتی (حتی در حد ادارهء یک مسجد) داشته باشند، امکان هیچ نوع آزادی و پیشرفت علم و دانشی برای مردمان ایران میسر نخواهد بود.

  روز هفده دی، آغاز جدی گرفتن آزادی زنان، خجسته باد.

انکار هفده دی انکار تاریخ جنبش زنان ایران است

17 دی 1398 ـ 7 ژانویه 2020

ما چه سلطنت طلب باشیم و چه جمهوری خواه، چه چپ باشیم و چه راست، چه فمنیست به معنای واقعی آن باشیم و چه «فمنیست اسلامی»، اگر به برابری حقوق زن و مرد باور داشته باشیم نمی توانیم روز هفده دی را از تاریخ تحولات اجتماعی سرزمین مان حذف کرده یا آن را نادیده بگیریم و نمی توانیم با بهانه هایی مثل «دیکتاتوری رضا شاه»، یا اجباری شدن بی حجابی به وسیله دولت، اهمیت و ارزش این روز بزرگ را در زندگی زن ایرانی انکار کنیم. چطور است که ما می توانیم بپذیریم که گروه هایی از زنان ایرانی سال ها است در تلاش اند تا از حکومت اسلامی، یعنی یکی از دیکتاتورترین حکومت های موجود بشری، بخواهند به حقوق و خواست های بسیار ساده و طبیعی و انسانی آن ها توجه کند، از آن ها بخواهند که قوانین کهنه ای را که بر آن ها مسلط کرده اند تغییر دهند، ولی ما نمی توانیم فکر کنیم که گروه هایی از زنان آن روز ایران از رضا شاه و حکومت وقت خواهان تغییراتی بوده باشند؟ و این حکومت، با همهء ایرادها و اشکال های خود، از آنجا که دولتی مدرن بود، در بیش از هفتاد سال قبل به این خواست پاسخی مثبت داده باشد.

انکار هفده دی حتی انکار جنبش های زنان قبل است؛ انکار زنان بزرگی است که در آن هنگام از قعر قرون وسطی خود را بالا می کشیدند تا بتوانند همراه و هموزن زنان سرزمین های پیشرفته باشند. آنها در جنبش تحریم واردات کالاهای خارجی شرکت می کردند، از ترس متحجرین لباس مردانه می پوشیدند تا بتوانند در تظاهرات مختلف شرکت کنند و، به این ترتیب، در جریانات سیاسی و اجتماعی سرزمین شان دخالت داشته باشند؛ آنها زینت های دست و گردن خود را (که در آن زمان برای زن ها اهمیتی خاص داشت) می فروختند تا تأسیس  اولین بانک ایرانی را امکان پذیر  کنند. یادمان باشد که همهء این زنان کسانی نبودند که به درخواست آیت الله ها و حجت الاسلام ها به این نوع عملیات دست زنند. در میان آنان زنانی هم بودند که از دست همان آیت الله ها و حجت الاسلام ها رنجور و  در عذاب بودند.

هفده دی به معنای یادروز به نتیجه رسیدن خواست های این زنان است که اهمیت دارد؛ زنانی که در زیر زمین ها جلسه برگزار می کردند و (در عصر نبود رادیو، تلویزیون، اینترنت) چندان کسی هم نبود تا چون امروز خبر جلسات آن ها را به چند قدمی دورتر از آن زیر زمین ها ببرد. آن ها زیر نور شمع و در پستوی خانه ها مطالب جزوه ها و نشریاتی را می نوشتند که نه تنها در تعدادی محدود چاپ می شد بلکه پس از چاپ هم فرصت پخش نداشت. آنها را باید زیر چادر می گرفتند و با هزار ترس و هراس به دیگران می رساندند. و چه سنگ ها که به خانهء این زنان پرتاب شد و چه کتک ها که خوردند!

و بالاخره انکار هفده دی، انکار انبوه زنانی است که از  اولین مجلس مشروطیت خواستار پابرجای حداقل حقوقی زنان بودند. و تعدادشان به طور قطع اگر (به نسبت جمعیت) بیشتر از شمارگان مایی که امروز زیر نامه ها را امضا می کنیم نبود، کمتر هم نبود. و مردان مذهبی در آن مجلس هم با صراحت به آنها گفتند که کار زن ادارهء امور خانه است و مراقبت از شوهر و فرزندان.

این زنان، از شروع جنبش های حق طلبانهء خود تا روزی که قانون به آن ها اجازه داد که از خانه بیرون بیایند، رنجی بردند بسا بیش از رنجی که زنان ایران در دوران حکومت اسلامی فعلی برای کسب حقوق انسانی خود برده اند.

چگونه است که بزرگترین افتخار زنان حقوقدان ما امروز آن است که توانسته اند در سال های حکومت اسلامی به دو سه توفیق نیم بند در امور حقوق زنان برسند ـ که تازه پس گرفته هایی از داشته های ما قبل انقلاب است ـ اما ما حاضر نیستیم بگوییم که، در همین روز هفده دی، برای اولین بار در تاریخ کشورمان، سن ازدواج تغییر کرد، برای اولین بار ازدواج با کودکان نه ساله ممنوع شد، برای اولین بار پس از قرن ها زن ها اجازهءکار اجتماعی یافتند، و برای اولین بار فرصت تحصیلات در دانشگاه ها را پیدا کردند. چرا حاضر نیستیم این ها را بگوئیم؟ چرا زنان در کشورهای پیشرفته جهان وقتی می خواهند مسیر تحول و پیشرفت زنان را بگویند و بنویسند به هر گوشه ای از آن با دقت و بی نظری کامل نگاه می کنند؛ بی توجه به این که به دست چه کسی و چه کسانی مهر قانون بر حقوق کسب شده ی آن ها خورده است؟

این انکار تاریخ چیست که ما در همهء مسایل مختلف با خود داریم؟ بسیاری از فمنیست های ایرانی حتی وقتی می خواهند که تاریخ جنبش زنان را بنویسند، یعنی به کار تحقیقی  که باید اصل اش بر بی نظری و راستگویی باشد بپردازند، به این قسمت از تاریخ جنبش زنان را به عمد نمی پردازند؛ یعنی، موضوع با اهمیت قانونی شدن (یا عرفی شدن) برخی از حقوق زنان ایران را، که برای اولین بار در تاریخ پس از اسلام اتفاق افتاد، ندیده می گیرند.

بنظر من، قوانین کاملاً امروزی و مفیدی که در هفده دی و در پی آن در سال های بعد در سرزمین ما تصویب شدند در واقع از زمرهء اولین «قوانین عرفی» بودند که زنان ما از موهبت آن برخوردار شدند. تصویب این قوانین از آنچنان اهمیتی برخوردار است که زشتی «اجباری کردن بی حجابی» (که همیشه بوسیلهء عده ای بصورت پرده ای پوشاننده بر همهء دست آوردهای هفده دی کشیده می شود) نمی تواند از اهمیت آن ها کم کند.

بله، ما، با هر نوع عقیده و سلیقهء سیاسی و اجتماعی که داشته باشیم، اگر بخواهیم تحلیل و تحقیقی بی نظر و غرض از تاریخ جنبش زنان به دست دهیم قادر نخواهیم بود اهمیت روز هفده دی را به عنوان اولین روز حضور قانونی زنان ایران در عرصه های اجتماعی را ندیده بگیریم. و قادر نیستیم ارزش نقش مترقی رضا شاه را، به عنوان مهمترین تصمیم گیرنده، برای قانونی کردن این حقوق را پایمال کنیم؛ به خصوص در مقایسه با امروز که می بینیم، در اوایل هزاره سوم، یعنی بیش از هشتاد سال پس از آن روزگاران، حتی یک سیاستمدار در بین خیل سیاستمداران حکومت اسلامی پافت نمی شود که حاضر به دادن این حقوق به زن ها باشد.

روز هفده دی، چه ما بخواهیم و چه نه، روزی است که در اسناد جنش زنان ایران و جهان به عنوان یکی از روزهای مهم و ملی جنبش زنان ایران نقش بسته است. سالگرد این روز بزرگ بر زنان و مردان برابری خواه ایران مبارک باد.

مخالفین 17 دی لطفا لباس مردها را هم عوض کنند!

هفده دی 1390 – هشتم ژانویه 2012

به عنوان یک کوشندهء فرهنگی و یک مدافع حقوق زنان، من روز هفده دی را یکی از مهمترین روزها در ارتباط با جنبش زنان ایران می دانم و معتقدم که، با داشتن هر مرام و عقیده ای، اگر ما به برابری حقوق زن و مرد باور داشته باشیم نمی توانیم روز هفده دی را از جنبش برابری خواهانهء زنان ایران ـ که از قبل از انقلاب مشروطیت شروع شده و تا کنون ادامه دارد ـ حذف کنیم و، در عین حال، به عنوان یک جمهوری خواه، فکر می کنم که به دلایل روشن نمی توان اثرات مثبت این روز، و قانونی کردن حضور زنان در اجتماع، و قوانین عمدهء وابسته به آن  را، به دلیل اجرای بد و «زورگویانه»ی آن، ندیده گرفت؛ زیرا ـ چه بخواهیم و چه نه ـ این روز در تاریخ تحولات سرزمین مان به عنوان روز قانونی شدن (یا عرفی شدن) برخی از اساسی ترین حقوق زنان ایران ـ  برای اولین بار در تاریخ پس از اسلام ـ ثبت شده است.

من استدلال های خود در این موارد را در سال های گذشته  و در چندین مطلب ارائه داده ام؛ اما نکته ای را که امروز می خواهم به آن اشاره کنم در ارتباط با مردان، و صرفاً به تغییر لباس از سوی حکومت رضا شاه مربوط می شود و به تضادی می پردازد که هم از سوی هوداران حکومت اسلامی ـ اصلاح طلب و اصولگرا ـ  و هم، متأسفانه، از سوی برخی از روشنفکران مخالف این حکومت در برخورد با این مساله وجود دارد.

این هر دو گروه (به عمد یا بی توجه) فراموش می کنند که مسالهء تغییر اجباری پوشش در زمان رضا شاه فقط متعلق به زنان نبوده است و مردها هم در زمان رضاشاه پوشش شان (از لباده و عرق چین و سربند عمامه مانند، و کلاه بوقی) به لباس هایی مبدل شد که مردان اروپایی و کشورهای دیگر می پوشیدند. ولی هیچ کدام از این گروه ها از آن زمان تا کنون بابت این کار به رضاشاه کمترین حمله ای نکرده اند ـ احتمالاً با این بهانه که تغییر لباس زن ها جنبه ای مذهبی داشته است.

با نگاهی به تاریخ تغییر پوشش در ایران در زمان رضا شاه، می توان دید که تغییر لباس مردها همان اندازه بخشی از نوسازی جامعه ایرانی بوده که تغییر لباس زن ها؛ و همان گونه که تغییر لباس مردها ربطی به مذهب نداشته، تغییر لباس زن ها هم نمی توانسته ربطی به قوانین مذهبی در مورد حجاب داشته باشد. چرا که در این روند تحول زنان، در واقع، فقط «چادر» شان را از دست دادند و حتی، برخلاف نظر رایج و تبلیغات متعصبین مذهبی، کسی کاری به «حجاب» شان نداشت.

با نگاهی به عکس های موجود در آن زمان، حتی عکس هایی که زنان را در حضور رضا شاه نشان می دهند، لباس زنان ترکیبی بوده است از روپوش هایی بلند تا مچ پا، جوراب های کلفت، کفش های بسته،  آستین های بلند، یقه های بسته به طوری که تا زیر چانه هاشان را نیز می پوشاند، کلاهی که معمولا تمامی یا بیشتر موهایشان را در خود می گرفت، و بیشتر همراه با دستکش. در واقع  اگر زنی می خواست که بر اساس احکام اسلامی (و نه براساس قوانین حکومت اسلامی که از حجاب مساله ای سیاسی ساخته است) حجاب داشته باشد، این لباس ها نه تنها تضادی با آن احکام نداشتند بلکه کمی هم «حجاب تر» بودند.

منظورم از طرح این مساله آن است که بگویم دلیل اصلی مخالفت با رضا شاه در مورد برداشتن اجباری «چادر» از سر زنان به هیچ وجه جنبهء مذهبی نداشته بلکه یا بدان خاطر بوده که  رضا شاه، همزمان با ایجاد این تغییرات در پوشش مرد و زن ایرانی شهرنشین، انبوه انبوه روضه خوان بی سواد را وادار می کرد که اگر بخواهند در نقش یک «روحانی» ظاهر شوند، بروند امتحان علوم دینی بدهند و بعد عمامه بگذارند. با این کار او، در واقع، در را به روی سوء استفادهء مذهبی از طریق لباس و به بیراهه بردن مردمان بی سواد آن روزگار می بست. البته همواره مخالفت های دیگری هم در کار بوده است، از سوی کسانی که به دنبال اغراض سیاسی خود از شعارهای مذهبی هم سوء استفاده می کرده اند.

در واقع، با توجه به همهء نشانه های تاریخی مانده از آن زمان، روشن است که رضا شاه در چارچوب دانش و منطق خودش و به خصوص به توصیهء افراد پیشرفته و بسیار روشنی که دور و برش بودند (و برخی شان بعداً مورد غضب او قرار گرفتند) صمیمانه می خواست که ایران را از زشتی و عقب ماندگی قرن ها، و به خصوص دوران قاجار، به در آورد، و تغییر لباس زنان و مردان هم یکی از ظواهر آن زشتی و عقب ماندگی تلقی می شد. هیچ انسان معتقد به پیشرفتی نمی تواند به رضا شاه صرفا برای اینگونه تغییرات ایرادی بگیرد، اگر چه می توان، به درستی، نسبت به شیوه ی«زورگویانه» ی اجرای این کار معترض بود.

اما همهء سخن من در این مطلب طرح این پرسش است که: چرا آن ها که (چه از دیدگاه مذهبی و چه از دیدگاه مخالفت با «زورگویی») نزدیک به هشتاد سال است که بخاطر تغییر دادن پوشش زنان به رضا شاه می تازند، بابت تغییر لباس مردها از او ایراد نمی گیرند؟ در حالی که اگر تغییر لباس زن ها همزمان بود با رفتن آن ها به دانشگاه، و به طور کلی ورود به اجتماع، و یا مصادف بود با حذف قوانین غیر انسانی ازدواج کودکان در نه سالگی، و یا اجباری کردن داشتن شناسنامه و یافتن هویت انسانی ـ اجتماعی، و .. تغییر لباس مردها چیزی نبود جز بیرون آمدن از آن شکل و شمایل قرون وسطایی و شبیه مردم دیگر جهان شدن.

چرا کسی از میان روشنفکرانی که همچنان و هر ساله بخاطر تغییر لباس زن ها به زورگویی رضاشاه معترض اند سخنی از زورگویی رضاشاه برای تغییر لباس مردها به میان نمی آورند؟ آیا از نظر آنها فقط زورگویی به زن ها ایراد دارد و زورگویی به مردها مهم نیست؟ یا چون زورگویی به مردها به نفع شکل و ظاهر آن ها تمام شده باید ندیده گرفته شود ولی زن ها بی جا می کنند که به فکر این توع تغییرات باشند؟

چرا متعصبین مذهبی که هشتاد سال رضا شاه را بابت برداشتن چادر مورد حمله قرار داده اند، اکنون که صاحب حکومت و دم و دستگاه زور شده اند و، با اعمال فشاری به مراتب بدتر و خشن تر از رضاشاه، به تغییر لباس زنان پرداخته اند نه تنها کاری به لباس مردها ندارند بلکه خودشان و فرزندان و مردان خانواده شان همچنان از همان لباس های رضاشاه آورده استفاده می کنند و هیچ هم به روی خودشان نمی آورند که این لباس ها را هم رضا شاه به زور تن آنها کرده است؟ چرا در این سی و سه سال حکومت یکی از سران و آیت الله ها و حتی روضه خوان ها و امام جمعه هایی که بیشتر از حکایت کربلا از برداشتن اجباری چادر زنان به وسیله رضا شاه مظلومیت خریده اند حتی یک بار هم نگفته اند که مردها نیز باید همگی عرق چین و لباده بپوشند؟ مگر نه این که در اسلام  حتی دیدن پستی و بلندی های بدن مردها نیز کراهت دارد؟ لابد لباده و داشداشه هم برای همین بوده که این پستی و بلندی ها را بپوشاند.

بهر حال، اکنون، پس از سر گذراندن تجربه ای سی و سه ساله و سخت از یک حکومت مذهبی، شاید بهتر و بیشتر بتوانیم به بررسی اثرات گروه ها و افرادی بپردازیم که در طول تاریخ سرزمین مان همواره کوشیده اند تا ـ با سوء استفاده از مذهب و اعتقادات معصومانهء مردمان ـ در مقابل هر حرکت و پیشرفتی سد بسازند.

و بالاخره اینکه قطعاً استبداد و دیکتاتوری نه قابل دفاع است و نه قابل حمایت؛ اما شاید شناخت و نگاه دقیق به پدیده های اجتماعی، و به خصوص پدیده هایی که به نوعی هم فردایی اند و هم در رفع تبیض های جنسیتی و فرهنگی نقشی اساسی دارند، بیشتر بتواند ما را از شر دیکتاتوری در هر شکل و نوع آن، کمک کند.

آیا 17 دی برای زنان ایرانی روز مهمی است؟

17دی 1381 – 7 ژانویهء 2003

در مورد 17 دی و بزرگداشت آن سال هاست که بین مردمان ما اختلاف نظر وجود دارد. این اختلاف نظرها تقریبا از هنگام پیش آمدن جنگ دوم جهانی و رفتن رضاشاه از ایران تا کنون وجود داشته است. البته، در دوران محمدرضاشاه، حکومت او همیشه 17 دی را به عنوان روز زن در ایران به رسمیت می شناخت و آن را جشن می گرفت. اما، چه در زمان محمدرضاشاه و چه پس از آن، واکنش تقریبا همهء آن هایی که با حکومت سلطنتی مخالف بودند واکنشی منفی بوده است؛ در صورت های مختلف. گروهی می گفته اند که رضاشاه «کشف حجاب» را به زور و جبر بر زنان ایران تحمیل کرده است، گروهی آن را به دلیل این که «هدیه ای از جانب حکومتی سلطنتی بود» رد کرده اند و گروهی نیز به راحتی آن را ندیده گرفته و هیچ حرف و سخنی درباره ی آن به میان نیاورده اند.

در این میان، و ظاهرا به صورتی بدیهی، طرفداران سلطنت هم، چه در زمان محمدرضاشاه و چه پس از آن، روز 17 دی را صرفا روزی دانسته اند که تعلق به سلطنت طلبان دارد. درست همانگونه که بسیاری روز 8 مارچ، روز جهانی زن، را متعلق به چپ ها می دانند و به همین دلیل هم هست که برخی آن را رد می کنند و یا آن را ندیده می گیرند.

من تا به حال ندیده ام کسانی را که، بدون چسباندن روز 17 دی به سلطنت طلبان، لااقل محتوای این روز را متعلق به زنان به طور اعم، و زنان ایرانی به طور اخص، بدانند. و اصولا ندیده ام که کسانی ارزش های احتمالی این روز را، بدون توجه به مسایل سیاسی، بررسی و تحلیل کنند.

در راستای کوششی از این دست، لازم می دانم ابتدا درباره ی وضعیت زن ایرانی، قبل از به سلطنت رسیدن رضاشاه و قبل از اقدامات او در ارتباط با این روز و اصولا در ارتباط با مسالهء زن، توضیح مختصری بدهم.

تاریخ ما، تاریخ ابران زمین، همچون همهء تاریخ های ملل دیگر، سرشار از جنبش هایی ست که زنان برای رهایی خویش از چنبرهء بی عدالتی جوامع مردسالار داشته اند. از این نظر بین وضعیت آنان و وضعیت بردگان شباهتی آشکار وجود دارد. این حرکت ها گاه وسیع و موثر بوده اند و گاه اندک و بی اثر.

تاریخ ایران باستان سرشار از نشانه های بسیار حضور فعال زنان در زندگی اجتماعی ست. این نکته را تاریخ نویسان تازه دارند کشف می کنند. حتی نگاهی به شاهنامه اثرات وجودی این زنان را در دوران های مختلف، در مقابل دید ما می نشاند.

پس از اسلام هم، علیرغم حضور بی امان مهاجمان مردسالار و وارد آمدن فشار قوانین آن ها بر گردهء زنان، باز می بینیم که مثلا زنی همچون «مهستی» در تاریخ ادبیات ما پیدا می شود که، علاوه بر داشتن حضوری فعال در صحنه های اجتماعی، با زبان شعر نیز به توضیح وضعیت بد زنان عصر خودش می پردازد، اقتدار شوهران را بر زنان رد می کند، انتخاب همسر را برای زنان نیز به رسمیت می شناسد، ازدواج دختران جوان با مردان پیر را با طنزی برنده به انتقاد می گیرد، و تا مرحلهء طرد شدن از شهر و دیار خود پیش می رود و حرف اش را حداقل در ارتباط با خود، به کرسی می نشاند. و یا زنی چون نجمهء منجمه مقابل شخصیتی چون نظامی می ایستد و با دانش و منطق خویش او را وادار به دوستی و تحسین خود می کند. و صدها زن دیگری که نام شان در لابلای گرد و غبار تاریخ گم شده بود و تنها اکنون رفته رفته چهره شان روشن می شود.

 نزدیک ترهاشان به ما زنانی هستند چون طاهره قره العین، که آنقدر قدرت نشان می دهد که در قوانین مذهبی دست می برد، و به عنوان شخصیتی مذهبی، چادر از سر برمی دارد و حجاب را، که رکنی اساسی در مذهب است، از مذهب حذف می کند. و زنان دیگری چون تاج السلطان، بی بی خانم استرآبادی، جهانگیر، صدیقه دولت آبادی، صفیه یزدی، ماهرخ گوهرشناس و … ده ها زنی که زمانهء خود را به مبارزه می خوانند تا بتوانند به اندکی آزادی و برابری با مردان برسند. نزدیک ترهاشان هم که مرتب ازشان حرف و سخن هست.

اما همهء این زنان، چون دیگر زنان مبارز جهان، خیلی دیر و خیلی سخت به عملی شدن خواسته های خود نزدیک شده اند. راه مشکل بود و در این مسیر دیده شد که هر سرزمینی که توانست زودتر مذهب را از سیاست و حکومت جدا کند زودتر به تحقق این خواسته ها نزدیک شد و آنهایی که، چون ما مذهب در همهء شئونات زندگی شان دخالت داشت، بسیار دیرتر.

شکل گرفتن جنبش مشروطه برای زن ایرانی جولانگاهی بود که او بتواند در آن خواسته های حق طلبانهء خود را صریح تر مطرح کند. در خواسته های انقلاب مشروطیت خواست آزادی زنان نیز گنجانده شده بود، گاه به روشنی و وضوح (مثل حق انتخاب مساوی و عمومی، آزادی بیان و تظاهرات، آزادی حقوق فردی ـ که می شد از درون همین قوانین حقوق زنان را نیز استخراج کرد)، و گاه در لفافه و در زبانی روشنفکرانه. تقریبا در اشعار و مقالات بیشتر روشنفکران این دوره مطالبی را دربارهء آزادی زن می یابیم. آنان نشانه های این آزادی را در «سواد آموزی» و «برداشتن چادر از سر زن» می دیدند.

در این سال ها، یعنی در سال های جنبش مشروطیت، این زنان بودند که در جنبش تحریم واردات کالاهای خارجی فعالانه شرکت کردند. هم آنان بودند که با پوشیدن منسوجات داخلی و پوشاندن بچه هایشان پیشبرد این حرکت را میسر کردند، زنان بودند که با جمع آوری پول، فروش جواهرات و اثاث خانه که متعلق به خودشان بود، تاسیس اولین بانک ملی ایران را امکان پذیر کردند، زنان بودند که اتحادیه های زیرزمینی و مخفی درست کردند و برای آگاهی مردمان از حقوق زنان اقدام به انتشار جزوه ها و مقالات کردند، و همین زنان بودند که از نمایندگان مجلس خواستند که وقتی قادر نیستند خدمتی به مردم سرزمین شان بکنند کنار بروند تا زن ها بیایند و این کار را انجام دهند.

  اما زنانی که انتظار داشتند با پیروزی انقلاب مشروطیت بتوانند فرصت ها و حقوقی مساوی با مردان به دست آورند با رفتاری خصمانه روبرو شدند. قانون انتخابات مصوب 1906 صراحتا زنان را از فعالیت های سیاسی منع کرد و، در مقابل اعتراض گروهی از زنان که به مجلس مراجعه کرده بودند، گفته شد که: «زنان تنها کارشان امور خانگی و پرورش بچه و خدمت به شوهر و حفظ آبرو و ناموس خانواده است».

توجه کنید که همهء این مبارزات در سال های دهه ی اول قرن بیستم اتفاق افتاده است و رضاشاه تنها در سال 1925 به سلطنت رسید. یعنی، مبارزهء وسیع زنان (با توجه به محدود بودن آن در طول تاریخ پس از اسلام) پیش از به قدرت رسیدن رضاشاه شروع شده بود، و سالی چند می شد که این مبارزه جهت و خواستی روشن پیدا نموده و خواسته هایی همچون حق رای، حق طلاق، حق درس خواندن در دانشگاه و حق کار کردن همسان با مردان را مطرح کرده بود. اما تا تحقق این آرزوها راهی دراز در پیش بود.

در سال 1931 به دستور رضاشاه، دولت وقت قانون حق طلاق، ممنوع کردن ازدواج دختربچه های نه ساله (که به عقیدهء من به همان اندازهء آزادی لباس و امکان رفتن به دانشگاه برای زن ایرانی ارزشمند بوده است) و بالا بردن سن ازدوادج برای دختران (از 9 سالگی به 15 سالگی) و پسران (از 12 سالگی به 18 سالگی) را به مجلس فرستاد و تصویب آن را گرفت. در سال 1936 قانون کشف حجاب و مجاز شدن حضور زنان در دانشگاه ها و موسسات و ادارات نیز به تصویب رسید.

بدین سان رضاشاه، با دخالت مستقیم خویش، در واقع مهمترین خواسته های برحق و طبیعی زنان را، که نتوانسته بودند آن ها را از مجالس نخست پس از پیروزی انقلاب مشروطیت بگیرند، رسمیت قانونی داد.

در واقع، آزادی زنان یکی از جبرهای تاریخ است که نمی شود برای همیشه مقابل آن ایستاد؛ و رضاشاه این جبر را درک کرد. حالا بگوییم که «این درک را انگلیس ها به او تفهیم کردند»؛ بگوییم که «آن را عده ای از اطرافیان روشنفکرش بگردن اش گذاشتند»؛ بگوییم که «این کارش از لج ملایان بود»؛ هر چه بگویند و بگوییم، در این نکته شک ندارم که هیچ یک از این سخنان چیزی را از ارزش او در ارتباط با این اقدام تاریخی کم نمی کند.

بیایید بین او و آیت الله خمینی و آیت الله ها و حجت الاسلام های پس از او مقایسه ای کنیم. به یاد آوریم که در اواخر قرن بیستم ـ یعنی قرنی که یکی از مهمترین دستآوردهای فرهنگی و اجتماعی اش تساوی حقوق زنان است ـ چگونه آیت الله ها در مقابل این جبر تاریخی می ایستند و چگونه از درک ساده ترین مسایل انسانی عاجزند و چگونه دستاوردهای زنان سرزمین مان را به تاراج می برند. آنگاه بیایید به قضاوت بنیشنیم.

من، مثل هر انسان عدالت طلب و آزادی خواه، طبعا رضاشاه را به عنوان یک دیکتاتور می شناسم، حتی روش های تحمیل گرایانه ی او را برای برداشتن چادر از سرزنان عملی دیکتاتور مآبانه می دانم، و تحقق نیافتن بسیاری از خواست های انقلاب مشروطیت، مثل آزادی های بیان و انتخاب و احزاب و غیره را نتیجهء مستقیم عملیات نادرست او می دانم اما، به اعتقاد من، هر حرکتی که به آزادی انسان از بندهایی که سنت ها به دست و پای او بسته بیانجامد حرکتی قابل تعمق و توجه و ارج گذاری است.

به عقیدهء من، سال های 1931 تا 1936 (که تجلی گاه آن همین روز 17 دی است) سال های بزرگ و سرنوشت سازی برای زنان ایرانی به طور اخص، و زنان جهان به طور اعم، است. در این سال ها همان قوانینی به نفع زنان ایران تغییر کرد که در بسیاری از کشورهای جهان هنوز ـ در اوایل قرن بیست و یکم ـ تغییری در آن ها مشاهده نشده است؛ مثلا بگیریم قوانین مربوط به سن ازدواج را. در همین کشور خودمان، آیت الله ها کودکان 9 ساله را قانونا مورد تجاوز قرار می دهند و اسم اش را ازدواج می گذارند. هنوز در برخی از کشورها زنان حق طلاق ندارند، و هنوز در برخی از کشورها زنان نمی توانند بدون پوشش اسلامی از خانه خارج شوند و یا کاری معادل مردها داشته باشند و یا حتی پشت فرمان اتومبیل بنشینند.

به این ترتیب، به گمان من، روز 17 دی روزی است که در آن زنان ایرانی توانستند؛ پس از سال ها تلاش، بالاخره به برخی از خواسته های خود برسند؛ خواست هایی که به اعتقاد من بسیار مهم و ارزشمندند. 17 دی روزی ست که در آن زنان توانستند حکومتی قادر و قدرتمند را قانع کنند که خواسته های آن ها را قانونی و رسمی کند. و در نتیجه، هر جشنی که برای این روز گرفته شود جشنی است که مربوط به زن و حقوق زن ایرانی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *