فلسطین، صیونیسم و ایرانیان

By | ۱۴۰۴-۰۴-۰۲

– «صهیونیسم» چیست که یهودستیزان اسلامی و چپ از آن یک دشنام ساخته‌اند؟ آیا سرزمین کنونی اسرائیل همیشه به یهودیان تعلق داشته؟ آیا مردمانی که امروزه به عنوان فلسطینی می‌شناسیم، فرزندان همان فیلیستینی‌هایی هستند که در نوشته‌های تاریخی مصری، یونانی و رومی از آنها یادشده یا خودشان هم از جای دیگری به این سرزمین آمده‌اند؟
– پس از مسیحی شدن اروپا و به ویژه در قرون وسطا، یهودیان گاه و بیگاه در کشورهای مختلف هدف سرکوبی، کشتار و اخراج دستجمعی قرار می‌گرفتند و گاه به تغییر دین مجبور می‌شدند. در همه این قرن‌ها، یکی از نیایش‌های یهودیان همیشه این بود که: « سال آینده، در اورشلیم ». ادامه این وضعیت تا اواخر قرن نوزدهم، فرهیختگان یهودی، در کشورهای مختلف، را به این اندیشه رهنمون شد که تنها راه رهایی از این بیدادها و سرکوبی‌ها، پایان دادن به آوارگی، باز گشت به اورشلیم (صیون) و داشتن دولت مستقل یهود است.
– در آن روزهای سیاه تاریخ یهودیان در دوران نازی‌ها و در حالی که بسیاری از دولت‌های جهان به سرنوشت یهودیان بی اعتنا بودند، دولت ایران طی مکاتبات رسمی به دولت نازی آلمان اعلام کرد که یهودیان ایران از نژاد سامی نیستند، مانند دیگر ایرانیان آریایی هستند و تنها از دیدگاه دینی به موسویت گرویده‌اند و آیین‌های دین موسی را برگزار می‌کنند. در این یادداشت، برای رعایت حساسیت نازی‌ها، عمداً از به کار بردن واژه «یهود» خودداری شده بود. فراتر از آن، وزارت امور خارجه ایران با تکیه بر واژه «جهود»، و فقدان حرف (ه) در زبان روسی و جایگزینی آن با (گ)، که سبب می‌شد در زبان اوزبکی جهود را «جوگوت» تلفظ کنند، نامه دیگری به کمیساریای امور یهودیان در آلمان نازی نوشت و متذکر شد که جوگوت‌ها هم سامی نیستند و مانند یهودیان ایرانی آریایی هستند؛ فقط از نظر دینی به آیین موسی گرویده‌اند. نازی‌ها البته آن قدر گول نبودند که به این سادگی بشود آنها را فریب داد ولی چون به حفظ روابط دوستانه با دولت ایران اهمیت می‌دادند، وانمود کردند که استدلال وزارت امورخارجه ایران را پذیرفته‌اند و در نتیجه، به همه بخش‌های گشتاپو دستور دادند مزاحم یهودیان ایران نشوند.
– با بهره گرفتن از چنین موقعیتی بود که عبدالحسین سرداری، کنسول ایران در پاریس، در سال‌های اشغال فرانسه توسط آلمان نازی، توانست با صدور گذرنامه ایرانی جان بیش از ۲۰۰۰ یهودی را نجات دهد.
– اکنون از ۲۳ خرداد ۲۵۸۴ (۱۴۰۴ هجری) حکومت اسلامی و اسرائیل در یک جنگ تمام‌‌عیار درگیر شده‌اند. امروز که این سطور نوشته می‌شود، کسی نمی‌داند این جنگ کی و چگونه به پایان خواهد رسید؛ هرچند گمانه‌زنی‌هایی می‌توان کرد. آنچه شگفتی برخی ناظران غیرایرانی را برانگیخت این است که برخلاف جنگ اوکراین، حمله خارجی ایرانیان را پشت سر حکومت متحد نکرد.

آرمان مستوفی – شما هم حتماً، و بارها، با کسان و آشنایان یهودستیز بحث و گفتگو داشته‌اید. برای توجیه یهودستیزی خود، آنها آسمان و ریسمان را بهم می‌بافند، از چیرگی یهودیان بر رسانه‌ها و بانک‌ها در آمریکا و از لابی یهود می‌گویند، بر رنج فلسطینی‌ها که به گفته آنها میهن‌شان غصب شده می‌گریند و گاه تا آنجا پیش می‌روند که حتی پیوند یهودیان با سرزمین اسرائیل کنونی را منکر می‌شوند. یکی از نکات مشترک میان بیشتر یهودستیزان این است که بسیار به ندرت صادقانه به یهودستیزی اعتراف می‌کنند. آنها اغلب می‌گویند که یهودستیز نیستند، بلکه فقط با صهیونیسم مخالفند.

پس از فتح اورشلیم توسط اعراب مسلمان‌شده در سال ۶۳۸ میلادی بود که مسلمانان با غصب آنجا «قبه الصخره» را تازه در سال ۶۹۰ میلادی ساختند؛ محلی که بعدها به همراه مصلای مروانی و مسجد جامع القبلی توسط مسلمانان به «مسجدالاقصی» یا «حرم شریف» نامیده شد

«صهیونیسم» چیست که یهودستیزان اسلامی و چپ از آن یک دشنام ساخته‌اند؟ آیا سرزمین کنونی اسرائیل همیشه به یهودیان تعلق داشته؟ آیا مردمانی که امروزه به عنوان فلسطینی می‌شناسیم، فرزندان همان فیلیستینی‌هایی هستند که در نوشته‌های تاریخی مصری، یونانی و رومی از آنها یادشده یا خودشان هم از جای دیگری به این سرزمین آمده‌اند؟

صیون یا به عربی صهیون، نام تپه‌ایست که شهر اورشلیم باستانی بر فراز آن ساخته شده است. صیونیسم برای یهودیانی که از سرزمینشان آواره شده بودند، یعنی آرزو و برنامه بازگشت به صیون؛ به اورشلیم. برخی از یهودستیزان وابستگی یهودیان به سرزمین کنونی اسرائیل را زیر سئوال می‌برند و، به ویژه بر داستان گرویدن خزرها به دین یهود در قرن دهم میلادی[۱] تاکید می‌کنند تا بگویند اکثر یهودیان امروزی از ریشه اروپایی هستند و تاریخ اورشلیم ربطی به آنها ندارد.

آرمان مستوفی

این نوشتار بر آن نیست که تاریخ دراز یهودیان و سرزمین کنونی اسرائیل را بازگو کند ولی بطور خلاصه، حدود ۳۵۰۰ سال پیش، در کرانه‌های جنوب شرقی مدیترانه چندین پادشاهی کوچک، یا خرده پادشاهی، وجود داشت که عبارت بودند از: آرام-دمشق، اِدوم  Edom، اسرائیل، عمون Ammon، فیلیستین Philistin، موآبMoab  و یهودا.

به استثنای فیلیستینی‌ها، همه مردمان این منطقه سامی بودند ولی عرب نبودند. سرزمین قبایل عرب از جنوب اسرائیل و اردن امروزی شروع می‌شد و به سوی شبه جزیره عربستان امتداد می‌یافت. و چنانکه از نامشان برمی‌آید، مردمان پادشاهی آرام-دمشق، آرامی و مردمان اسرائیل و یهودا یهودی بودند. مردمان ادوم و موآب با یهودیان خویشاوندی داشتند، خود را از نسل ابراهیم می‌دانستند ولی روابطشان با یهودیان چندان دوستانه نبود.

فیلیستینی‌های آن روزگار هیچ ربطی به مردمانی که امروز به عنوان فلسطینی می‌شناسیم نداشتند. باستان‌شناسان بر این باورند که آنها از جزایر دریای اژه آمده بودند. در متون مصری از آنها با عنوان «مردمان دریا» یاد شده است. فیلیستینی‌ها در کنار دریای مدیترانه، از اشدود Ashdod تا رفح Rafah زندگی می‌کردند. پس از حمله آسوری‌ها به این منطقه،  در سال ۷۳۸ پیش از میلاد، خرده پادشاهی‌ها رو به نابودی گذاشتند. از فیلیستینی‌ها، چون خط نداشتند، چیزی به جا نمانده است. آنها رفته رفته در جوامع منطقه حل شدند تا جایی که وقتی ایرانی‌ها، نزدیک به ۲۰۰ سال بعد، در سال ۵۳۰ پیش از میلاد، این منطقه را تصرف کردند، دیگر نام و نشانی از فیلیستینی‌ها وجود نداشت.[۲] ولی نامشان بر سرزمینی که بر آن می‌زیستند باقی ماند. مانده بود.

این پدیده منحصر به فرد نبود و نیست. در بیشتر کشورهای جهان، دریایی را که در شمال ایران قرار دارد، دریای کاسپین می‌نامند. کاسپی‌ها قومی ایرانی و زرتشتی بودند که در غرب این دریا زندگی می‌کردند، ولی نتوانستند با حفظ نام و فرهنگشان از روزگار باستان بگذرند و در میان همسایگانشان حل شدند. در ایران و چند کشور دیگر، همین دریا، دریای خزر نامیده می‌شود. خزرها مردمانی ترک‌تبار بودند که در کرانه‌های شمال غربی این دریا می‌زیستند و پایتختشان، اتیل Atil در نزدیکی شهر کنونی استراخان Astrakhan قرار داشت. روس‌ها در نیمه دوم قرن دهم میلادی حکومت خزرها را برانداختند ولی نام خزر بر دریا باقی ماند. مثال دیگر، نام کشور سوریه است که از نام آسور برگرفته شده در حالی که امپراتوری آسور بیش از ۶۰۰ سال پیش از میلاد مسیح از میان رفت.

یهودی‌ها، چه در « اسرائیل » و چه در « یهودا »، شاید به سبب داشتن فرهنگی نیرومندتر از همسایگانشان، توانستند هویت خود را حفظ کنند. در سال ۷۲۲ پیش از میلاد شلمانسر پنجم (Shalmāneser V) پادشاه آسور، کوچاندن بخشی از یهودیان « اسرائیل » (یک سوم شمال اسرائیل کنونی) به سرزمین ماد در شرق امپراتوری آسور را آغاز کرد. شلمانسر در همان سال درگذشت ولی برادر و جانشینش، سارگون دوم (Sargon II)، کوچاندن یهودیان به ماد را ادامه داد.[۳] این نخستین آوارگی یهودیان از سرزمینشان بود.

پس از آسوری‌ها، بابلی‌ها بر سرزمین جنوب شرقی مدیترانه چیره شدند. آنها هم ده‌ها هزار یهودی را به اسارت به بابل بردند؛ یهودیانی که کوروش، بنیادگذار شاهنشاهی ایران، آزاد کرد و اجازه داد به اورشلیم بازگردند. همین آزادی و بازگشت، نشانه‌ای از پیوند باستانی یهودیان با سرزمین اسرائیل کنونی است. پسانترها، تقریباً ۶۵ سال پیش از میلاد، رومیان بر اسرائیل و یهودا چیره شدند. شست سال اول را رومی‌ها و یهودیان در آرامش زیستند ولی پس از آن، جنگ، ویرانی پرستشگاه اورشلیم و بیرون راندن بسیاری از یهودیان از سرزمینشان شروع شد. یهودیان در سرزمین‌های گوناگون امپراتوری روم پراکنده شدند ولی همیشه جمعیتی از آنان در محل باقی ماند.

بیش از ۲۰۰ سال یهودیان در قلمرو امپراتوری، زندگی نسبتاً عادی داشتند تا اینکه در قرن چهارم میلادی امپراتوری روم مسیحیت را دین رسمی اعلام کرد. کلیسا یهودیان را کشنده عیسی می‌دانست و از آنجا که عیسی را پسر خدا می‌شناسد، یهودیان را خداکُش (Deicidium کشنده خدا) لقب داد. یهودستیزی در کشورهای مسیحی از اینجا شروع شد. به همین سبب، پسانترها در قرون وسطی، در بسیاری از کشورهای اروپا یهودیان حق نداشتند “شغل شریف” داشته باشند. غیر از سلسله مراتب روحانیت و کلیسا، که طبیعتاً جای یهودیان نبود، مشاغل شریف عبارت بودند از سپاهیگری و بزرگ‌مالکی (féodalité). در نتیجه، مشاغلی که اروپای قرون وسطا “پست” می‌دانست، برای یهودیان باقی ماند: بازرگانی (به ویژه صرافی)، پزشکی، داروسازی، معماری، صنعتگری، علوم و هنرهای گوناگون. و اینها مشاغلی بود که درآمد داشت و به یهودیان امکان می‌داد پولدار شوند. این پولدار شدن و پیامدهای آن، به خودی خود، حسادت‌ها را برمی‌انگیخت و به یهودستیزی دامن می‌زد.

امپراتوری بیزانس در قرن چهارم میلادی، در تقسیم‌بندی حوزه‌های دینی مسیحی، غرب اردن، اسرائیل امروزی، بخشی از صحرای سینا، و بخشی از سرزمین نبطی‌های باستان (Nabataean) را به سه اسقف نشین تقسیم کرد، و از آنجا که کلیسا نظر خوشی به یهودیان نداشت، بجای به کار بردن نام « اسرائیل » و « یهودا »، این سه اسقف‌نشین را پالائستینای یک، دو و سه Palaestina I, II & III نامید. به این ترتیب، نام فیلیستین، به شکل پالائستینا، نه تنها باقی ماند بلکه گسترش هم یافت.[۴] در سال ۶۳۴ میلادی عرب‌های نومسلمان حمله به جنوب امپراتوری بیزانس را آغاز کردند و در نیمه اول سال ۶۳۵ موفق شدند بر سراسر پالائستینا چیره شوند، نامش را معرب کنند و آن را فلسطین بنامند.

در آن روزگار، اکثریت مردم پالائستینا مسیحی بودند و یهودیان در اقلیت قرار داشتند. پس از پیروزی بر امپراتوری بیزانس، قبایل عرب نومسلمان به فلسطین سرازیر شدند. هر جا که حاکمی عرب تعیین می‌شد، قبیله‌اش را هم از عربستان با خود می‌آورد. برای تامین چیرگی بر سرزمین اشغالی، سپاه عرب‌های نومسلمان در چندین شهر فلسطین، از جمله در اورشلیم، که عرب‌ها بیت المقدس یا قدس می‌نامیدند، مستقر شدند. بخش عمده این سپاهیان در فلسطین ماندگار شدند و به عربستان بازنگشتند. هرچند در شرع اسلام برای مسیحیان و یهودیان، به عنوان کافر ذمی، حداقلی از حق زندگی و کار به رسمیت شناخته شده بود، بخشی از آنها، به زور یا ناچاری، به اسلام گرویدند. تغییر نسبت جمعیت مسلمان به نامسلمان، در فلسطین کمابیش همانگونه اتفاق افتاد که در ایران اشغالی. کمتر از نزدیک به سد و پنجاه سال بعد، اکثریت با مسلمانان بود.

پس از مسیحی شدن اروپا و به ویژه در قرون وسطا، یهودیان گاه و بیگاه در کشورهای مختلف هدف سرکوبی، کشتار و اخراج دستجمعی قرار می‌گرفتند و گاه به تغییر دین مجبور می‌شدند. در همه این قرن‌ها، یکی از نیایش‌های یهودیان همیشه این بود که: « سال آینده، در اورشلیم ». ادامه این وضعیت تا اواخر قرن نوزدهم، فرهیختگان یهودی، در کشورهای مختلف، را به این اندیشه رهنمون شد که تنها راه رهایی از این بیدادها و سرکوبی‌ها، پایان دادن به آوارگی، باز گشت به اورشلیم (صیون) و داشتن دولت مستقل یهود است. در همین باره، تئودور هرتسل Theodor Herzl، حقوقدان و روزنامه‌نگار یهودی، تبعه امپراتوری اتریش- مجارستان، در سال ۱۸۹۶ کتاب «دولت یهود» را منتشر کرد و یک سال بعد، نخستین کنگره جهانی صیونیسم را در شهر بازل سوئیس تشکیل داد. در آن کنگره، ۲۰۰ تن، از جمله نمایندگان نزدیک به هفتاد انجمن صیونیستی، از ۱۷ کشور شرکت داشتند. دستاورد کنگره بازل، تصویب « برنامه بازل » بود که در آن، استقرار کشاورزان، پیشه‌وران و بازرگانان یهودی در فلسطین پیش بینی شده بود. همچنین، تصمیم گرفته شد که برای جلب موافقت قانونی دولت‌های ذیربط برای دستیابی به هدف‌های صیونیسم اقدام شود.

هنوز شش سال از نخستین کنگره جهانی صیونیسم نگذشته بود که در سال ۱۹۰۳ کشتار دستجمعی یهودیان در کیشیناو Chişinău پایتخت بسارابی Bessarabie آن روزگار (مولداوی کنونی) اتفاق افتاد؛ کشتاری که دو سال بعد، در سال ۱۹۰۵ با شدت و خشونت بیشتری تکرار شد. این کشتارها سبب شد تا یهودیان بر کوشش خود بیفزایند و در سال ۱۹۱۷، پشتیبانی دولت انگلستان با تشکیل «خانه ملی یهود» در فلسطین را به دست آورند (بیانیه بالفور). در آن سال، انگلستان، در جریان جنگ اول جهانی، عثمانی را از شکست داده و سراسر شام، از جمله فلسطین، را تصرف کرده بود. با کمک مالی یهودیان توانگر، یهودیانی که زیر فشار بودند، بیش از پیش راه فلسطین را در پیش گرفتند و روند بازگشت را تندتر کردند.

*****

نقطه اوج یهودستیزی، نسل کشی یهودیان به دست نازی‌ها در جنگ دوم جهانی بود که در تاریخ بشر سابقه نداشت. برپایه آمار رسمی، نازی‌ها بیش از شش میلیون یهودی را در شرایطی غیرانسانی به اردوگاه‌های مرگ، مانند آشویتس Auschwitz و بیرکناو Birkenau، برده و، همراه با کولی‌ها و همجنسگرایان، کشتند. برخی از یهودستیزان، رقم شش میلیون را زیر سئوال می‌برند و می‌گویند شمار واقعی قربانیان کمتر بوده است. یا می‌گویند قربانیان را در اتاق گاز خفه نمی‌کردند؛ و لابد به روش‌های دیگر می‌کشتند. به فرض اینکه چنین باشد؛ مگر زشتی، بیرحمی و شناعت چنین جنایت تاریخی با شماره کم و زیاد می‌شود؟ اگر بجای شش میلیون، پنج میلیون کشته باشند، از زشتی و شناعت آن کاسته می‌شود؟

در آن روزهای سیاه تاریخ یهودیان، و در حالی که بسیاری از دولت‌های جهان به سرنوشت یهودیان بی اعتنا بودند، دولت ایران طی مکاتبات رسمی به دولت نازی آلمان اعلام کرد که یهودیان ایران از نژاد سامی نیستند، مانند دیگر ایرانیان آریایی هستند و تنها از دیدگاه دینی به موسویت گرویده‌اند و آیین‌های دین موسی را برگزار می‌کنند. در این یادداشت، برای رعایت حساسیت نازی‌ها، عمداً از به کار بردن واژه «یهود» خودداری شده بود. فراتر از آن، وزارت امور خارجه ایران با تکیه بر واژه «جهود»، و فقدان حرف (ه) در زبان روسی و جایگزینی آن با (گ)، که سبب می‌شد در زبان اوزبکی جهود را «جوگوت» تلفظ کنند، نامه دیگری به کمیساریای امور یهودیان در آلمان نازی نوشت و متذکر شد که جوگوت‌ها هم سامی نیستند و مانند یهودیان ایرانی آریایی هستند؛ فقط از نظر دینی به آیین موسی گرویده‌اند.

نازی‌ها البته آن قدر گول نبودند که به این سادگی بشود آنها را فریب داد ولی چون به حفظ روابط دوستانه با دولت ایران اهمیت می‌دادند، وانمود کردند که استدلال وزارت امورخارجه ایران را پذیرفته‌اند و در نتیجه، به همه بخش‌های گشتاپو دستور دادند مزاحم یهودیان ایران نشوند.[۵] با بهره گرفتن از چنین موقعیتی بود که عبدالحسین سرداری، کنسول ایران در پاریس، در سال‌های اشغال فرانسه توسط آلمان نازی، توانست با صدور گذرنامه ایرانی جان بیش از ۲۰۰۰ یهودی را نجات دهد.

پس از پایان جنگ دوم جهانی، طبیعی بود که مهاجرت یهودیان به فلسطین گسترده‌تر شود. نخست، یهودیان زمین‌ها را از عرب‌ها می‌خریدند ولی با تحریک و تشویق ناسیونالیست‌های عرب که سرانجام این مهاجرت را به روشنی درمی‌یافتند، کار به خشونت کشیده شد. گروه‌های مسلح عرب به اردوگاه‌های یهودیان حمله می‌کردند تا آنها را بترسانند و از آمدن به فلسطین بازدارند و متقابلاً گروه‌های مسلح یهودی برای انتقامجویی به روستاهای عرب حمله می‌کردند تا عرب‌ها را به ترک محل وادارند. سرانجام سازمان ملل در نوامبر ۱۹۴۷ با تصویب قطعنامه‌ای، آن سرزمین را تقریباً به نسبت مساوی میان عرب‌ها و یهودیان تقسیم کرد و تقریباً شش ماه بعد، در ۱۴ می ۱۹۴۸، موجودیت دولت اسرائیل رسماً اعلام شد. تنها دو روز بعد، اتحاد شوروی نخستین کشوری بود که دولت اسرائیل را به رسمیت شناخت و در زمانی که آمریکا صدور اسلحه به خاورمیانه را ممنوع کرده بود، شوروی از طریق دولت کمونیستی چکسلواکی، برای دولت نوبنیاد اسرائیل اسلحه فرستاد. دنباله داستان را همه می‌دانید.

در اینجا، دو منطق در برابر یکدیگر قرار می‌گیرند: منطق یهودیان که می‌خواهند به سرزمین تاریخی خود بازگردند و منطق عرب‌ها که از ۱۴۰۰ سال پیش تا کنون، این سرزمین را از آن خود می‌دانند. برای فهم روشن‌تر مسئله شاید بتوانیم مثالی بزنیم؛ تقریباً در همان سال‌هایی که عرب‌های نومسلمان بر اورشلیم چیره شدند، در نبرد قادسیه ایرانیان را هم درهم شکستند و تیسفون، پایتخت تاریخی ایران، را تصرف کردند. ایران البته کشوری بسیار بزرگتر و پرجمعیت‌تر از فلسطین بود و هست. زیر حکومت اسلام، فلسطین عرب شد هرچند اقلیت‌های یهودی و مسیحی هم باقی ماندند ولی در ایران، فقط بخش‌هایی از غرب و جنوب غرب (یک سوم خوزستان و تقریباً نیمی از عراق کنونی) عرب شد. با وجود قتل عام‌ها، به اسارت بردن‌ها و فشارهای گوناگون، اکثریت بزرگی از ایرانیان در محل باقی ماندند و به زندگی زیر حکومت خلفای عرب تن دادند. فقط گروه‌های کوچکی به هندوستان و چین مهاجرت کردند. حال اگر فرض کنیم که ایرانیان نیز مانند یهودیان در کشورهای گوناگون پراکنده می‌شدند و در درازای قرن‌ها، در آن کشورها هم مورد آزار و تبعیض و کشتار و تاراج قرار می‌گرفتند و سرانجام جنبشی برای بازگشت به میهن به راه می‌انداختند و هدف آن را آزادی تیسفون قرار می‌دادند و موفق هم می‌شدند تیسفون را آزاد کنند و بار دیگر حکومتی ایرانی و زرتشتی تشکیل دهند. آیا حق داشتند یا نه؟

برخی می‌گویند نه. تیسفون و منطقه « دل ایرانشهر » که پایتخت ایران در آن قرار داشت، ۱۴۰۰ سال پیش از دست رفته، اکنون به عرب‌ها تعلق دارد و ایرانیان نمی‌توانند مدعی هیچ حقی بر تیسفون باشند. برخی دیگر می‌گویند اگر ملتی به هر سببی نتواند حاکمیتش بر کشورش را اعمال کند، این حق مشمول مرور زمان نمی‌شود و هر گاه که بتواند، حق اعمال حاکمیت بر سرزمینش را دارد. بر پایه همین منطق بود که دولت هندوستان در سال ۱۹۶۱ به حاکمیت ۴۵۰ ساله پرتغال بر شهرهای گوا Goa، دامان Daman و دیو Diu، در غرب هندوستان، پایان داد و آن شهرها را تصرف کرد.

اگر حق حاکمیت ملی پس از گذشت ۴۵۰ سال مشمول مرور زمان نمی‌شود، چرا پس از ۱۴۰۰ سال معتبر نماند؟ واقعیت این است که در گذر تاریخ، تقریباً همه ملت‌ها، سرزمین‌هایی را از دست داده یا به دست آورده‌اند. به ندرت می‌توان کشوری را نام برد که از ۱۴۰۰ سال پیش تا کنون مرزهایش تغییر نکرده باشد. اگر امروز هر ملتی بخواهد به پرشکوه‌ترین روزگار تاریخی خود بازگردد، همین صلح نیم‌بندی هم که امروز در جهان برقرار است، پابرجا نخواهد ماند و همه دولت‌ها باید به جنگ با همسایگانشان برخیزند. راه حل، به رسمیت شناختن وضع موجود است. ولی در همین مورد هم اختلاف نظر هست. برای اسرائیل، وضع موجود، وجود دولتی یهودی به پایتختی اورشلیم است و برای عرب‌های فلسطین، روزگار پیش از آنچه آنها “نکبت” می‌نامند، یعنی روز اعلام موجودیت کشور اسرائیل.

به شهادت مطبوعات، کتاب‌ها و حتی شعر شاعران، مهاجرت گسترده یهودیان به فلسطین، پس از جنگ دوم جهانی، و اعلام موجودیت کشور اسرائیل در ۱۹۴۷ بازتاب قابل ملاحظه‌ای در افکار عمومی ایرانیان نداشت. شاید تعجب کنید، حتی جنگ سه کشور عربی علیه اسرائیل نوبنیاد و شکست خوردن آنها هم ایرانیان را برنیانگیخت تا دست کم یک تظاهرات خیابانی به هواداری از کشورهای عربی به راه بیندازند.

هنوز چند سالی از تشکیل دولت اسرائیل نگذشته بود که در مصر افسران ناسیونالیست عرب، به رهبری سرهنگ جمال عبدالناصر، قدرت را به دست گرفتند. در این فاصله، دولت ایران، موجودیت دولت اسرائیل را به صورت دِ فاکتو De facto به رسمیت شناخته بود؛ به این معنی که پذیرفته بود دولتی به نام اسرائیل عملاً وجود دارد. این، با به رسمیت شناختن قانونی (دِ ژور De jure) تفاوت دارد. جمال عبدالناصر همین به رسمیت شناختن دِ فاکتوی اسرائیل از سوی ایران را بهانه شدیدترین حملات، و توطئه‌ها، علیه دولت ایران قرار داد و برای نشان دادن بیشترین دشمنی با ایران و ایرانیان، نام «خلیج عربی» را برای خلیج فارس در کشورهای عربی رواج داد.

از آنجا که عبدالناصر روابط نزدیکی با شوروی برقرار کرده بود، چپ‌های آن روز ایران، عمدتاً حزب توده، از هرچه عبدالناصر علیه ایران می‌گفت و می‌کرد پشتیبانی می‌کردند. تبلیغات عبدالناصر در پشتیبانی از فلسطینی‌ها، در میان مذهبی‌های ایران هم شنونده پیدا کرد. فشار از سوی ناسیونالیست‌های عرب، کمونیست‌ها و اسلامگرایان، بطور طبیعی، دولت‌های ایران و اسرائیل را به یکدیگر نزدیک کرد و سرآغاز همکاری‌های در زمینه‌های گوناگون، از کشاورزی و انرژی گرفته تا اطلاعاتی و خانه‌سازی، شد.

اواخر دهه پنجاه و دهه‌های شست و هفتاد قرن بیستم، دوران مبارزه‌های چریکی و تروریسم بود؛ نه فقط در الجزایر، ویتنام و آمریکای لاتین بلکه حتی در خیابان‌های اروپا. ایران هم از آن موج برکنار نمانده بود. سازمان‌هایی، از جمله، چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین خلق، در آن روزگار پدید آمدند و برای فراگرفتن روش‌های مبارزه مسلحانه شهری (تروریسم) به اردوگاه‌های گروه‌های گوناگون فلسطینی در لبنان رفتند. در پی آنها، تقریباً همه گروه‌ها و گرایش‌های مخالف محمدرضاشاه، هواداری از گروه‌های چریکی فلسطینی و ابراز مخالفت با اسرائیل را در برنامه خود قرار دادند. اینها، نخستین هواداران جدی و عملی “فلسطین” در ایران بودند. تا پیش از آن، مخالفت با اسرائیل، به شعارهای تماشاچیان در یک مسابقه فوتبال بین ایران و اسرائیل محدود می‌شد.

احمد جبرئیل رئیس « جبهه خلق برای آزادی فلسطین – فرماندهی کل » در ژانویه ۱۹۷۹، در گفتگویی با خبرگزاری اسوشیتدپرس فاش کرد که سازمان آزادیبخش فلسطین از سال ۱۹۷۰ (۹ سال پیش از انقلاب اسلامی) با انقلابیون ایرانی در تماس بوده و ده‌ها تن از رهبران سازمان‌های چریکی ایران توسط این سازمان آموزش دیده و مسلح شده‌اند. به نوشته روزنامه کیهان، چاپ تهران، که بخشی از مصاحبه احمد جبرئیل را در شماره یکم بهمن ۱۳۵۷، چهار روز پس از بیرون رفتن محمد رضا شاه از ایران، منتشر کرده: «دیگر گروه‌های فلسطینی نیز مخالفان ایرانی را در اردوگاه‌های خود آموزش داده‌اند».

اوج همکاری مخالفان حکومت محمدرضاشاه با چریک‌های فلسطینی در جریان انقلاب اسلامی نمایان شد. گزارش‌های فراوانی درباره شرکت چریک‌های فلسطینی در آشوب‌ها و خشونت‌های منتهی به انقلاب اسلامی منتشر شده است؛ از جمله در کتاب خاطرات مرتضی موسوی، از افسران بلندپایه ساواک[۶]، مصاحبه‌های احمد مدنی نخستین وزیر دفاع حکومت اسلامی،[۷] و هما ناطق استاد دانشگاه تهران و از کوشندگان چپ در آن روزگار[۸] با پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد. از سوی آیت‌الله روح الله خمینی، جلال الدین فارسی به عنوان رابط با سازمان آزادیبخش فلسطین تعین شده بود ولی، به گفته فارسی، علی جنتی، محمد غرضی و حجت الاسلام محمد منتظری خودشان مستقیماً با چریک‌های فلسطینی در ارتباط بودند.[۹] نخستین شخصیت خارجی که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران آمد، یاسر عرفات فرمانده سازمان آزادیبخش فلسطین (الفتح) بود و تنها عکسی که از خمینی با لبخند وجود دارد، در حالی بود که یاسر عرفات چیزی در گوشش زمزمه می‌کرد.

به موازات آشکار شدن همکاری چریک‌های فلسطینی با انقلابیون ۱۳۵۷، و به موازات “فلسطین‌محوری” حکومت اسلامی، به ویژه در دوران دراز رهبری علی خامنه‌ای، نفرت مخالفان این انقلاب و این حکومت از فلسطین رو به افزایش گذاشت و در تظاهرات گوناگون در مخالفت با حکومت اسلامی، شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» همه‌گیر شد و به آنجا رسید که پس از حمله‌های تروریستی ۷ اکتبر ۲۰۲۳، وقتی پرچم فلسطین را، برای ابراز همبستگی، به استادیوم‌های ورزشی بردند، مردم در اصفهان، ساری و تبریز شعار دادند: «پرچم فلسطینو بکن تو … ». در چنین جوّی، و در طول ده‌ها سال، افکار عمومی بسیاری از ایرانیان رفته رفته دگرگون شد و از بی‌تفاوتی نسبت به مسئله فلسطین، به تائید و پشتیبانی از اسرائیل تغییر جهت داد.

اکنون از ۲۳ خرداد ۲۵۸۴ (۱۴۰۴ هجری) حکومت اسلامی و اسرائیل در یک جنگ تمام‌‌عیار درگیر شده‌اند. امروز که این سطور نوشته می‌شود، کسی نمی‌داند این جنگ کی و چگونه به پایان خواهد رسید؛ هرچند گمانه‌زنی‌هایی می‌توان کرد. آنچه شگفتی برخی ناظران غیرایرانی را برانگیخت این است که برخلاف جنگ اوکراین، حمله خارجی ایرانیان را پشت سر حکومت متحد نکرد. بسیاری از ایرانیان، در درون کشور، آشکارا می‌گویند: «بگذار اسرائیل این ستمگران و تبهکاران را نابود کند، اگر لازم شد، ما هم روش».

در بیرون از کشور، کم نیستند ایرانیانی که همراه با یهودیان، زیر پرچم شیروخورشید نشان ایران و پرچم اسرائیل، دست در دست، علیه رژیم اسلامی حاکم بر ایران تظاهرات می‌کنند. کوشش‌های هواداران حکومت اسلامی برای به راه انداختن تظاهرات با پرچم این رژیم و پرچم فلسطین برای ابراز مخالفت با اسرائیل در خارج از کشور، تا کنون با استقبال ایرانیان مقیم اروپا و آمریکا روبرو نشده است.

نمی‌شود پیشگویی کرد که حکومت اسلامی تا کی بر سر کار می‌ماند ولی از هم‌اکنون با قاطعیت می‌توان پیش‌بینی کرد که حکومت آینده ایران و اسرائیل بهترین دوستان یکدیگر خواهند بود.


[۱]  Koestler, Arthur, The Thirteenth Tribe, Hutchinson, London, 1076
[۲]  Meyers, Eric, The Oxford Encyclopedia of Archaeology in the Near East, Oxford Univesity, 1997, vol. IV

[۳]  از همین نگارنده، ایرانیان و یهودیان، گویا نیوز، ۲۵۸۴ ایرانی (۱۴۰۴ هجری)

[۴]  Lehmann, Clayton, Palestine History, The On-line Encyclopedia of the Roman Provinces. University of South Dakota, 1998
[۵]  Davidov, Nathan, Le journal de Nathan Davidov, édit. Ginkgo, Paris, 2002, p 181-183 & planches 18-19

[۶] موسوی، مرتضی، ساواک، انتشارات “کتاب” لوس انجلس، چاپ سوم ۲۰۲۳، ص ۱۷۷
[۷] پروژه تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، جلد هفدهم، گفتگو با احمد مدنی، نوار شماره ۲ ص ۱۶
[۸] پروژه تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، جلد هژدهم، گفتگو با هما ناطق، بخش ۲ ص ۲۲
[۹] از مصاحبه جلال الدین فارسی با سایت « فردانیوز » سه شنبه، ۱۶ تیر ۱۳۹۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *