زنان دستفروش؛ نبرد نابرابر در خیابان‌های تهران

By | ۱۴۰۴-۰۱-۲۴

بیش از بیست نقطه در تهران، برای ساماندهی دست‌فروشان اختصاص داده‌شده است: خیابان انقلاب، کریم‌خان، ولیعصر، هفت‌تیر، باب همایون، ناصرخسرو، نازی‌آباد، امام حسین، صادقیه، تهران‌پارس ازجمله نقاطی است که دست‌فروشان در آن بساط می‌کنند. در میان خیل عظیم دست‌فروشان، زنان سرپرست خانوار، دختران مجرد، زنان سالخورده و مادرانی با فرزندان کوچکشان دیده می‌شوند که محصولات تولیدی خود را می‌فروشند: از شیرینی و شمع تا دست‌سازه‌ها و بافتنی‌ها و گل‌های پرورشی. شهروند خبرنگار ایران‌وایر با چند نفر از آنان  گفت‌وگو کرده است.

کلان‌شهر تهران، شهری بی‌رحم است؛ شهری که در هر گوشه‌اش، داستانی از رنج، تلاش و امید نهفته است. اگر عصرها از جنوب تا شمال، از شرق تا غرب، از یکی از خیابان‌های اصلی تهران عبور کنی، در میان همهمه جمعیت بی‌شمار دست‌فروش‌ها، زنانی را می‌بینی که پشت بساطشان نشسته یا ایستاده‌اند و با نگاهی خسته اما امیدوار، دست‌ساخته‌هایشان را به رهگذران عرضه می‌کنند. آن‌ها در میان بحران اقتصادی، بار سنگین زندگی را یا به‌تنهایی یا با کمک همسرشان بر دوش می‌کشند.

خانم مؤمنی، بازنشسته آموزش‌وپرورش، یکی از این زنان است. او و خواهرش، دستگیره، دم‌کنی، دستکش فر، نم‌گیر ظرف، سفره و کیسه نان می‌دوزند. خانم مومنی که مانتو پوشیده در پیاده‌رو ایستاده و باانرژی با مشتری‌هایش حرف می‌زند. او به ایران‌وایر می‌گوید: «بعد از بازنشستگی دیدم حقوقم کفاف زندگی را نمی‌دهد. سه‌تا بچه دارم که همه‌شان تحصیل‌کرده‌اند و در شرف ازدواج. باید کمکشان کنم. برای همین با خواهرم این کار را شروع کردیم. از صفر یاد گرفتیم؛ اما وقتی هم شروع کردیم، گفتم باید جوری شروع کنیم که یک کار متفاوت باشد. هم ازلحاظ طراحی، هم کیفیت و جنس که کسی فکر کند به‌قول‌معروف، باری به هر جهت بوده. الان هم در اینستاگرام صفحه فروش داریم، هم هرروز در میدان ولیعصر یا خیابان انقلاب بساط می‌کنیم.»

این دبیر بازنشسته، با اشاره به اینکه در طول این سال‌ها، گاهی با شاگردانش نیز روبه‌رو شده، کار را عار نمی‌داند و باافتخار می‌گوید: «هیچ‌وقت از کار کردن حتی دست‌فروشی خجالت نکشیدم. بله ممکن است تمام عصر اینجا بایستی و خسته شوی و هیچ نفروشی، اما بهتر از خانه‌نشینی است. البته مردم هم حق‌دارند، همه در فشارند. ولی اجاره خانه، خرج بچه‌ها، دوا درمان… تمامی ندارد. باید جنگید. وقتی منِ بازنشسته، اینجا هستم، فکر کسی را بکن که هیچ حقوق ثابتی ندارد، هیچ کار درآمدزایی ندارد، چه می‌کشد؟»

وضعیتی که خانم مؤمنی تشریح می‌کند، تقریباً برای بیشتر دست‌فروش‌ها صدق می‌کند. بیشترشان مستاجرند و بخش بزرگی از درآمدی دست‌فروشی را صرف پرداخت اجاره می‌کنند. علاوه بر هزینه‌هایی که دست‌فروشان هرروز برای ایاب و ذهاب می‌پردازند خرج دیگرشان هم مبلغی است که باید به مامورهای شهرداری بدهند. میزان آن بسته به نوع کالایی است که می‌فروشند. به‌صورت هفتگی باید پولی به ماموران بپردازند تا اجازه فروش داشته باشند. از سیصد هزار تومان به بالا. بااینکه بر اساس قانون ساماندهی دست‌فروشان که مقام‌های دولتی از آن سخن می‌گویند، هیچ‌کس حق گرفتن هزینه‌ای از دست‌فروش‌ها ندارد، اما عملاً شما بدون پرداخت هزینه به ماموران، نمی‌توانی به‌صورت دائم بساط کنی. به قول یکی از دست‌فروش‌ها، «خیلی راحت بهت می‌گویند جمع کن! جمع نکنی، خودت با بساطت رو جمع می‌کنند.»

وضعیت برای یک زوج کرجی که هرروز به تهران می‌آیند تا در خیابان انقلاب دستباف‌های خود را بفروشند کمابیش همینطور است، هفته‌ای سیصد هزار تومان می‌دهند، بساط می‌کنند و دستباف‌های خود را می‌فروشند: مرد سی‌وپنج‌ساله، میکرومکرمه می‌بافد، از بافتنی‌های سنتی سیستان و زن سی‌ساله هم روسری، کلاه زنانه و بچگانه، گردنبند و دستکش و جوراب. آن‌ها در اینستاگرام هم کالایشان را می‌فروشند.

زن می‌گوید: «واقعاً کاری نبود، نه برای من نه برای همسرم. از توانایی‌ها و خلاقیت‌های خودمان کمک گرفتیم، خدا را شکر، توانستیم از این طریق، ازدواج کنیم و یک زندگی ساده را داشته باشیم. واقعاً ساده و معمولی. اگر فکر کنید با این دست‌فروشی می‌توان خیلی کارها کرد و سفر رفت و خرید کرد، نه شما فقط در حد همان روزمرگی می‌توانید بفروشید. اگر این زیست ساده و حداقلی را نپذیری، نمی‌توانی دوام بیاوری. تنها چیزی که به نظرم موجب شد که بتوانیم ادامه بدهیم، همین قانع بودن به این حداقل‌ها است. نمی‌گویم خوب است، اما. واقعاً راه دیگری برای بقا و ادامه نداشتیم.»

رضیه از دیگر زنان سرپرست است که هم‌زمان که با قلاب مشغول بافتن در پشت بساطش است، مشتری‌هایش را راه می‌اندازد و به هرکدام کارتی می‌دهد که نشانی صفحه اینستاگرامش برآن درج شده. اسکاچ ظرف‌شویی، کیسه حمام و جا قمقمه‌ای از بافته‌های اوست. رضیه به ایران‌وایر می‌گوید: «یک بچه دارم. شوهرم هم کارگر است. پنج‌سال است این کار را می‌کنم. روزهایی شده که هیچی نفروختم، ولی باید باشم. خرج خانه، اجاره، خرج مدرسه بچه… از آسمان که نمی‌بارد. نمی‌خواهم ناشکری کنم، اما با دست‌فروشی نمی‌توان یک زندگی معمولی داشت. تازه اگر شانس بیاوری بساطت را جمع نکنند!»

رضیه به خرید مواد اولیه هم اشاره می‌کند و می‌گوید: «قیمت مواد اولیه گران شده. نخ، پارچه، همه‌چی. ولی مجبورم تولیدم را ارزان بدهم که مردم بخرند. باور کنید همین جنس در مغازه چندین برابر است؛ اما خب، دست‌فروش یعنی ارزان‌فروشی. به نظرتان اگر ارزان نفروشم، شب می‌توانم بدون پول برگردم خانه؟»

پرسشی که برای همه دست‌فروش‌ها صدق می‌کند، ازجمله مهناز  که روی صندلی‌اش در حال بافتن دستبند است. بساط کوچکی که دستبندهای مختلف روی آن چیده شده است. او حرف‌های رضیه را تأیید می‌کند و به ایران‌وایر می‌گوید: «همه فکر می‌کنند چون دست‌فروشی است، جنس‌ها روی دستمان مانده و باید با پایین‌ترین قیمت بفروشیم. همین دستبندی که من خودم می‌بافم، توی مغازه حداقل سه چهار برابر این قیمت فروش می‌رود. می‌دانم مغازه‌دار مالیات می‌دهد، کرایه می‌دهد، ولی ما هم به‌اندازه‌ای که باید اینجا پول می‌دهیم.» و بعد با امید به یک روز خوب می‌گوید: «نمی‌دانم، سال‌به‌سال می‌گوییم دریغ از پارسال؛ اما امیدوارم یک روز حال مردم ایران خوب شود. این را با تمام وجودم برای مردم ایران می‌خواهم.»

نسرین از دیگر بافندگانی است که دست‌بافت‌هایش را هم در اینستاگرام، کانال تلگرام و هم خیابان می‌فروشد. این خانم سرپرست پنجاه‌ساله به ایران‌وایر می‌گوید: «از صبح که بیدار می‌شوم، کارم بافتن است.» روی بساط او، زیر بشقابی، رومیزی، رومبلی و کوسن در رنگ‌های مختلف دیده می‌شود. او با اشاره به کم شدن مشتری ادامه می‌دهد: «از صبح تا شب می‌بافم، عصر می‌آورم اینجا. فکر نکن کار راحتی است. دستم را ببین، ورم‌کرده. چشم‌هایم درد می‌کند. ولی چاره چیست؟ از هر جا می‌زنی، باز این زندگی برایت خرج می‌تراشد.» آهی می‌کشد و می‌گوید: «دست‌فروشی بدیش این است که در زمستان، باید بدون هیچ وسیله گرمایشی، کنار خیابان از سرما سگ لرز بزنی. راه برگشت نداری، باید بمانی و جنست را بفروشی. تابستان هم تکلیفش مشخص است. گرما بیداد می‌کند. گرانی بیداد می‌کند. همه‌چیز بیداد می‌کند؛ اما شما مجبوری بمانی سر جایت، چون نیایی و نمانی، جایت را می‌گیرند.»

سمانه هم مثل نسرین از خلاقیت خود استفاده می‌کند و با پارچه‌هایی که می‌خرد، زیرلیوانی و کوسن با طرح‌های خود می‌سازد، یا شال‌هایی می‌خرد و با اضافه کردن طرح‌های خاص خود، به آن‌ها شکل و شمایل هنری و زیبا می‌دهد و به قول خودش «برند» خودش را تولید می‌کند. او به ایران‌وایر می‌گوید: «همسرم کارمند است، صبح‌ها او به اداره می‌رود و من از بچه مراقبت می‌کنم، عصرها که او برمی‌گردد، بچه را به او می‌دهم و خودم با تولیداتم به خیابان می‌آیم. نمی‌خواهم ناشکری کنم، ولی واقعاً با یک بچه و یک شغل نمی‌توان از پس زندگی بربیایی. هرچقدر هم قانع باشی نمی‌توانی. الان قیمت مواد اولیه، آن‌قدر زیاد شده که من طراح نمی‌توانم شال، زیرلیوانی یا کوسن‌هایی که خودم طراحی کرده‌ام، با قیمت پایین بفروشم، نفروشی هم باید دست‌خالی برگردی. بفروشی هم ضرر کردی.»

در میان دست‌فروش‌های جوان و میان‌سال، گاهی زنان مسنی می‌بینی که یک‌گوشه نشسته‌اند و جوراب یا کلاه می‌فروشند. گاهی عابری یا فروشنده‌ای به آن‌ها نوشیدنی می‌دهد. گاهی هم دختربچه‌های هفت‌هشت‌ساله که به‌تنهایی مشغول فروش فال یا آدامس هستند. گاهی هم مادران با بچه‌هایشان کنار هم بساط کرده‌اند و چند کالای ارزان را می‌فروشند، مثل مادر و دختربچه‌ای که در حال فروش کفش و کلاه نی‌نی و عروسک‌های کوچک هستند. این مادر میان‌سال با در دست گرفتن عروسک‌هایی که به قول خودش «غمِ لبخند دارند» به ایران‌وایر می‌گوید: «وقتی مستمری نداشته باشی، اصلاً فرض کن داشته باشی، الان کدام بازنشسته را دیدید که با مستمری‌اش می‌تواند زندگی کند، وای به حال امثال من که ندارند. وقتی هیچ حمایتی نیست، عصرها باید بزنی بیرون و خیابانی پیدا کنی و جنست را بفروشی. برای اینکه نمی‌توانم دائم در یک خیابان باشم که شهرداری ازم پول بگیرد، مجبورم هر بار به یک خیابان بروم. مگر چند تا از این عروسک‌های پنجاه‌هزارتومانی را می‌توانی در چهار پنج ساعتِ بعدازظهر بفروشی؟ آن‌هم وقتی به چهره آدم‌ها نگاه می‌کنی، متوجه می‌شوی که هیچ‌کس دل‌ودماغ ندارد. انگار همه غمِ لبخند دارند، مثل این عروسک‌ها.»

راحله از زنان جوان سرپرست است که کارش تولید شمع، به قول خودش با رنج است: شمع‌های دکوری و تولد. او که بخشی از کارش رفتن به مغازه‌های مختلف برای فروش شمع‌هایش است، می‌گوید: «در خیابان‌ها می‌گردم، هر مغازه‌ای که احتمال فروش شمع داشته باشد، به او می‌فروشم یا به‌صورت امانی به او می‌دهم. کمتر می‌پذیرند، اما ناگزیرم برای مشتری بیشتر، بیشتر بدوم. عصرها هم خودم یک‌گوشه از خیابان بساط می‌کنم. بیشتر مشتری‌هایم دخترها و پسرهای جوانی هستند که هیچ درآمدی ندارند و با پول‌توجیبی پدر و مادرشان زندگی می‌کنند. آن‌ها برای تولد یا دورهمی‌هایشان معمولاً این شمع‌ها را خرید می‌کنند. گاهی هم زوج‌های جوان ازم خرید می‌کنند. خدا را شکر.»

خانم زیدی از زنان میان‌سال پنجاه شصت‌ساله است که هرروز با چرخ شیرینی‌های خانگی‌اش به خیابان می‌آید. او عاشق پختن شیرینی است. او به عابران شیرینی تعارف می‌کند تا هم از شیرینی‌هایش بخورند و احیاناً بخرند، هم اگر مشتری سفارش زیاد داشته باشد، بگیرد. او به ایران‌وایر می‌گوید: «کارم را با عشق انجام می‌دهم. فکر می‌کنم برای همین است که وقتی کسی طعم شیرینی‌های گندمی‌ام را مزه می‌کند، ترغیب می‌شود بخرد. همین خوشحالم می‌کند، حتی با این فروش کم؛ اما همین‌که می‌توانم کاری که دوست دارم انجام بدهم، حس رضایت به من می‌دهد.» او با اشاره کردن به دوران سخت کرونا، می‌گوید: «آن زمان که هیچ‌کس نمی‌خرید. عملاً بیکار در خانه نمی‌دانستم چه کنم. وقتی کرونا کم‌کم فروکش کرد، بازهم مردم ترس داشتند. نمی‌گویم الان بهتر شده، اما خدا را شکر، می‌گذرد…»

در گوشه‌ای از خیابان، یک خانم میان‌سال، آرام و باوقار قلاب‌دوزی می‌کند. به مشتری‌هایش لبخند می‌زند. دست‌بافت‌های زنانه‌اش که رنگ‌های مختلف دارند، روی بساطش با آینه‌ای که مشتری‌هایش خود را در آن می‌بینند، به او تصویری از یک قدیس می‌دهد که در انتظار معجزه‌ای نه از آسمان که از زمین است؛ از صدای عابرانی که با هر قلاب، از کنار او می‌گذرند، شاید یکی‌شان بایستد و از او خرید کند. او با امید به اینکه یک روز در مغازه خودش، تولیدات خود را بفروشد، به ایران‌وایر می‌گوید: «وقتی هیچ مغازه‌ای بافتنی‌هایت را نمی‌خرد، راهی برایت نمی‌ماند جز خیابان. بچه‌مدرسه‌ای‌هایم را صبح رهسپار مدرسه می‌کنم، بعد مشغول کار می‌شوم و بعد ناهار. عصرها هم با بافتنی‌هایم به خیابان می‌آیم. همین‌طور که کار می‌کنم، به پای عابران نگاه می‌کنم، شاید یکی‌شان بایستد، به‌ویژه آقایان که شاید برای دوست‌دختر یا همسرشان چیزی بخرند. گاهی توی منزل، صدای پای عابران را می‌شنوم. شاید گاهی این صداها ناراحتم کند، اما با خودم می‌گویم، بالاخره این در یک روز روی پاشنه خانه ما هم حرکت خواهد کرد. آن روز، روز خوبی است که یک مغازه کوچک داشته باشم که دیگر توی سرما و گرمای خیابان نباشم. هیچ‌کس نباشد.» و با یک افسوس ادامه می‌دهد: «چه روز خیلی دوری…»

این زنان سرپرست خانوار، تولیدکننده‌اند. آن‌ها با هنر و مهارت، از هیچ، همه‌چیز می‌سازند، نوعی کارآفرینی کوچک برای گذراندن چرخ یک زندگی معمولی در کلان‌شهری بی‌رحم که همه‌چیز در آن بیداد می‌کند؛ اما نبودِ حمایت دولتی، نبودِ مکان مشخص، هزینه‌های پنهان به شهرداری، زندگی‌شان را سخت‌تر کرده است.
نویسنده: آوینا شکوهی، شهروندخبرنگار
ایران وایر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *