Tag Archives: رضا بی شتاب

درختِ سرخِ خانه مان , رضا بی شتاب

By | ۱۴۰۱-۱۰-۲۵

برای همۀ جان باختگانِ نازنینِ آزادی به ویژه برای بانویِ بزرگوار:گوهر عشقی فردوسی: ازین مار خوار اهرمن چهرگان/ز دانایی وُ شرم بی بهرگان   قسم به اشک وُ ناله های مادرِ بهار و این سکوتِ سرد وُ تلخِ آفریدگار قسم به دستهای پینه بستۀ پدر دلِ شکسته خسته اش به سینه بی قرار قسم به… ادامه مطلب »

بُرجِ زنجیر

By | ۱۴۰۱-۱۰-۱۹

برای:محمدمهدی کرمی و محمد حسینی که؛ تنها بود محمدمهدی کرمی:…به مامان چیزی نگو…   رضا بی شتاب   بارِ دگر دلم مُرد گویی همه وجودم ناگه به ناله افسرد… انگار می فشارد بُغضی گلویِ ابری دیدم که آسمان هم باران به چشمم آورد اندوهِ بیکران باز آتش در آشیان زد… تا کی به سوگ ات… ادامه مطلب »

سلاخ خانۀ اسلامی, رضا بی شتاب

By | ۱۴۰۱-۰۹-۱۹

برای محسن شکاری 23 ساله جرم محاربه با خدا:بستنِ خیابان… ولی محسن شکاری؛شرف داشت وُ جوان بود وُ بزرگترین گواه اش؛بی گناهی بود محسن! رفیقم دوستم دردت به جانم؛ یارِ من با من مدارا کن بمان با شب سرودِ کوچه خوان دورِ سرت گردم؛ مَرو ای نازنین دمسازِ من آخر جوانی تو هنوز کی زندگی… ادامه مطلب »

آغوشِ آتش, رضا بی شتاب

By | ۱۴۰۱-۰۹-۱۴

برای آنان که به جان: عاشقِ این مردم وُ این بوم وُ بَرَند… گمان مبر که قُقنُسانِ قصه کُشته ای و یا گواژه1 میزنی به زندگان وُ زندگی و دفترِ زمانه؛ این گواه را پاره پاره کرده وُ به باد داده ای که واژه واژه اش سرودِ واژگونی ات شرر به جانِ ژاژخایِ هرزه ات… ادامه مطلب »

بُغضِ پاییزی ,رضا بی شتاب

By | ۱۴۰۱-۰۸-۲۹

برای کیان پیرفلک که گفت:به نامِ خدای رنگین کمان «لالا لالا گُلِ پسته/گُلم خوابه چشاش بسته» خدا داند تو می دانی کیانا! که آنچه می نوسیم من درین شبهای عصیانی نه من؛ این اشکِ بی سامانِ سودایی نویسد گلویم گُر گُرفت ای گُل کجایی؟ مرا با بُغضِ پاییزی رها کردی وُ رفتی! مگر با من… ادامه مطلب »

آوازِ زخم, رضا بی شتاب

By | ۱۴۰۱-۰۸-۲۲

برای:خدانور لجه ای زیبایی وُ شادی وُ عشق را کُشتند وُ لبخند وُ رقص را به صلابه کشیدند زخمِ تو آواز داد: پای مرا، دست مرا بسته اند زهرِ ستم در تنم راه به قلبم کشید با جگرِ سوخته از تشنگی طاقتِ من طاق شد داد کشیدم خدا: مادرِ خوبم تو به دادم برس… ای… ادامه مطلب »

گریۀ گُل, برای فرشته احمدی و دخترش ,رضا بی شتاب

By | ۱۴۰۱-۰۸-۱۶

این مادرِ من که خُفته اینجا نازک دل وُ نازنینِ من بود آغوشِ گشاده اش بهشتم باغِ من وُ عطرِ یاسمن بود… رگبارِ گلوله خوابم آشفت… دیدم که نسیمِ خسته آمد بغض اش به گلو وُ پُر سخن بود در گوشِ گُلم زمزمه ای کرد دیدم گُلِ دل شکسته افتاد رخسارۀ خاک رنگِ خون شد… ادامه مطلب »

اینک؛ شهرِ آیینه ها, رضا بی شتاب

By | ۱۴۰۱-۰۸-۰۲

روزِ پنج شنبه 21 مهر: مادری در نازی آبادِ تهران با شمشیر به خیابان آمد میدان دهید میدان دهید گُردآفرید آمد به میدان توفنده در شولایِ آتش آیینه ها در شهرِ شب تابان در دستِ او شمشیرِ خشم اینک اندامِ او پوشیده در جوشن فریاد برمی دارد از دل: زن زندگی آزادی ایران فرگَردِ سرگردانیِ… ادامه مطلب »

سُرمۀ مرگ

By | ۱۴۰۱-۰۷-۱۸

رضا بی شتاب نیکا شاکرمی:«یه دل میگه برم برم،یه دلم میگه نرم نرم، طاقت نداره دلم دلم، بی تو چه کنم…». سارینا اسماعیل زاده:«آیا دخترک زندگی کرده بود …؟». به نامِ زن به نامِ زندگی وُ مِهر که آفریده مهرِ روشن وُ سپهر… قَسَم به کُشتگانِ سالهای آرزو قسم به عشق وُ شور وُ شعر… ادامه مطلب »

دشمنی با روشنی, رضا بی شتاب

By | ۱۴۰۱-۰۷-۱۱

زن زندگی آزادی زنانِ سرزمینِ ایران؛ستایش انگیز وُ شگفت وُ با شکوه اند… درود به زنانِ آزاده وُ بزرگ وُ بزرگوارِ ایرانزمین که جهان از آنان؛آزادی وُ زندگی می آموزد…خیزشِ خروش وُ خشمتان خجسته وُ پاینده باد… از پلشتی شیخ را باشد نژاد همچو شبکورانِ اهریمن نهاد کارِ شیخان دشمنی با روشنی ست بیخ وُ… ادامه مطلب »