بحران‌، امید و فریب: جامعه ایران در بزنگاه تاریخ؛ نگاه روانشناختی به مفهوم «دوپاره‌سازی» یا «شکاف» در جامعه

By | ۱۴۰۴-۰۳-۲۹
دکتر محمد طباطبایی – در پی بحران‌های اخیر و افزایش تنش میان حکومت جنایت‌پیشه و اشغالگر جمهوری اسلامی‌ و اسرائیل، و همزمان با گسترش نارضایتی‌های داخلی، جامعه ایران بار دیگر در آستانه تحولی عمیق و سرنوشت‌ساز قرار گرفته است.

از یکسو، مردم در ترس و نگرانی بسر می‌برند و با نگاهی به روزنه‌ای از امید در تغییری اساسی، به دنبال راهی برای نجات و رهایی از وضعیت کنونی هستند و از سوی دیگر، حاکمان نیز که با بحران مشروعیت و ناکارآمدی خود دست‌ به‌ گریبان‌اند، تلاش می‌کنند با فریبکاری و پنهانکاری، ضعف و بی‌کفایتی خود را پنهان سازند. آنان می‌کوشند با نمایش‌های سطحی و عوام‌فریبانه، از پرتگاه اجتناب‌ناپذیر سقوط نجات یابند، اما این تلاشی بی‌ثمر به‌ نظر می‌رسد.

در چنین شرایط حساس و سرنوشت‌سازی، فرصتی طلایی برای جامعه ایران فراهم آمده تا گامی‌ بنیادین و مؤثر در مسیر پویایی، هدفمندی و امید به آینده بردارد. این لحظه می‌تواند جرقه‌ای برای پیروزی بر این حکومت اشغالگر و سرکوبگر باشد. اما این امید نوپا، همچون گذشته، نباید در سایه خطاهای تحلیلی، سهل‌انگاری‌ها و فریبکاری‌ها به چالش کشیده و یا خاموش شود. در این بزنگاه حساس تاریخی، تحلیل رفتار حاکمیت، واکنش‌های جامعه و بررسی عوامل تکرارشونده ناکامی‌های پیشین، اهمیتی دوچندان یافته است.

دکتر محمد طباطبایی

امروز، در سطح جامعه نگرش‌های گوناگونی شکل گرفته‌اند که در صورت بی‌دقتی، ممکن است بار دیگر تنها این رژیم فریبکار از آن بهره‌مند گردد؛ همانگونه که در آغاز استقرار این حکومت در سال ۱۳۵۷ شاهد آن بودیم. در آن زمان، برخی روشنفکرنماها و جوانانی که بیش از آنکه بر پایه منطق تصمیم بگیرند، اسیر احساسات خود بودند، چشم بر واقعیت‌ها بستند و با انتخابی نابخردانه، آینده خود و چند نسل بعد را از زندگی عادی، رفاه نسبی، و آزادی‌های اجتماعی و سیاسی محروم ساختند.

پس از وقوع آن فاجعه دردناک تاریخی و افتادن در این سیاهچاله، جامعه ایران هرگز نتوانست خود را از تبعات آن رهایی بخشد. ما بارها در جریان رویدادهایی مانند تبدیل قاسم سلیمانی به یک «قهرمان ملی» نیز شاهد بخشی از همین فریبکاری‌ها بوده‌ایم؛ در حالی که او صرفاً نماینده‌ای از یک سیاست وحشیانه، خشن و ناکارآمد بود که در قالبی آرمانگرایانه که گویی نقش آرش کمانگیر را ایفا می‌کند، به جامعه عرضه شد. او را «ناجی ملت» از چنگال داعش معرفی کردند، حال آنکه واقعیت، تصویری کاملاً متفاوت نشان می‌داد. همچنین انتخابات خاتمی، موسوی ویا جنبش سبز و در نهایت حمایت از افرادی مانند پزشکیان، شاهد تکرار همان الگوها بوده‌ایم؛ جایی که برخی افراد ساده‌دل یا منفعت‌طلب، چشم امید به تغییر از دل یک ساختار از هم پاشیده و اصلاح‌ناپذیر دوختند. با فرو ریختن این توهمات، بار دیگر جامعه در گرداب یأس و ناامیدی فرو رفت.

با آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی» نیروی امیدی تازه در جامعه ایران طنین انداخت که ناشی از خشم عمومی‌ بود که هدف آن اعتراض بر «کل نظام» بود. تمام این تحولات که امیدی نو به تغییر یک حکومت اصلاح‌ناپذیر را در جامعه به طنین انداخت نتوانست این حکومت مزدور را به نابودی بکشاند و جامعه بار دیگر با یک شکست کوتاه مواجه گردید و به امید و جستجوی راه نجاتی تازه «صبر و انتظار» را پیش گرفت و اینبار نیز جنبشی دیگر دچار وقفه گردید.

این ناکامی‌های مکرر ما را به یک پرسش بنیادی می‌رساند: یک جامعه برای رسیدن به اهداف خود، به چه ابزارهایی نیاز دارد؟ و کدام مکانیزم‌های روانی و اجتماعی ممکن است جامعه را از مسیر درست منحرف کنند؟ و تشخیص درست آنها می‌تواند روند پیشرفت جامعه و به هدف رسیدن آن را تسریع کند و یا به عقب برگرداند. بدون آنکه بخواهیم در گذشته غوطه‌ور شویم لازم است که برای شفافیت این ادعا گذری بر گذشته نزدیک و دور کنیم که به آن در سطرهای بالا اشاره گردید. ما نباید در گذشته غرق شویم، اما مرور آگاهانه تجربه‌های پیشین، همانطور که در این نوشته آمده است، می‌تواند راهی برای روشن کردن مسیر آینده باشد. تشخیص دقیق موانع، ابزارهای لازم و همچنین شناخت فریب‌های روانشناختی و رسانه‌ای، ما را در رسیدن به جامعه‌ای آزاد، آگاه و پویا یاری خواهد کرد. پاسخ به این پرسش‌ها، کلید پیشرفت و رهایی است.

یکی از ابزارهای کاربردی در یک شرایط بحرانی توسط این حکومت مزدور اسلامی‌ ایجاد دوپاره‌سازی در سطح جامعه است. نقش روان‌پویشی این مکانیزم از اهمیت بسزایی برخوردار است که می‌تواند در جهت کنترل احساسات و افکار عمومی‌ نقش مهمی‌ را ایفا نماید و جامعه را از دوسوگرایی و یا موازی‌کاری نجات دهد و به یا به عبارتی از خطر آن جلوگیری کند. خطری که در آن «ما» در برابر «آنها»، «خائن» در برابر «میهن‌پرست» خود را نمایان می‌سازد.

حالا نیز این رژیم اشغالگر و ضد ایرانی تلاش می‌کند جنگ با اسرائیل را به جنگی میان مردم ایران و دشمن خارجی تبدیل کند و سعی بر این دارد که جنگ خود را با نام ایران رقم بزند و با تحریک احساسات، برای خود مشروعیت دست‌ و پا کند. در حالی که جنگ اصلی، جنگ ملت ایران با خود خامنه‌ای است. متجاوز واقعی، نه بیرون از مرزها، بلکه در درون سرزمین ماست. چنانچه در شعارهای گذشته جامعه با سر دادن «دشمن ما همینجاست» همفکری و همدلی خود را به نمایش گذاشته است. در چنین شرایط سخت و شکننده‌ای این رژیم جنایتکار سعی بر این دارد با ایجاد تفرقه از شکستن و سقوط نهایی خود جلوگیری کند. هرچند قدرت نهایی در دست ملت ایران است و اتحاد و مسئولیت‌پذیری فردی و اجتماعی قدرت تغییر را امکان‌پذیر می‌سازد. اکنون زمان آن است که آگاهانه و هوشمندانه، به سوی نجات ایران گام برداریم و در دام فریب‌های کهنه و بحران‌ساز این نظام نیفتیم.

در اینجا باید پرسید: چرا جامعه دچار این سطح از ترس شده است؟ چه کسانی در تلاش‌اند این نیروی منسجم و آشکار مردمی‌ را تضعیف کنند و میان مردم تفرقه بیفکنند؟ با طرح پرسش‌هایی از قبیل: «آیا با جنگ موافقید یا مخالف؟»، یا «چرا باید به خیابان برویم که به ما شلیک شود؟»، در ظاهر به دنبال طرح مسئله‌اند، اما درواقع در حال القای ترس و ایجاد گمراهی هستند. روشن است که هر انسان خردمند و انسان‌دوستی می‌داند جنگ چیزی جز ویرانی، کشتار و نابودی سرزمین به همراه ندارد. اما ریشه‌ی این جنگ کجاست؟ چرا طی بیش از چهار دهه، این حکومت ایدئولوژیک بطور مستمر در منطقه تنش‌آفرینی کرده و اکنون که دیگر راه‌ نجاتی برای خود نمی‌بیند، به ابزارهایی پناه آورده است تا از غرق شدن در گرداب نابودی جلوگیری کند و ترس و اضطراب درونی‌اش را پنهان سازد و آن را به اسم «ملت خواندن مردم» به جامعه انتقال دهد و به یک ترس همگانی‌اش تبدیل کند؟

بدین جهت بررسی دقیق‌تر مفهوم روانشناختی مسئولیت‌پذیری فردی اهمیت بیشتری را به خود معطوف می‌کند. این مفهوم می‌تواند به کاهش تنش میان ناامیدی از یکسو و انتظار برای نجات از بیرون از سویی دیگر کمک کند.

بدون شک وجود رهبری آگاه، کارآمد، مدبر و مسئولیت‌پذیر، ضرورتی انکارناپذیر برای موفقیت در مسیر آزادی و یک حرکت اجتماعی است، اما نباید فراموش کرد که نقش فردی شهروندان، یکی از تعیین‌کننده‌ترین عوامل در دستیابی به پیروزی است. «بدین جهت هر شهروند در این مسیر یک وظیفه دارد.» چنانچه نقش مسئولیت‌پذیری فردی روشن‌تر گردد و به اهمیت آن بیشتر پرداخته شود، رسیدن به موفقیت ارتقا می‌یابد. زیرا با مسئولیت‌پذیری بالا می‌توان نقش خود را برای حل مشکل و یا بهبود شرایط افزایش داد و احساس خشم تخریب‌کننده خودمحور که منجر به فرسودگی روح و افکار جامعه می‌گردد، کاهش می‌یابد.

بدون مشارکت و مسئولیت‌پذیری افراد، هیچ رهبری– حتی بهترین و کارآمدترین– نمی‌تواند جامعه را به مقصدی روشن برساند. مسئولیت‌پذیری به معنای پذیرش نقش خود در شرایط حساس کنونی می‌باشد. فردی که مسئولیت‌پذیر است، خود را عامل تغییر می‌داند، نه قربانی سرنوشت.

هر اندازه که جامعه با آگاهی و آمادگی بیشتر برای مسئولیت تاریخی که به دوشش نهاده شده ایستادگی نشان دهد، می‌تواند از این بزنگاه سرنوشت‌ساز با سرافرازی عبور کند. همانگونه که در بازی شطرنج، پیروزی بدون حرکت درست هر یک از مهره‌ها امکان‌پذیر نیست، در جامعه نیز نقش تک‌تک افراد تعیین‌کننده است. پیروزی تنها با حرکت شاه یا وزیر در بازی ممکن نیست، در صحنه زندگی نیز پیروزی یک ملت با حضور مؤثر همه اعضا، مانند مهره‌های شطرنج و همسویی در راستای هدفی مشترک میسر خواهد شد. و در آخر می‌توان گفت تنها با تکیه بر آگاهی از مسئولیت فردی و اجتماعی تمامی‌ اقشار جامعه ایران و با پشتیبانی رهبری میهن‌دوست، حقیقت‌گو و کارآمد می‌توان آینده‌ای روشن را برای مام وطن رقم زد.

*دکتر محمد طباطبایی روانشاس و روانکاو از آلمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *