این گزارش را در دوران پیش از همهگیریِ ویروس کرونا تهیه کردهام. روزی که به عنوان یک ناظر و به بهانهی شرکت در جلسهی اولیا و مربیان به یکی از مدارس دولتی اطراف تهران رفتم تا مشاهداتام را بنویسم.
زنگ مدرسه میخورَد و دخترها با مانتوهای بلند دکمهدارِ تیره و همرنگ شلوار، و با مقنعهای که حفرهی تنگاش تنها به گردیِ صورت مجال تنفس میدهد؛ از درِ مدرسه بیرون میریزند. این تصویر آشنا بیش از یک سال است که به علت همهگیری کرونا در شهر دیده نمیشود اما در داخل فضای مدارس هم دختران دانشآموز با همین مانتو و مقنعه سر کلاس میروند. مانتوها بلند و دست و پاگیر و تیرهرنگاند زیرا بنا نیست که دختران تحرک و رنگ و تنوع را تجربه کنند.
در مدارس ابتدایی وضع کمی متفاوت است. مانتو و مقنعه رنگی است و برای جلوگیری از سُرخوردن مقنعه، کِشی آن را به پشت سرشان محکم میکند. سرآستینها و جیبها رنگی متفاوت دارند و گاهی همرنگ نواری هستند که شبیه به یک تِل روی مقنعه دوخته شده، تِلی که قرار بوده به موهایشان ببندند.
دختران دانشآموز، اگر اندک تغییری در اجزاء صورتشان بدهند، باید پاسخگو باشند و تنبیه میشوند. این نظام اداریِ مدرسه است که نحوهی پوشش و آرایش آنها را تعیین میکند و برای تخطی از این مقررات، مصادیق جرمی تعریف میکند. مصادیق جرم در مدارس به همین سادگی است:
- بلند کردن و تزیین ناخنها
صبحها بعد از مراسم صبحگاهی که دخترها به صف میشوند تا به نوبت وارد کلاس شوند، صدای زیارت عاشورا تمام محله را پر میکند. یکی دو نفر از گماشتگان که از میان خود دانشآموزان هستند و بازوبند انتظامات بستهاند، توی درگاه راهرو میایستند و ناخن دخترها را وارسی میکنند. تنها کسانی اجازهی ورود پیدا میکنند که ناخنهای تأیید شده داشته باشند. ناخن بلند جرم است. ناخن لاک زده، هرقدر هم کمرنگ، جرم است. کسانی که لاک زدهاند، با توهین و تحقیر به سمت شیشهی استون و پنبه هدایت میشوند و کسانی که ناخن بلند دارند توی صف ناخن گرفتن میایستند. ناخنگیر بزرگی ــ بدون درنظر گرفتن اصول بهداشتی ــ دستبه دست میشود و همه از آن استفاده میکنند. یکی از دخترها که گلهای ظریفی روی ناخنهایش کاشته، در شُرف گریستن است. دختر مأمور اما بیتفاوت به او دست به کمر ایستاده بالای سرش و میگوید: «یالا پاک کن.» دختر انتظامات را بعد از مراسم صبحگاهی میبینم که در حال تاکردن چادرش است. با خنده به او میگویم: «عجب ابهتی داری شما!» خوشاش میآید. از او میپرسم چه ویژگیای در او هست که به او این مأموریت را دادهاند؛ با خنده میگوید: «انتظامات دو دستهاند. یا بچه زرنگاند یا مثل من شیطوناند. من از اون شیطونا بودم که اینجوری خواستند سر به راهام کنند.» میپرسم: «تأثیری هم داشته؟» میگوید: «آره دیگه بالاخره مجبورم یه سری از کارایی رو که قبلاً میکردم الان نکنم.» همکلاسیاش که از قضا دختر خواهرم است، برایم تعریف کرده است که چگونه بعضی از این مأموران انتظامات، با عدهای تسویه حساب شخصی میکنند و به اصطلاح خودشان میفروشندشان و چطور از بزرگترین خطای دوستان نزدیکشان چشمپوشی میکنند.
مرتب کردن ابروها
حیاط از حضور دانشآموزان خالی میشود. زنگ کلاس است و از مقابل هر کلاسی که عبور میکنی صدای درس معلمی میآید. پشت درِ اتاقِ مدیر چند دانشآموز ایستادهاند. به محض آنکه پچپچهای میکنند، صدای مدیر به اعتراض بلند میشود. از آنها میپرسم آنجا چه میکنند و چرا سر کلاس نیستند. آن یکی که سعی کرده موهای مجعدش را زیر مقنعهی گشادش مهار کند میگوید: «چون ابروهامونو برداشتیم اونقدر باید اینجا بایستیم تا ابروهامان پر بشه.» میپرسم کلاسهایشان چه میشود، میگویند: «هیچی دیگه.. عقب میمونیم تا آدم بشیم.» و سه تایی میخندند. آن یکی میگوید: «این که خوبه.. یه وقتایی بهمون تی میدن تا کف راهروها رو تمیز کنیم. اون دیگه خیلی ضایعه.» میگویم اگر جای آنها بودم غایب میشدم. میگویند: «اونوقت غیبتمون غیرموجه میشه و از نمرهی انضباطمون کم میکنن.»
یاد دوران مدرسهی خودمان میافتم که برداشتن موهای پشت لب قدغن بود. در دوران بلوغ، با آن حساسیتهای ذاتیاش، آن تیرگیِ پشت لب، چقدر اعتماد به نفس را از ما میگرفت و چه متلکهایی که بابت همین سبیلهایمان حوالهمان نمیشد.
بازرسی بدنی
گاهی پیش میآید که تیم معاونها با همراهی انتظامات، سرزده وارد کلاس معلم میشوند، همه را از کلاس بیرون میکنند و در غیاب دخترها کیفها را میگردند. هدف، پیدا کردن لوازم آرایشی، گوشی تلفن همراه و هر نوع وسیلهی زینتی است.
گاهی پیش میآید که تیم معاونها با همراهی انتظامات، سرزده وارد کلاس معلم میشوند، همه را از کلاس بیرون میکنند و در غیاب دخترها کیفها را میگردند. هدف، پیدا کردن لوازم آرایشی، گوشی تلفن همراه و هر نوع وسیلهی زینتی است. در مواردی آینهی جیبی هم از زمرهی وسایل زینتی گزارش شده. موبایل، طلا و اشیاء گرانقیمت فقط به والدین تحویل داده میشود و بدلیجات و لوازم آرایشی هرگز به صاحباناش برگردانده نمیشود. اینها روایت دخترهایی است که نشستهاند کف آسفالت حیاط و معلم ندارند. میپرسم چند وقت یک بار چنین اتفاقی میافتد. یکی از دخترها جواب میدهد: «زمانی که به کسی مشکوک شوند یا کسی گزارش داده باشد که یک نفر موبایل آورده… این که چیزی نیست. یک وقتهایی بازرسی بدنی هم میشویم و آبدارچی مدرسه را وادار میکنند که لباس زیرمان را هم بگردد.»
با آبدارچی مدرسه که خانم مسنی است صحبت میکنم. سر درد دلش باز میشود: «آخر عمری ببین به چه کارهایی وادارم میکنند! برای خودشان عار است ولی مرا میفرستند جلو تا تن و بدن دخترهای مردم را بگردم.» میپرسم اگر سرپیچی کند چه؟ میگوید: «برای اینها که کاری ندارد. اگر کمی گوش به فرمان نباشی، اخراج. ما که رسمی نیستیم. بیرون این در هم پُرِه از آدم نیازمند. شما خودت ببین! نظافت کل این مدرسه با من است. فقط گاهی سرایدار دستی به حیاط میکشد.»
رعایت حجاب در حضور زنان
هیچ ساختمانی به حیاط مدرسه مشرف نیست. بجز سرایدار مدرسه ــ که او هم میتواند در ساعتهای حضور دانشآموزان بیرون از مدرسه باشد ــ هیچ اثری از حضور مردانه نیست؛ معلمها، و کادر اجرایی همگی زن هستند و با این حال رعایت حجاب در همهی بخشهای مدرسه اجباری است، به طوری که در صورت تمرد، به آنها گوشزد میشود. از یکی از معاونها میپرسم توی راهروها و کلاسها که دیگر نامحرم نیست، چرا دخترها اجازه ندارند که آزاد باشند؟ میگوید: «این قانونی است که همیشه بوده و دیگر جاافتاده. فرم مدرسه این است و باید رعایت شود دیگر. حیاط و کلاس ندارد. قانون، قانون است. ضمن اینکه خیلی وقتها والدین بچهها میآیند، بازرس میآید و ما نمیتوانیم دم به دقیقه آنها را چک کنیم که آیا حجابشان را رعایت کردهاند یا نه. این است که رعایت حجاب کلاً اجباری است.»
به نظر میرسد که معلم حسابداری با معلمهای دیگر تفاوت دارد. او میگوید: «من اصولاً بچهها را سر کلاس راحت میگذارم که اگر دوست دارند مقنعههایشان را از سرشان دربیاورند؛ با این حال، تعداد کمی از آنها هستند که دلشان میخواهد این کار را بکنند. توی این ده دوازده سال که در مدرسه درس خواندهاند، دیگر به این پوشش عادت کردهاند؛ همانطور که خود ما عادت کردهایم.» میپرسم: «اگر معاونها متوجه شوند که بچهها سر کلاس حجاب ندارند ایراد میگیرند؟» میگوید: «معمولاً کاری ندارند ولی اگر کسی گزارش بدهد ممکن است مورد بازخواست قرار بگیرم.» میپرسم: «چه کسی ممکن است گزارش بدهد؟» میگوید: «کادر اجرایی در همهی کلاسها یک جاسوس دارند؛ صراحتاً این را از بچهها میخواهند. حتی گاهی از خود دبیران هم خواسته میشود که موارد انضباطی دانشآموزان را گزارش دهند و اصولاً خبرچینی یک چیز متداول و جاافتاده است در مدارس. تو میدانی همیشه و در همهحال تحت نظارتای.» میپرسم خودش چه؟ آیا تا به حال شده که حجابش را سر کلاس از سرش بردارد؟ جوابش منفی است: «نه راستش. بچهها زیاد ظرفیتش را ندارند. از بس عادت کردهاند که معلمهایشان را با حجاب ببینند، وقتی هم حجابت را برداری، کلاس را به هم میریزند و دیگر نمیتوانی جمعشان کنی. از طرفی هم که بیبروبرگرد گزارش میشود و تو باید بعداً پاسخگو باشی و مجموع اینها من را به این نتیجه میرساند که ارزشاش را ندارد.»
اینها نمونههایی بسیار عادی از تجربهی روزانهی دختران دانشآموز در مدارس ایران است. مدرسهای که بناست دانشآموز را با اصول و معیارهای انسانی تربیت کند، مبتلا به فرهنگ تجسس و تظاهر شده و حریم شخصی در آن رنگ باخته است. تازه این روایتها، گزارشِ یک از هزار از مدارس ایران است. چه بسیار روایتهای خاموش و پنهان که در دل این مدارس اتفاق میافتد و هرگز جایی درج نمیشود.
آسو: