ما کتاب «۲۳ سال» را خواندیم و به خمینی رسیدیم

By | ۱۴۰۲-۰۴-۰۲

دانلود کتاب ممنوعه بیست و سه سال

سرنوشت نسلی که خمینی، طالبان و اخوان المسلمین زندگی و مغزشان را مصادره کردند

کتاب «۲۳ سال» زنده‌یاد علی دشتی را در دفتر آن بزرگ، امام موسی صدر، یافتم و با ولع خواندم. کتاب «اولاد حارتنا» (بچه‌های محله ما) نجیب محفوظ بزرگ را پدر به دستم داد و با کمک او شش‌ماهه خواندمش. «البعثه الاسلامیه» هدایت را هم در سال پنجم دبیرستان خواندم. از این‌ها گذشته گمان می‌کنم اگر راهم به خانه پدری افتد، اول یک سب‌النبی به پیشانی‌ام می‌چسبانند و مثل آن دو جوان نازنین سر به دار می‌دهم.

۴۴ سال جمهوری ولایت فقیه، طالبان، اخوان‌المسلمین، حماس، جهاد اسلامی، حزب‌الشیطان حسن نصرالله، حشدالشعبی عراق و… چنان گلوی فرهنگ و آزاداندیشی را فشرده‌اند و تعصب و خرافه را بر سروروی کوفته‌اند که ما حتی در تبعیدگاه هم زیر فشاریم که مروج کفر شده‌ایم.

بر سه نسل بعد از سلطه سید روح‌الله مصطفوی چه رفت که کتاب‌خوانده و روشنفکر زمانه‌اش مهاجرانی‌وار حکم قتل سلمان رشدی را توجیه می‌کند، روزی به کتاب رشدی و مترجمش جایزه می‌دهد و به سالی حکم ارتدادش را صادر می‌کند. می‌بینم که گردن شیخ شهاب‌الدین را در حلب بر نطع نشانده‌اند و باد موهای حسنک وزیر و منصور حلاج را بر بالای دار پریشان می‌کند.

۴۵ سال پیش، انتشار مطلبی که جزء به جزء آن دقیق و درست بود اما زمان چاپش بسیار نامناسب و بدون در نظر گرفتن پیامدهایش بود و در چارچوب تسویه‌‌حساب‌های مرحوم هویدا با جمشید آموزگار نوشته شد، ملت ما را در مسیری انداخت که هزینه‌هایش تا امروز جز هزاران اعدامی و کشته و میلیون‌ها آواره و میلیاردها دلار خسارت و زیرورو شدن خانه پدری و احوال و روزگار ساکنانش، جایگزین شدن ضدفرهنگ خرافه و جهل و تعصب و نفرت و مرگ در مکان فرهنگ پرشکوه و شوکت رنگارنگ و گشاده‌دل و اندیشه و تعامل متسامح و عرفانی با دین بوده است.

این از هزینه‌های ما؛ اما هزینه‌های جهان اسلام از جاکارتا تا کازابلانکا نیز از هزینه‌هایی که ما پرداخت کرده‌ایم کمتر نبوده است. کافی است کتاب‌هایی را که امروز در جهان عرب منتشر می‌شود، با کتاب‌هایی که دهه‌های ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ میلادی منتشر شدند، مقایسه کنید.

این درد را به چه کسی می‌توان گفت که روایت خواندنی «اولاد حارتنا» (بچه‌های محله ما) نجیب محفوظ، برنده جایزه نوبل، سال ۱۹۵۹ در مصر و جهان عرب منتشر می‌شود ولی در روزهای پایانی مبارک، محفوظ برای انتشار مجدد آن ناچار شد اولا بخش‌هایی از کتاب را سانسور کند و بعد هم یکی از شیوخ الازهر بر آن مقدمه بنویسد تا برای بار دوم هدف سوءقصد پاسداران بیضه اسلام قرار نگیرد (مصری‌ها البته پس از براندازی اخوان اندک‌اندک چهره پرمایه فرهنگشان را از غار تعصب و جهل می‌شویند).

درست است که در ایران فداییان اسلام ناب محمدی احمد کسروی را کشتند اما او در همان سال‌های بعد از جنگ گروه و نشریه خود را داشت و کتاب‌هایش را چاپ می‌کرد. نگاه ایرج‌میرزا به آخوندها را امروز چه کسی در ایران می‌تواند در خطابه و نوشته بازگو کند؟ نزار قبانی زیباترین شعرهای عریان عاشقانه‌اش را در کنار شعرهای سیاسی‌اش در دهه ۶۰ و ۷۰ سرود و منتشر کرد. آن وقت چند سال پیش زمانی که قلب عاشقش از حرکت ایستاد، پیروان اسلام ولایتی از نوع سنی‌اش در مسجد ریجنت پارک لندن می‌خواستند جسد او را آتش بزنند، چون در وصف سینه‌های لیلایش قصیده عشق سروده بود.

هزار سال پیش یا بیشتر، شاعران مسلمان عرب و ایرانی چنگ به تغزل می‌زدند و ابونواس‌وار پیکر مرمرین معشوقه را با واژگان معطر تصویر می‌کردند، اما امروز اگر شعرها بوی مرگ و دشمنی با آمریکا ندهد و جوهره‌اش در امر مدح اسلام ناب ولایتی یا طالبانی و سلفی نباشد، مجال عرضه پیدا نمی‌کنند.

مقاله احمد رشیدی مطلق (نوشته نیمه‌قلمزنی که در عصر دربارمداری هویدا به پایوری در دربار مشغول بود و خلخالی با حذف یک واو، به جای او نازنینی بی‌گناه را اعدام کرد) عین حقیقت بود. اینکه سید روح‌الله مصطفوی نواده سیدی مهاجر از کشمیر است و از روزگار جوانی دل به فلسفه و شعر بسته و هندی تخلص می‌کند، طبیعی است در حوزه‌هایی که تارعنکبوت تحجر همه زوایایش را پوشانده بود و نوباوگان سخنورش که آینده روشنی برایشان پیش‌بینی می‌شد، از نوع خسروخوبان و علی‌اکبر محتشمی و البته شیخ فاسد و شاذ محمدتقی مصباح یزدی بودند، فلسفه خواندن و شعر گفتن آن هم از نوع «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» جرم بود و باعث می‌شد حافظان بیضه اسلام از کوزه آخوند شاعر فلسفه‌خوان آب نیاشامند.

بعدها برادر بزرگ‌تر بانی فتنه و بدعت ولایت فقیه یعنی مرحوم پسندیده هزار بار بدتر از محتوای آن مقاله معروف را در باب اصل و نسب خود و اخوی بر زبان راند و قضیه شاعری حضرت نایب امام نیز همان فردای مرگش برملا شد. تا آن روز فقط فاطی خانم سلطانی طباطبایی، عروس آقا، خواننده شعرها و نگهدارنده اوراق شیدایی سید بود.

نگاه شخص خمینی به دین با همه بی‌رحمی و سنگدلی و عناد و کینش، با نگاه اهل حوزه متفاوت بود اما چون با تزویر و حقه‌بازی آخوندها به‌خوبی آشنا بود و می‌دانست (چون خود نیز چنین کرده بود) تا چه حد قادرند توده‌های جاهل متعصب را تحریک کنند (همان گونه که پس از چاپ مقاله احمدی رشیدی‌مطلق کردند)، از آن‌ها حساب می‌برد.

از یک‌سو به محض آنکه حس می‌کرد فلان مرجع ممکن است طرف توجه مردم واقع شود یا در حوزه محور قرار گیرد، زیرآبش را می‌زد؛ چه این مرجع مرحوم سید کاظم شریعتمداری و علامه رضا صدر و سید صادق روحانی بود، چه سیدمحمد روحانی و حاج آقا احمد خوانساری؛ آن اواخر هم دیدیم که بر سر ثمره حیات و میوه زندگی‌اش آیت‌الله منتظری چه بلایی آورد. همین خمینی در برابر آخوندهای مرتجع و معروف به زهد و تعصب و تخلف (عقب‌ماندگی ذهنی) کوتاه می‌آمد و به دفعات در برابر آن‌ها تسلیم می‌شد و عقب‌نشینی می‌کرد.

بعد از درگذشت طالقانی، دکتر جلالی، سفیر سابق ایران در یونسکو که مردی اهل فضل و آگاه به اسلام و عرفان است، خمینی را قانع کرد به‌ جای طالقانی در برنامه ویژه تفسیر قرآن او حاضر شود و قرآن را به شیوه طالقانی تفسیر کند. خمینی از سوره حمد شروع کرد اما برنامه به سومی نرسیده، متوقف شد؛ چون از قم پیغام دادند که تفسیر شما مخالف با شریعت و نشات گرفته از اندیشه ملاحده‌ای از نوع ابن‌عربی و عرفای بی‌دین است.

خمینی تنها آخوندی بود که در جمع صاحبان عنوان مرجعیت به ساز و آواز گوش می‌داد و فریده خانم، دخترش، را که دلبسته صدای الهه و پریسا بود، یک بار هم منع نکرد که در خانه من نباید صدای خواننده زن بلند شود. من آخوندهایی را دیده‌ام که حتی شنیدن آوازهای دینی از نوع مناجات نیمه‌شعبان مرحوم ذبیحی را هم مکروه می‌دانستند و اصلا به رادیو گوش نمی‌کردند. شگفتا که همین خمینی در عرصه سیاست و حکومت چهره‌ای چنان بی‌رحم و سفاک و بی‌عاطفه داشت.

خامنه‌ای، جانشین او، نیز پز شعر و فرهنگ می‌دهد اما از کشتن کودک ۱۰ ساله پیرفلک ابایی ندارد. در عهد او بهائیان را همچون یهودیان بنی‌قریظه سر می‌برند و مجیدرضای رهنورد را که در آستانه اعدام آواز می‌دهد که در قتلم بخوانید و پای بکوبید، با بی‌رحمی شگفت‌آوری می‌کشد تا عبدالله سفاح عباسی تنها نباشد.

در صحنه، جن ملایان از شیشه بیرون آمده و شگفتا که روشنفکران جهان اسلام به‌ویژه چپ‌ها با ستایش از خمینی و خامنه‌ای و انقلاب اسلامی همچون توده‌ای‌های خودمان به شنیدن شعارهای مرگ بر آمریکای خمینی و خامنه‌ای و ملاعمرها به انزال روحی می‌رسند و همین‌ها زمینه‌ساز بالا رفتن پرچم اسلام ناب انقلابی محمدی از دو نوع طالبانی و ولایتی آن شدند؛ البته حکومت‌های مربوطه نیز به‌جای آنکه نیروهای سکولار منتقد را تحمل کنند، از ترس لولوی چپ به دامان اسلام چنگ زدند.

دکتر شاپور بختیار، روشنفکر لائیک که به قانون اساسی اعتقاد داشت و آرزویش این بود که روزی در ایران انتخابات آزاد برگزار شود و شاه در مقام حافظ قانون اساسی و پاسدار وحدت ملی سلطنت کند نه حکومت، از بعد سخنرانی جلالیه که پیامدش زندان و رنج و محرومیت بود، تا روزی که بیانیه قبول نخست‌وزیری‌اش را با بیت «من مرغ طوفانم» به اطلاع ملت ایران رساند،‌ مجال و اجازه پیدا نکرد حتی در یک جمع ۱۰۰ نفره نخبگان یا دانشجویان صحبت کند؛ اما شریعتی که به ریشه می‌زد و هدفش برپایی حکومت اسلامی انقلابی بود، با حمایت دستگاه (مستقیم و غیرمستقیم) در جلسات پروپیمان حسینیه ارشاد و مجالس وعظ و سخنرانی حاضر می‌شد و از ابوذر غفاری سوسیالیست یاد می‌کرد و شیعه علوی را شرح می‌داد.

در کشورهای عربی و اسلامی نیز وضع کم‌وبیش همین بود. ابوالعلای مودودی و پسرش را دیکتاتورهای نظامی پاکستانی روی سر می‌گذاشتند اما ذوالفقار علی بوتو را که می‌خواست پاکستان فلک‌زده گرفتار خرافات و ارتجاع را به قرن بیستم برساند، با فتوای قاضی حسین و شیخ ملنگ و مولانا جفنگ، ضیاءالحق آدمکش اسلام‌پناه، اعدام کردند.

خمینی یک بار کوشید بر موج حماقت و تعصب مشتی پاکستانی و بنگالی سوار شود و با فتوای مهدورالدم بودن سلمان رشدی، زعامت جهان اسلام را در مقابل غرب آن هم بعد از نوشیدن جام زهر قطعنامه ۵۹۸، به دست گیرد اما این کار او تنها سلمان رشدی را به شهرت و ثروت رساند، عده‌ای نادان بیچاره را در خیابان‌های کراچی و داکا به خاک و خون کشاند و ضررهای سنگین مادی و معنوی برای ایران به بار آورد. البته سرانجام اسلام ناب در نیویورک از طریق یکی از ذوب‌شدگان در ولایت سیدعلی زهرش را در جان و جهان سلمان رشدی ریخت.

یادمان باشد که مقاله رشیدی‌مطلق در داخل ایران بازتابی محدود داشت اما امروز موج مرگ بر آمریکا و اسرائیل و ریش و مقنعه تجلی روشنی از اسلام ناب انقلابی محمدی شده است. بگذارید برایتان داستانی به نقل از عبدالحلیم خدام تعریف کنم که ۳۵ سال نفر دوم قدرت در سوریه بود و بشار را روی زانویش بزرگ کرد.

خدام در یک دیدار خصوصی تعریف می‌کرد زمانی که نیروهای گارد جمهوری به ریاست رفعت‌الاسد، برادر حافظ و عموی بشار، شهر حما را محاصره کردند، مفتی سوریه، شیخ کفتارو که دیرسالی است روی در نقاب خاک کشیده، در یک تماس تلفنی به ژنرال علی دوبا، دستیار رفعت و مردی که سال‌ها امنیت‌خانه مبارکه پدر و پسر اسد را اداره کرد، گفته بود که ملاحظه زن‌ها و بچه‌ها را بکنید. علی دوبا بلافاصله بعد از این مکالمه، ۲۰۰ تن از زبده‌سربازان علوی را احضار کرد و به آن‌ها گفت حضرت رئیس‌جمهوری که جانشین بحق حضرت معاویه و حضرت یزید است، به شما اجازه داده است به خدمت زن و بچه کفار و خوارج شهر حما که علیه نظام اسلامی ما به پا خاسته‌اند، برسید.

خود من شش سال بعد از کشتار مردم حما و ویرانی این شهر در هتل الامیر دمشق زن جوانی را دیدم با کودکی در آغوشش جلو هتل گدایی می‌کرد. لیره‌ای به او دادم. دعایم کرد و بعد گفت برادر ایرانی‌ام (با چند هموطن همراه بودم و فارسی می‌گفتیم، آن زن زبان ما را دریافته بود) بانوی بزرگوار زینب کبری یارت باشد. کلامش به دلم نشست. چند لیره دیگر به او دادم. ابوحامد، رفیق سوری‌ام که همراه ما بود، گفت این زن یکی از پنج هزار زنی است که بعد از تجاوز سربازان سوری حامله شد و حرامزاده‌ای به دنیا آورد و دیگر او را به شهر و خانه‌اش راه ندادند. او حالا آواره و سرگردان هر روز اینجا گدایی می‌کند.

اروپا در برابر شعبده دکان‌داران دین و دولت در دنیای اسلام دستپاچه شده است. امروز سیدعلی خامنه‌ای در زندان‌هایش جواز می‌دهد زنان به‌ویژه هنرمندان را لخت کنند و ملایان طالبان پسربچه‌های هزاره و تاجیک را گوشواره درگوش می‌کنند و شباهنگام پس از تلذذ روحی از رقصشان، آن‌ها را به بستر می‌برند تا عیششان تکمیل شود.

این همدلی و بی غیرتی اهالی ولایت فقیه با اهالی ولایت طالبان بی‌سبب نیست. هم طالبان و هم رژیم ولایی اهل قلم و اندیشه را می‌کشند و سب‌النبی به حکم هر دو خلیفه مرگ است؛ در حالی که قرن‌ها پیش معتزله در اصل دین هم شک می‌کردند. حافظان بیضه اسلام دروغ می‌گویند.

این‌ها حقه‌بازند و نباید به هیچ روی به شیادان و حقه‌بازهای اسلام‌گرا حتی از نوع کراواتی و سیدحسین نصری‌اش مجال داد به اسم حمایت از اسلام و محمد تسویه‌حساب‌های خود را دنبال کنند. نباید اجازه دهیم خرافات و دروغ جای فرهنگ تسامح و آزاداندیشی را بگیرد. نگاه کنید در خانه پدری با حکایت جعلی حجاب چه بازی نفرت‌برانگیزی را به صحنه آورده‌اند.

در اردن و مغرب، شاهان جوان اسلام‌مداران را از حیز اعتبار انداختند و در مصر، نظامیانی وط‌ن‌پرست اخوان‌المسلمین را بعد از ۸۰ سال بی‌آبرو و منفور به زباله‌دان تاریخ انداختند. ما وقت زیادی نداریم. گاهی فکر می‌کنم در تاریخ ما جایگاه کسانی چون بهرام مشیری کجا است؟ آزادمردی که ۴۰ سال است جان و جهانش را خمیرمایه آگاه ساختن ملت خود کرد و بعضی که از چاه جمکران سلامتی و مکنت طلب می‌کنند و ماه قمری دیگر بر سرو سینه می‌زنند و در گل می‌لولند تا برای حسین عزاداری کنند اما… .

رودخانه روشن‌گرایی و آزادی‌خواهی را سر باز ایستادن نیست. این شعار ما بود و هست؛ در واقع انقلاب مهسا و جنبش زن، زندگی، آزادی آشکار کرد که جنبش بزرگ رهایی تا سرنگونی جمهوری ولایت فقیه سر باز ایستادن ندارد؛ اما هم‌زمان، جوی لجن ولایت جهل‌وجور و فساد هم سر باز ایستادن ندارد. این را از یاد نبریم.

ایندیپندنت فارسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *