آغوشِ آتش, رضا بی شتاب
برای آنان که به جان: عاشقِ این مردم وُ این بوم وُ بَرَند… گمان مبر که قُقنُسانِ قصه کُشته ای و یا گواژه1 میزنی به زندگان وُ زندگی و دفترِ زمانه؛ این گواه را پاره پاره کرده وُ به باد داده ای که واژه واژه اش سرودِ واژگونی ات شرر به جانِ ژاژخایِ هرزه ات… ادامه مطلب »