منجی یا مشارکت؟ ریشه‌های یک انتظار جمعی / بخش سه/ پتکی بر سر سنت پوسیده استبداد

By | ۱۴۰۴-۰۶-۱۸

مقاله شماره ۳ – منجی یا نهاد؟

پتکی بر سر سنت پوسیده استبداد

سیاست در ایران قرن‌هاست گروگان دو بلا گشته است:
منجی‌پرستی و نهادگریزی، اما هر بار که مردم به خیابان آمده‌اند، در همان نقطه ای شکست خورده‌اند که باید از «چهره» به «نهاد» گذر می کردند.
سنت قدرت در دشمنی با تشکل، در این سرزمین، یک قانون نانوشته دارد:
هیچ نهادی نباید مستقل بماند.

قاجار انجمن‌های مشروطه‌خواه را به گلوله بست.
پهلوی سندیکاها و احزاب را یا تعطیل کرد یا به دکور دربار بدل ساخت.
جمهوری اسلامی حتی از خیریه‌ی مستقل هم وحشت دارد و شوراها و اتحادیه‌ها را بلعیده است.
نتیجه به خودی خود روشن است:
قدرت همیشه حذف فرد را آسان‌تر می‌یابد تا مقابله با نهاد. چون افراد شکننده‌ترند؛ نهاد اگر ساخته شود، دیگر به راحتی حذف‌پذیر نیست.
جامعه نیز بارها به‌جای نهادسازی، ساده‌دلانه پشت یک «منجی» یا پناه گرفته و یا نماز خوانده است و این مسئله در تاریخ بارها دیده شده است:
از تجربه‌های ایران (از مشروطه تا انقلاب ۵۷) گرفته تا آمریکای لاتین و حتی اروپا، جوامعی که به جای ساختن نهادهای پایدار، امید خود را روی «منجی» یا «رهبر کاریزماتیک» گذاشته‌اند، عملاً چرخه استبداد یا پوپولیسم را بازتولید کرده‌اند.
بدنبال منجی بودن جز سرابی خطرناک نیست.امروز هم همان بازی در حال تکرار است. سلطنت‌طلبان با رندی از کشور سوئد نمونه می‌آورند، آنها با قصد و نیت روشن، دروغ می‌گویند.:
کشور سوئد را احزاب و نهادها مدنی اداره می‌کنند. در سوئد در شرایط فعلی هشت حزب نمایندگان خود را در مجلس دارند.
شاه فقط ویترین است و نه پدر ( پیشوا) که می خواهد تمام ابزار را در کنترل خود نگه دارد.

اما نبایستی مقصر دیگر را فراموش کرد که خود جامعه می باشد.
مشکل فقط دیکتاتورها نیستند. جامعه نیز بارها با بی‌اعتمادی، پراکندگی و شخصیت‌زدگی خودش به خاک‌سپاری نهادها کمک کرده است.
از ترس، از راحت‌طلبی، یا از امید واهی به «مرد بزرگ».
مسئله نه قشر خاکستری‌بودن، که خاکستر کردن هر جرقه‌ی سازمان‌یابی است.

رهایی تنها از مسیر نهادها می‌گذرد، نه از ظهور منجی. آزادی نه کالای معامله است و نه هدیه‌ای بخشیدنی؛ آزادی ساخته می‌شود، آجر به آجر، با نهادهایی که قدرت را پراکنده می‌سازند.

انجمن‌ها و اتحادیه‌ها ستون اعتماد اجتماعی‌اند. نبودشان یعنی سیاستِ تک‌چهره‌ها و دلقک‌های تلویزیونی.
تمرین سیاست خرد یعنی دموکراسی از پایین متولد می‌شود؛ در شوراهای محلی، سندیکاهای کارگری و هسته‌های کوچک مردمی. بدون چنین تمرینی، هر دموکراسی ملی به دیکتاتوری شخصی سقوط خواهد کرد.

ضرب‌المثلی است در سوئد، اگر فقط دو نفر دور هم جمع شوند، بلافاصله انجمنی نو شکل می‌گیرد اما ما با دو نفر شدن یکی زیادی است.

رهبریت بایستی به‌مثابه خدمت باشد و نه سلطه.رهبری باید جمعی، شورایی و موقت باشد. هر کس ادعای «رهبر همیشگی» کند، همان او دیکتاتور فرداست.

نقد بی‌رحمانه نشانه زنده بودن جامعه می باشد، جامعه‌ای که نقد نپذیرد ، دیکتاتور بعدی را با دست خودش می‌سازد. هیچ نام و چهره‌ای نباید از تیغ نقد مصون بماند.

احزاب بایستی به مانند ستون فقرات حساب شوند.دموکراسی بدون احزاب، سرابی بیش نیست.
وجود احزاب به معنی ترجمه مطالبات جامعه به زبان سیاست، پرورش کادر، و پذیرش مسئولیت.

اما باید به یاد داشت که این نهادهای مدنی‌اند که با اتکا به اعضای پرشمار خود، مسیر احزاب را به‌مثابه بازوی سیاسی‌شان هدایت می‌کنند، نه برعکس. حزبی که تنها بر جمعیتی اندک یا حلقه‌ای محدود از رهبران متکی باشد، توان بازتاب دادن افکار و خواست‌های گسترده جامعه مدنی را نخواهد داشت.

خطای احزاب، مسئولیتی جمعی است؛ مردم می‌توانند با رأی ندادن، حزب خطاکار را کنار بزنند.
احزاب را می توان مدرسه سیاست دانست. نسل‌های تازه سیاست‌ورزی می‌آموزند، نه آنکه دنباله‌رو «سلبریتی»‌ها شوند.
در اینجا پل میان مردم و قدرت ساخته می شود. مطالبات پراکنده جامعه در قالب برنامه‌ای سیاسی و منسجم صورت‌بندی می‌شود.
تکثر حزبی نمی‌گذارد توازون قدرت در دست یک فرد یا جریان همه‌چیز را ببلعد.
احزاب تجربه‌ها و خطاها را ثبت می‌کنند و خواهند کوشید تا از تکرارشان جلوگیری شود.

اما حزب هم می‌تواند به بیراه بروند. تجربه قرن بیستم نشان داده که حزب اگر بی‌مهار بماند، به ابزار استبداد تازه بدل می‌شود. پس ترمزهایی لازم است از جمله :
دموکراسی درون‌حزبی که گرایش‌ها و اقلیت‌ها باید آزادانه نظر دهند. حزبی که درونش استبدادی است، بیرونش هم دیکتاتوری می‌آورد.
رهبری بایستی جمعی و موقت باشد، هیچ رهبر ابدی نباید باشد. مسئولیت‌ها باید شورایی و دوره‌ای بچرخند.

احزابی که از پایگاه اجتماعی‌اش جدا شوند، به بوروکراسی و اشرافیت سیاسی بدل می‌شود.
آزادی نقد و رسانه را با سخنی از روزا لوکزامبورگ که در ۱۹۱۹ در جریان سرکوب جنبش اسپارتاکیست‌ها در آلمان به قتل رسید می توان نوشت که:
آزادی یعنی آزادی برای مخالفان. احزابی که نقد را سرکوب کنند، خودشان دشمن آزادی هستند.

هیچ حزبی حق ندارد خود را «تنها نماینده ملت» بداند. جنبش‌های کارگری، زنان، دانشجویان و اقلیت‌ها باید مستقل بمانند.

تاریخ ایران هم شاهد است:
جبهه ملی ایران توانست نیرویی اجتماعی شود، هرچند سرکوب شد.
حزب توده ایران با همه خطاها ، نه تنها سیاست‌مدار و کادر ورزیده پروراند، بلکه در ساختن سندیکاها، اتحادیه‌های کارگری و نهادهای مدنی نقشی تعیین‌کننده داشت.
شوراهای ۵۷ نشان دادند که مردم توان سازمان‌دهی دارند، اگرچه رژیم آن‌ها را خفه کرد.

سیاست بدون احزاب دوباره به منجی ختم می‌شود. با احزابِ پاسخگو و متکثر، جامعه ستون فقرات، حافظه و امکان کنترل قدرت پیدا می‌کند

این مسیر سخت است و پرهزینه ،اما هیچ راه دیگری وجود ندارد.

انتخاب، در عین پیچیدگی، ساده است:
یا چرخه پوسیده منجی‌گرایی،
یا ساختن احزاب و نهادهایی که آزادی را تضمین کنند.
هر راه دیگری، جز دروغ و خودفریبی نخواهد بود.

استکهلم
۱سپتامبر ۲۰۲۵
فرشید نوروزی

منجی یا مشارکت؟ ریشه‌های یک انتظار جمعی / بخش یک

منجی یا مشارکت؟ ریشه‌های یک انتظار جمعی/ بخش دوم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *